صالحین تنها مسیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_77🌹 #محراب_آرزوهایم💫 به محض ایستادن اتوبوس امیرعلی از جلوی اتوب
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_78🌹
#محراب_آرزوهایم💫
زمانی رو آزاد میزارن تا هر جا دوست داریم بریم.
نگاهی بین اطراف میچرخونم، از گنبد و منارهای کاشی کاری شده گرفته تا مزارهایی که با نظم خاص و فاصلهی منظمی کنار هم قرار گرفته، بالای هر مزار کاهگی پرچم کوچیکی نصب شده که با نسیم کمی که میوزه به رقص در میان و گرد و خاکهای گرم شدهی زیر پام توی فضا پخش میشن که باعث میشه چشمهام رو ببندم.
بقیه که راه میافتن دنبالشون راه میافتم، به مزاری که میرسیم آروم زیر لب اسم حک شدهش رو میخونم.
- شهید علم الهدی.
هانیه که صدام رو میشنوه خیلی جدی میگه:
- الآن تمام امینت و راحتیمون رو مدیون جوونهایی مثل ایشون هستیم، انشاءالله که خداهم به ما توفیق شهادت بده.
همه با تکون سر حرفش رو تأیید میکنن و برا تلف نکردن وقت به بقیه مزارهام سر میزنیم. همینطور که میریم مزار شهیدی رو میبینم که چندتا از آقایون دورش ایستادن، آروم زیر لب به هانیه میگم:
- چقدر آشنان!
آروم میزنه زیر خنده و میگه:
- خوبی نرگس؟ خب آقایون پایگاه خودمونن دیگه.
خودمم خندهم میگیره و چیزی نمیگم، کمی نگاهم میچرخه که امیرعلی رو میبینم داره با حاج آقا حرف میزنه. در همون لحظه صدای غرغر حدیث از پشت سرم به گوش میرسه.
- چرا پا نمیشن برن یک مزار دیگه؟
تا سرم رو میچرخونم که سوالی بپرسم، صدای یکی از آقایون بلند میشه و نظرم رو جلب میکنه که رو به امیرعلی میگه:
- بیا برادر، بیا حاجتت رو از شهید بگیر.
یکی دیگه برای تکمیل حرفش با شوخی و خنده میگه:
- آخرش که باید بیای همینجا علی آقا، بیا ناز نکن.
اما به جواب تمام حرفهاشون تنها سری به تاسف تکون میده که حاج آقا میگه:
- برادرها نظرتون چیه بلندشین خواهرهاهم این قسمت رو ببینن.
همگی از لاک شوخی و خنده خارج میشن و با جدیت از جاشون بلند میشن و به سمت بقیهی حجرهها میرن.
به همون مزار که میرسیم دوباره اسم حک شده رو زیر لب زمزمه میکنم.
- شهید علی حاتمی.
حسنا خندهی ریزی میکنه و با شیطونی بهم میگه:
- آره، این شهید مسئول کمیتهی ازدواجه.
چشمهام رو گرد میکنم و با تعجب میپرسم.
- یعنی چی؟
اینبار حدیث جوابم رو میده.
- هرکی میخواد ازدواج کنه میاد به این شهید توسل میکنه.
در آخر خندهی ریزی میکنه که تازه متوجهی منظور دوستهای امیرعلی میشم و آروم میخندم.
کنار مزار میشینم، انگشتم رو روی نماد کاهگلیش میزارم و توی فکر میرم که حدیث شیطون تر از همیشه کنار گوشم میگه:
- نگران نباش لباس عروستم آمادهست، فقط دعا کن بیاد.
دوباره میخنده که لحظهای به فکر میرم و برای اینکه مطلب برام جا میافته دوباره کنار گوشم میگه:
- شوهر دیگه.
گونههام کمتر از ثانیه رنگ میگیره، آروم با بازوم به بازوش میزنم و میگم:
- بیادبِ بیحیا!
همه میزنن زیر خنده و اونجا رو ترک میکنیم. با بچهها یک کناری میریم و روی خاکهای گرم دشت میشینیم تا زیارت شهدا رو باهم بخونیم...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_79🌹
#محراب_آرزوهایم💫
روی تخت سفت و سخت پادگان میشینم، پتوی سربازی روش رو دورم میکشم و به فکر امروز فرو میرم، به فکر دهلاویه و طلائیه.
