آهسته ...
به پـرواز بیندیش ،
تا باد پریشان نڪند
بال و پرت را ...
ولادت : ۶۲/۰۶/۳۱ اسفراین
شهادت: ۹۴/۱۱/۱۲ سوریه
عملیات آزادسازے نبل و الزهرا
#پاسـدار_مدافـع_حـرم
#شهید_محمدابراهیم_توفیقیان
🕊صبحتون شهدایی🌹
☘☘☘
’ #آمریکا را زیر پا می گذاریم✊🏻💣🌱 ‘
#چیریکیونانقلابـے | #بچههاےآسدعلے
-----------------------------
🌴🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌴
🌹 عتیقه های گَنج جَنگ [رزمندگان بم در قلم تصویر] 🌹
⚘ پاسدار شهید اسفندیار محمودی میمند
⚘ جهت گیری نکردن بر خلاف مسیر شهدا
امام خامنه ای: "آنچه براى ما اهميت دارد، اين است كه در دانشگاه و محيطهاى تحصيلى و همچنين در همه ى فضاى كشور، جهتگيرى، همان جهتگيرى اى باشد كه شهداى فداكار و شجاع و ايثارگر ما در آن مسير رفتند و با شور و شوق جان دادند.
هركس در هر قسمتى، در هر سطحى و هرجا از اين كشور هست، بايد به شدت پرهيز كند از اينكه كارى بشود برخلاف جهتگيرى انقلابى و اسلامى اى كه شهداى ما در آن جهت حركت كردند. دانشگاه هم بايستى در اين جهت باشد، مراكز اداره ى كشور در سطوح مختلف هم بايستى در اين جهت باشند.
شما فرزندان شهدا هستيد و پدران شما در اين راه جان خودشان را دادند و شما احق و اولى هستيد كه اين راه را ادامه بدهيد و در اين جهت حركت بكنيد. شما بايد از خودتان و از اين جهتگيريتان خيلى مراقبت كنيد".
(حدیث ولایت، بيانات، 08/ 10/ 1370)
🌴سنگر عشق🌴
دستم بگیــر تا ڪہ بھشتم بنا شود.. شایدسرم قبول ڪنی خاڪ پا شود.. بالے بده ڪہ بال بگیرد اسیر تو..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴سنگر عشق🌴
دستم بگیــر تا ڪہ بھشتم بنا شود.. شایدسرم قبول ڪنی خاڪ پا شود.. بالے بده ڪہ بال بگیرد اسیر تو..
شهدا دعا داشتن ولی ادعا نداشتن
✍دستنوشته شهید احمد پلارک :
خدایا عملے ندارم که بخواهم به آن ببالم..
جز معصیت چیزے ندارم
والله اگر تو کمک نمے کردے و تو یاریم نمےکردے به اینجا نمےآمدم و اگر تو ستارالعیوبے را بر مےداشتے میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمےآمدند.
هیچ بلکه از من فرار مےڪردند حتے پدر و مادرم
خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو مےشود.
شهید احمد پلارک
شهید عطری
🍃🌸🌱🌺🌿🌼
🌼🌿🌺🌱
🌱🌸
🌺
🍃
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺
#نیمه_پنهان _ماه
#قسمت_دهم 0⃣1⃣
به حاجی گفتم «من فقط يك درخواست دارم؛ برای عقد بروم پيش امام.» ايشان آن لحظه حرفی نزدند اما يكی، دو روز بعد آمدند و گفتند «شما هر تقاضايی داريد انجام ميدم، ولی از من نخوايد لحظه ای از عمر مردی رو كه بايد صرف اين همه مسلمان بشه، برای عقد خودم اختصاص بدم. سر پل صراط نميتونم اين قصور رو جواب بدم.»
بالاخره همان اصفهان عقد كرديم و موقع عقد پدرم دوباره روی مسئله ی مهريه پافشاری كرد. به حاجی گفتم «قرار بود شما صحبت كنيد»، گفت «آخه خوب نيست آدم به پدر دختری بگه من
ميخوام دخترتون رو بدون مهريه عقد كنم.»
پدرم هم كوتاه نمی آمد. من دل خور شدم و به قهر بلند شدم بيايم بيرون، اما حاجی اشاره كرد كه بنشينم. رو كرد به پدرم، گفت «من جفت خودم رو پيدا كرده م، به خاطر اين چيزها هم از دست نميدم.»
به قول برادرم جاذبه ی كلامی حاجی زياد بود و پدر در نهايت گفتند «هر طور ميدانيد مسئله رو حل كنيد.» شبی كه عقد كرديم، رفتيم خانه ی پدر حاجی چون قرار بود ايشان فردا برگردند كردستان. آن شب حاجی تا صبح گريه ميكرد. نميدانم، شايد احساس گناه داشت، شايد ياد بسيجی های كم سن و سالی افتاده بود كه شهيد شده بودند. گريه كرد و قرآن خواند. مخصوصا سوره ی «يس» را با سوز عجيب
ميخواند.
🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱
ادامه دارد....