eitaa logo
موسسه راه سعادت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
246 فایل
✅ موسسه چند منظوره راه سعادت تبلیغی امور جهادی علمی آموزشی فرهنگی ، هنری خدمات اجتماعی 🔻 ارتباط با مدیریت @sheykhejahadi 🔻 ادمین مسابقات @Rahe_Saadat110 🔻 ادمین حسینیه مجازی @montazer492 🔻 ادمین ارتباطی بانوان @N_ebrahimzadee
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ پیشنهاد مطالعه 🔗 پر سودترین زیان 🔹چقدر این ماجرا در این زمان تنهاست! _آثار گچ روی ناخن‌های مرد کارگر مشخص بود و دخترکش از اینکه مادرش پسری حامله است، خوشحال بود، ولی پدر در اعماق نگاهش غمی پنهان بود و لبخندی دروغین بر لب داشت. _مادر دختر چند تکه لباس پسرانه ارزان برداشته بود و دخترک تندتند اجناس گران‌قیمت را روی پیشخوان مغازه می‌گذاشت. _مادر دوباره آن‌ها را سر جای خود می‌گذاشت و می‌گفت: دخترم این‌ها را آقای فروشنده برای بچه‌های خودش آورده است. دختر در جواب مادرش گفت: پس چرا به خانه‌اش نمی‌برد؟ _من هم به‌عنوان فروشنده از اینکه اجناسم را می‌فروشم باید خوشحال می‌بودم ولی ناراحت بودم و پدر و مادر نگران و دخترک خوشحال را یکی‌یکی نگاه می‌کردم. این وسط فقط آن دخترک خوشحال بود. _چه کسی یا چه چیزی باعث نگرانی این پدر و مادر شده بود؟ آیا این پدر و مادری که خدا داشت به آن‌ها فرزندی دیگر می‌داد، نباید خوشحال می‌بودند؟ _یک نایلون روی میز گذاشتم تا مادر زودتر سر و ته کار را جمع کند. چند تکه لباس را در نایلون گذاشتم. _مرد رو به من گفت: چقدر شد عمو؟ _گفتم: قابل شما را ندارد. ۱۵٠هزار تومان. _مرد کارت بانکی‌اش را داد و گفت: ان‌شاءالله که داخلش چیزی مانده باشد. _کارت را کشیدم و ۱۵۰هزار ریال وارد کردم و دکمه سبز را زدم. هنوز دستگاه کاغذش بیرون نیامده بود، مرد گوشی قدیمی شکسته خود را درآورد و نگاه به پیامک بانک کرد. _من تند کاغذ را از دستگاه درآوردم و با کارت در دست مرد گذاشتم. _تا خواست بگوید اشتباه کشیدی و به ریال کشیدی، دست او را فشار دادم و به او چشمک زدم و گفتم: خدا برکت بدهد. _زن و دخترک نایلون را برداشتند و تشکر کردند و به‌ راه افتادند. مرد خود را مشغول کرد تا کارت را داخل کیف کهنه‌اش جا بدهد. پشت‌ سرش را نگاه کرد دید دختر و مادر از مغازه بیرون رفتند. _سپس گفت: ان شاءالله هر چه از خدا می‌خواهی به شما بدهد. یک هفته است بیکارم. _تازه متوجه علت ناراحتی او شدم. بهش گفتم: مبارک شما باشد، کاری نکردم. کمی بیشتر به شما تخفیف دادم. _مرد رفت و من ماندم و احساس کردم صدای خدا را شنیدم که گفت: دمت گرم. _ آن روز اولین روزی بود که زیانی پر از سود کردم، چون هوای بنده خدا را داشتم . ‎ 🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹با عرض سلام و تبریک فرارسیدن ماه پرخیر و برکت رجب به رسم روز اول هر ماه قمری،انشالله اول ماه رجب هم ذبح گوسفند داریم. به نیت سلامتی امام زمان و دفع بلا از خودمان و عزیزانمون و همچنین با توجه به افزایش قیمت گوسفند و شریک شدن در ثواب عبادات و روزه خانواده های بی بضاعت در این ماه مشارکت بیشتری داشته باشیم. به حق مولود های با عظمت این ماه زندگی سرشار از 🌹امنیت،عافیت و معنویت 🌹 را برای شما بزرگواران آرزومندم. التماس دعای مخصوص شماره کارت خدمت شما ۶۳۹۳۴۶۱۰۳۴۵۵۹۳۹۹خالقی تا شنبه شب برای واریزی ،نیاز به اطلاع رسانی نمیباشد. یا علی🌹🌹🌹🌹
موسسه راه سعادت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹با عرض سلام و تبریک فرارسیدن ماه پرخیر و برکت رجب به رسم روز اول هر ماه قمری،انشالله اول
📌 شماره کارت متعلق به مسئول کارگروه خدمات اجتماعی موسسه راه سعادت (سرکار خانم خالقی) می باشد ... 🙏 از همه خیرین ، بانیان و نخود ریزان در بحث قربانی تشکر می کنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول ماه رجب الحمدلله بین خانواده های محروم توزیع شد ...