هر وقت یاد دهلاویه و مناجات شهید چمران میافتم قند توی دلم آب میشه، یعنی منم میتونم اینطور عاشق و شیدای خدا بشم و باهاش عشق بازی کنم؟
حتی یاد بودشون مثل خودشون باشکوه و عظمته و از همه مهم تر نمایشگاهش که با دیدن هر عکس و نقاشیِ پشت شیشههای تابلو میتونی زمان جنگ رو کمی توی ذهنت تصور کنی و با مردمان اون زمان همزاد پنداری کنی. و اما طلائیه! وقتی که از بین اون سیم خاردارها و خاکریزهای شنی رد میشی و به تابلوی سه راه شهادت میرسی...
هیچ وقت حس و حال اون لحظه رو از یاد نمیبرم، سه راهی که زیر آب رفته، داخلش یک تانک قدیمی مدفون شده و از زنگارهاش رنگ آب به قرمزی میزنه.
«اون لحظه وقتی به خودم اومدم کنار اون برکه نشسته بودم و از اشک چشمهام صورتم خیس شده بود. قشنگ ترین حس، اون لحظهی برخورد نگاهم با قایقی بود که کنار سیم خاردارها قرار گرفته بود و داخلش هفت سین کوچیکی چیده شده بود.»
میتونم به جرات بگم قشنگ ترین جاییه که تابحال رفتهم. حال و حس اون موقع به قدری وصف ناپذیره که هر وقت به یادش میافتم بغض گلوم رو به اسارت میگیره فقط در یک جمله میتونم بگم:«طلائیه عجب طلاییه!»
کمکم همه به خواب میرن اما حس و حال عجیبی تا مغز استخونم نفوذ میکنه که انگار خواب به چشمهام حرام میشه و لحظهای نمیتونم پلک روی پلک بزارم.
از جام بلند میشم و تصمیم میگیرم تا دوری بیرون سوله بزنم و از آسمون پر ستارهی شب آرامش خاطر بگیرم.
چند قدمی که از در سوله دور میشم خوف و ترس عجیبی به وجودم چنگ میزنه که بیاختیار چشمهام رو میبندم و با خودم میگم:
- اینجایی که من امشب ایستادم خون هزاران شهید بابتش ریخته شده، هزار شهید بدون هیچ ترس و واهمهای برای دفاع از کشور و ناموسشون جونشون رو فدای این خاک و سرزمین کردن تا من و بقیه با امینت و آرامش زندگی کنیم تا هیچ کسی نگاه چپ به این مرز و بوم نندازه. درسته، شهدا هیچ وقت از بین نمیرن و همیشه زنده هستن، یاد و خاطرشون توی ذره ذرهی خاک اینجا جاودانه شده. پس بدون شک مواظبم هستن و جای هیچ ترسی توی دلم وجود نداره!
چشمهام رو باز میکنم و نفس عمیقی میکشم که ریههام با اکسیژن خالص هوا تازه میشن.
شروع میکنم به راه رفتن روی شن ریزههای زیر پام و همینطور باهاشون نجوا میکنم.
نگاهی به ساعت دور دستم میندازم که عقربههاش ساعت دو رو نشون میدن.
به محل سنگر مانند وسط پایگاه میرسم، داخلش میشم و نفس عمیقی میکشم. با اینکه بوی نم و گرد و غبار فضاش رو گرفته اما بازهم احساس خوبی بهم میده، روی حصیر خاکی زیر پام قدم میزارم، دیگه نگرانی برای کثیف شدن لباسهام ندارم و با این فضا حسابی خو گرفتم.
نگاهم به فلش روبهروم میافته که جهت قبله رو نشون میده، به سمتش روی زمین میشینم و زیارت نامهی بین دستهام رو باز میکنم، از داخل فهرستش زیارت عاشورا رو پیدا میکنم، همینطور ورق میزنم تا به صفحهی مورد نظرم میرسم و زیر لب شروع میکنم به خوندنش...
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_80🌹
#محراب_آرزوهایم💫
انقدر حس خوب معنوی کل وجودم رو پر میکنه که از ذوق زیاد دوست دارم تا میتونم از خدا تشکر کنم بابت این سفر قشنگی که نصیبم کرده.
