۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
✅ تشکر ویژه از خواهران محترم فرهنگی
که بصورت جهادی هم کلاسداری کودکانه را اجرا کردند
و هم امورات دفتری موسسه رو پیش بردند
🔹 سرکار خانم ابراهیم زاده
🔹 سرکار خانم نورانی
🔹 سرکار خانم موحدی
🔹 سرکار خانم عابدی
🔹 سرکار خانم سرباز زاده
و تشکر از همه بانوانی که در اولین مراسم هیئت راه سعادت شرکت داشتند ...
✅ همچنین مادر مهربانم و همسر عزیز
که همیشه دعاگو و پشت و پناه حقیر هستند .
✍ شیخ محسن سروی
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
#جشن_ولادت
#رسول_رحمت و #امام_امت
🏳 السلام علیکما یا رسول الله و یا صادق آل محمد
🔹 سخنران :
حجت الإسلام شیخ محسن سروی
مادحین :
حاج محسن موسوی ، حاج مهدی دیندار ، کربلایی علی خوال
🕰 زمان
جمعه ۱۴۰۱/۰۷/۲۲
ساعت ۱۵
🏢 مکان
طرقبه ، چالیدره
مزار شهدای گمنام
#هیئت_شهدای_گمنام
#راه_سعادت_پیشروست
۲۱ مهر ۱۴۰۱
موسسه راه سعادت
✅ با عنایت خداوند متعال اولین جلسه هیئت 💎 با حضور ۲۵۰ نفر از اساتید ، مبلغین ، اعضاء جهادی ، جمعی ا
تقویم زمانبندی جلسات آینده هیئت تقدیم نگاه پر مهرتان 👇👇
۲۱ مهر ۱۴۰۱
۲۱ مهر ۱۴۰۱
#شعر_طنز_بمناسبت_ولادت_حضرت_محمد_و_امام_صادق علیهما السلام
لبخند بزن 😅😄☺
شعر طنز یکی از کاربران که با چت کردن عاشق شده بود 😂👇👇
شدم با چت اسیر و مبتلایش😍
شبا پیغام می دادم برایش🤒
به من می گفت هیجده ساله هستم😇
تو اسمت را بگو من هاله هستم👩
بگفتم اسم من هم هست فرهاد👳
زدست عاشقی صد داد و بیداد🤓
بگفت هاله زموهای کمندش👸
کمان ابرو و قد بلندش💃
بگفت چشمان من خیلی فریباست🙄
زصورت هم نگو البته زیباست😉
ندیده عاشق زارش شدم من😓
اسیرش گشته بیمارش شدم من😥
زبس هرشب به او چت می نمودم🤗
به او من کم کم عادت می نمودم😶
دراو دیدم تمام آرزوهام🙂
که باشد همسر وامید فردام👫
برای دیدنش بی تاب بودم😖
زفکرش بی خور و بی خواب بودم😴
به خود گفتم که وقت آن رسیده🤔
که بینم چهره ی آن نور دیده🤑
به او گفتم که قصدم دیدن توست🤗
زمان دیدن وبوییدن توست😁
زرویارویی ام او طفره می رفت😏
هراسان بود اواز دیدنم سخت😕
خلاصه راضی اش کردم به اجبار💪
گرفتم روز بعدش وقت دیدار😻
رسید از راه وقت و روز موعود🚶
زدم ازخانه بیرون اندکی زود🏃
چودیدم چهره اش قلبم فروریخت😰
توگویی اژدهایی برمن آویخت😱
به جای هاله ی ناز و فریبا😢
بدیدم زشت رویی بود آنجا🙊
ندیدم من اثر از قد رعنا😐
کمان ابرو و چشم فریبا😑
مسن تر بود او از مادر من😳
بشد صد خاک عالم بر سر من😫
زترس و وحشتم از هوش رفتم🤒
از آن ماتم کده مدهوش رفتم🤕
به خود چون آمدم دیدم که اونیست😜
دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیست😋
به خود لعنت فرستادم که دیگر😞
نیابم با چت از بهر خود همسر😭
بگفتم سرگذشتم را به راوی😪
به شعر آورد او هم آنچه بشنید👻
که تا گیرند از آن درس عبرت✌
سرانجامی ندارد قصه ی چت👀
🍒 @saadatway
۲۲ مهر ۱۴۰۱