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 الحمدلله با تلاش شبانه روزی جهادگران عزیز موسسه راه سعادت طی ده روز به نتیجه نشست 😊 ثبت رکوردی دیگر 👌 بفرمائید 👈 اینجا 👉
موسسه راه سعادت
🩸وقتی که متوکل ملعون، (العیاذبالله) به امام هادی علیه‌السلام، «شراب» تعارف می‌کند ... در نقل‌ها آمده است: سربازان متوکل شبانه به خانه امام هادی علیه‌السلام ریختند و آن حضرت را به زور به کاخ متوکل آوردند؛ 📋 وَ کَانَ الْمُتَوَکِّلُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الشُّرْبِ فَدَخَلَ عَلَیْهِ وَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ وَ الْکَأْسُ فِی یَدِ الْمُتَوَکِّلِ ▪️متوکل ملعون در مجلس مِی‌گساری نشسته بود که امام هادی علیه‌السلام را وارد آن مجلس کردند در حالی که جام شراب در دست متوکل بود. 📋 فَلَمَّا رَآهُ هَابَهُ وَ عَظَّمَهُ وَ أَجْلَسَهُ إِلَی جَانِبِهِ وَ نَاوَلَهُ الْکَأْسَ الَّتِی کَانَتْ فِی یَدِهِ ▪️همین که چشم متوکل ملعون به ایشان افتاد، هیبت امام علیه‌السلام او را گرفت و ترسید و آن حضرت را پهلوی خود‌ نشاند و جامی را که در دست داشت به ایشان تعارف کرد؛ 📋 فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا یُخَامِرُ لَحْمِی وَ دَمِی قَطُّ فَأَعْفِنِی ▪️امام علیه‌السلام فرمودند: به خدا گوشت و خون من آلوده به شراب نشده! مرا معذور دار! 🥀 متوکل ملعون گفت: پس برایم شعری بخوان! حضرت فرمود: من زیاد شعر از حفظ ندارم! او گفت: چاره‌ای نیست، باید یک شعر بخوانی! 🥀 امام علیه‌السلام شروع به خواندن یک شعر در یاد آخرت و مذمت دنیا نمودند که در آخر، متوکل شروع به گریه کرد و حاضرین نیز به گریه افتادند. 📚مروج الذهب،ج۲ ص۵۰۳ 📚بحارالانوار ج ۵٠ ص٢١٢ ✍ آه ... یا امام هادی همینکه شیعه می‌شنود که شما را وارد بزم شراب کردند، جگرش آتش می‌گیرد ...؛ اما اگر آن بی‌حیا، جام شراب را به شما تعارف کرد، دیگر تَه ماندهٔ جامش را بر سر و روی‌تان نریخت... حال چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📋 إنّ يَزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ مِنها عَلَى الرّأسِ الشّريف ▪️يزيد ملعون شراب می‌خورد و تَه‌مانده آن را بر سر مطهر سیدالشهداء عليه‌السّلام می‌ريخت... 📚نفس المهموم، ص۴۳۹ 📚معالي السّبطين، ج۲ص۵۸ 📝 آتش کشید بر جگرم خنده یزید سیراب بود و روی لبت چوب می‌کشید بازی نمود با لب تو پیش چشم من تیزیِّ چوب ها لب خشک تو را بُرید تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید تا سرخْ مو بلند شد و یک اشاره کرد رنگِ سکینه دختر تو ناگهان پرید جانم رباب، تا که سر افتاد بر زمین از بهرِ بوسه از لب و دندانِ تو دوید... 🏴 سالروز شهادت امام دهم ، حضرت هادی علیه السلام تسلیت باد 😭 🆔 @saadatway