در همین بین یاد حرف حاج آقا سامعی میافتم که همیشه میگه:
« سعی کنید همیشه با وضو باشید، چون ذره ذرهی هواش، حتی تک تک این شن ریزهها از وجود شهداست.»
لبخندی روی لبهام مهمون میشه و با گفتن "یا علی" از جام بلند میشم و دو رکعت نماز شکر بجا میارم، انگار تمام وجودم از عشق خدا و شهداش لبریز شده!
بعد از نمازم سجدهی شکری به جا میارم. کم کم چشمهام سنگین میشن و کنار سنگر پلک روی پلک میزارم.
از صدای همهمهی عجیبی از خواب میپرم و ته دلم خالی میشه که مبادا اتفاقی افتاده باشه. از جام بلند میشم و چادرم رو مرتب میکنم، با احتیاط به سمت در سنگر میرم، نوری که از بیرون به چشمم میاد نظرم رو جلب میکنه و به بیرون قدم برمیدارم.
به جیپی چشم میدوزم که چند قدمیم میایسته و مردی قوی هیکل از داخلش پیاده میشه، به سمت جمعی میره که کمی دور تر از من دور آتیش روی خاکها نشستن و نقشهی روبهروشون رو برانداز میکنن. به صدای خندهی بلندی سرم میچرخه و جمعی رو میبینیم که دور هم گرد اومدن، باهم چایی مینوشن و حسابی گرم صحبت شدن.
لباسهای نظامی که به تن دارن خیلی برام آشناست اما هرچی فکر میکنم به یاد نمیارم که کجا و کی اونها رو دیدم.
کمی اون ور تر چند نفری توی دل شب به مناجات با خدا نشستهن و انگار از هفت دولت آزادِ آزادن؛ از حال خوب و سرزندگیشون لبخندی رو لبهام میشینه.
با صدای قرائت و لحن دلنشین کسی سرم رو میچرخونم، شخصی رو میبینم که چند قدم ازم فاصله داره و درحال زیارت عاشورا خوندنه، سرم رو به کیسههای خاکی سنگر میزارم و به صدای روح نوازش گوش میسپارم، چنان در اعماق وجودم غرق میشم که متوجه نمیشم کی تموم میشه و سجدهی نهاییم بجا میاره.
سجادهی کوچیک جیبیش رو جمع میکنه و از جاش بلند میشه، بدون اینکه بهم نگاه کنه مخاطب قرارم میده و میگه:
- تا وقتی که به وصیت ما عمل کنین ما در هر مکان و هر زمان مواظب شما هستیم، یادتون نره که شهدا زنده اند، خوشحالم که به جمع ما پیوستی!
لحظهای یاد عکسهای دهلاویه میافتم، لباسشون شبیه لباس شهدای توی عکسه. تا متوجه این امر میشم، میخوام لب باز کنم و چیزی بگم اما با تکونهای دست هانیه از خواب میپرم، با ترس از جام بلند میشم که هانیه محکم بغلم میکنه و همینطور که گریه میکنم با لحن توبیخی میگه:
- چرا توی خواب گریه میکردی؟ چرا اینجا خوابیدی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتیم؟
☞☞☞
به هر طرفی که میچرخم خوابم نمیبره بهناچار از پادگاه خارج میشم و کم کم به سمت کوههای نزدیکمون قدم برمیدارم.
برای هزارمین به یاد سوریه میافتم و فکر اینکه نتونم برم آزارم میده. سرم رو به زیر میندازم، نگاهم رو به کفشهای خاک گرفتهم میدم و با بغض زیر لب از شهدا کمک میخوام.
- راه راست رو بهم نشون بدین و کمکم کنین تا منم مثل شما در راه خدا قدم بردارم و شهید بشم.
نگاهی به آسمون بالای سرم میندازم، چیزی نمونده تا اذان.
دوباره راه پادگان رو پیش میگیرم تا نماز شب بخونم.
- توفیق اجباری هم مزیتهای خودش رو داره.
لبخندی میزنم و به سمت سنگر وسط پادگان میرم، انگار قطعه قطعهی این زمین نجوای عاشقی کنار گوشم میخونه و اغواگرانه عطش شهادت رو به جونم میزاره، تنها در یک جمله میتونم بگم:«عاشقی درد است و درمانش شهادت!»
نمازم رو که میخونم چشمهام کمی سنگین میشه و به سمت خوابگاهم راه کج میکنم.
زمان زیادی نمیگذره که با صدای مهدیار به سختی لای چشمهام رو باز میکنم، اولین کاری که میکنم به ساعت دور دستم نگاه میکنم، سه ساعت بیشتر خوابیدم و الآن هم به لطف آقا مهدیار بدخواب شدم.
از شدت عصبانیت تا میام چیزی بهش بگم کلافه میگه:
- بیا بیرون، خانمم کارت داره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج شنبه ای پُر برکت
و سرشار از رحمت الهی
با صلوات بر
حضرت مُحَمَّدٍ
و خاندان پاک و مطهرش
اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد
و آل مُحَمَّد
وَ عجِّّل فرجهُم
#ما_به_کمتر_از_رئیسی_راضی_نیستیم
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃
🌸🍃🌼🍃
🌸پیشاپیش عید سعید غدیرخم بزرگترین عید مسلمانان، عیدالله الاکبر و عید آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین خدمت امام عصر ارواحنا فداه و همه ی منتظران و شیعیان و محبانشان تبریک و تهنیت باد.🌸
✨پاداش خرج کردن در عید غدیر
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
یک درهم خرج کردن در روز غدیر برابر است با صد هزار درهم - و بنا بر نقلی یک میلیون درهم - در بقیه اوقات است.
✨ گرامیترین روز سال
امام صادق (علیه السلام):
شاید فکر کنی که خدا روزی محترم تر از عید غدیر دارد!؟ نه به خدا، نه به خدا، نه به خدا.
مصباح المتهجد: 737.
🍃غدیر عهدی با مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف🍃
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼
http://esetad.ir/c/jalili/chat-bot/
یک چیز خفن براتون آوردیم👆🏻👆🏻
چت بات(دستیار چت) هوش مصنوعی دکتر جلیلی
هر سوالی در رابطه با دکتر جلیلی داری ازش بپرس
کامل پاسخ میده
این هوش مصنوعی برای همه نامزدها نسخه داره تا بتونید افراد رو باهم مقایسه کنید.
ستاد مرکزی روحانیت دکتر جلیلی
https://eitaa.com/DoctorJalili44
🔖|ویژه نامه انتخابات ریاست جمهوری|
1⃣1⃣ کسانی که برای انتخابات خود را نامزد میکنند، بدانند که انتخابات یک وسیلهای است برای بالا بردن توان کشور، برای آبرومند کردن ملت؛ انتخابات فقط ابزاری برای قدرتطلبی نیست.
اگر بناست این انتخابات برای اقتدار ملّت ایران باشد، پس نامزدها بایستی به این اهمیّت بدهند و این را در تبلیغاتشان، در اظهاراتشان و در حضورشان رعایت کنند.
مبادا نامزدها در اثنای فعالیتهای انتخاباتیِ خودشان جوری رفتار کنند و حرفی بزنند که دشمن را به طمع بیندازند.
رقابتها را منصفانه کنند، حرفها را منصفانه کنند، از جادهی انصاف خارج نشوند. خوب، به طور طبیعی هر نامزدی حرفی دارد و حرف مقابل خود را رد میکند؛ این رد و ایراد فی نفسه اشکالی ندارد، امّا مشروط بر اینکه تویش بیانصافی نباشد، کتمان حقیقت نباشد.
میدان برای همه باز است؛ بیایند در میدان انتخابات خود را بر مردم عرضه کنند. اختیار با مردم است؛ مردم هر جوری که فهمیدند، تشخیص دادند، هوشیاری آنها به آنها کمک کرد، انشاءاللَّه همان جور عمل خواهند کرد.
💠
#ما_به_کمتر_از_رئیسی_راضی_نیستیم
سالروز آسمانی شدن عارف بی بدیل وفرمانده سرافرازجبهه وجنگ شهید دکتر مصطفی چمران را گرامی وبه روان پاکش درود میفرستیم... 🌷🌷🌷
🔸تنهامسیری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5