eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
324 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
8.2هزار ویدیو
71 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه پیشمرگ مسلمان کرد مریوان شهید ابراهیم مرادی شهید مرادی از فرماندهان لایق و شجاع میدان های جنگ بود و هرگز ماشه سلاح را جز به نام حق و برای او نمی چکاند.
در روز عروسی ، ابراهیم در حوالی یکی از روستاها مشغول سنگر سازی بود و هنگامیکه به او خبر دادند که جهت شرکت در مراسم عروسی به منزل برو ، از این کار امتناع نمود و جبهه را واجب تر از سایر امورات دانست .» در سال 1359 همراه رزمندگان به شهر مریوان اعزام گردید و آنجا را از وجود گروهک های وابسته و اشرار و یاغی آزاد نمود . بعدها در پاکسازی اکثر مناطق مختلف مرزی ، اورامانات و همچنین عملیات های برون مرزی علیه بعثیون به عنوان یک فرمانده فعالیت های زیادی انجام داد .
هر منطقه ای که آزاد می شد پایگاه های زیادی در آنجا تأسیس ، راه اندازی و سازماندهی می کرد . از همان اوایل سال 1360 تا سال 1366 فرماندهی گردان های مختلف سپاه کردستان از جمله گردان نبی اکرم (ص) مریوان ، گردان سروآباد و گردان شهید بهشتی را بر عهده داشت . به عبارتی هیچگاه استراحت نمی کرد و شب و روز در کوه ها به دنبال اعضای گروهک ها بود . با این وجود نه تنها خسته نمی شد بلکه روز به روز شور و شوق و انرژی بیشتری برای مبارزه با ضدانقلابیون از خود نشان می داد . همیشه یک جلد قرآن مجید همراه خود داشت و در سخت ترین شرایط عملیاتی نماز ، روزه و عبادت را ترک نمی کرد.
خانم آمنه مرادی خواهر شهید نقل می کند: سال 1354 ابراهیم سرباز بود . دیده بود که یک افسر عالی رتبه نظامی به یک سرباز توهین می کند . ایشان با شجاعت و جسارت کامل به طرف آن افسر حمله می کند و با قنداق اسلحه ضربه محکمی به شکم او می زند . به خاطر این کار مدت یک ماه بازداشت و 4 ماه هم اضافه خدمت کرد . در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی علیه رژیم پهلوی در سالهای 1357،1356 شرکت می کرد .
او وظیفه خود می دانست که در حل مشکلات دیگران قدمی بردارد و همیشه در پی انجام امور دیگران بود . هنگامیکه از مأموریت بر می گشت ، منزل ما مثل دادگاه می شد . همه می آمدند و از ایشان راهنمایی می خواستند . در طول جنگ بارها مجروح گردید ، از جمله سال 1360 در نزدیکی مریوان ، در سال 1361 در مرز مریوان ( سر دوش ) ، در سال1363 و در سال 1365 در منطقه ی سروآباد .
به همراه 60 نفر از دوستانش به منطقه ( عصرآباد ) از توابع مریوان حرکت می کنند . در راه در کمین گروهک های رزگاری قرار می گیرند و ماشینشان مورد اصابت موشک ( آرپی جی ) قرار می گیرد . ابراهیم با شجاعت و زیرکی خاص از ماشین سریع پیاده می شود و موضع می گیرد . بعد از 4 ساعت درگیری می توانند از کمین فرار کنند و نجات یابند . حدود دو روز متوالی رادیو بغداد اعلام می کرد که ابراهیم مرادی را کشته اند و بعد از اینکه مردم او را دیدند که دوباره حضور فعال دارد ، روحیه گرفتند و دشمن نا امید شد
روز 23 ماه مبارک رمضان نزدیک افطار ابراهیم به منزل ما آمد و گفت : از تمامی دوستان و آشنایان خداحافظی کردم . مواظب خودت باش کاری نکنید که خدایی نکرده دشمن شاد شود و خون برادرت به هدر رود . در راه که به طرف منزل می رفت خبر دادند که گروهک ها نفوذ کرده اند . با نیروهایش به آنجا می رود . صبح روز بیست و چهارم ، من که به منزل برادرم رفتم ، دیدم آنجا خیلی شلوغ و مردم ایستاده اند و گفتند : ابراهیم زخمی شده . من که بسیار زخمی شدن ایشان را دیده بودم ، گفتم : چرا شما اینقدر نگران هستید ؟ زخمی شدن برای ابراهیم هیچ ناراحتی ندارد . با دیدن برادرهایم فهمیدم که به شهادت رسیده و بیهوش شدم . »
خانم نهیه فتحی همسر شهید در باره شهید مرادی می گوید: او همیشه به دفاع از اسلام و آرمان های انقلاب اسلامی و پیروزی از رهنمود های حضرت امام ( ره) توصیه می کرد.
علاقه زیادی به پدر و مادرش داشت و ما اوایل پیش آنها زندگی می کردیم . ابراهیم از ویژگی های خاص انقلابی برخوردار بود . از جمله تواضع ، فروتنی ، شجاعت و قناعت و انسانی درستکار و مهربان و آمر به معروف و ناهی از منکر بود . به فقیران و مستمندان کمک می کرد و در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می کرد و می گفت : من برای اسلام و وطنم می جنگم و لحظه ای دست از مبارزه بر نخواهم داشت . روزی به من خبر دادند که ابراهیم زخمی شده به بیمارستان رفتم و دیدم که از ناحیه پا زخمی شده . می گفت : هیچی نشده ، اینجا چه کار می کنید؟ به خانه برگردید ، من چند روز دیگر می آیم اما پس از بهبودی به گردان رفته بود . یکبار دیگر هم در بیمارستان الله اکبر بستری شده بود حالش را پرسیدم ،گفت : خوبم و اصلاً درد ندارم . روحیه ای فوق العاده قوی داشت و می دانستم که درد شدیدی دارد . این بار هم بعد از یک هفته بستری فقط چند ساعت در خانه ماند و گفت : عملیات بزرگی در پیش داریم و به گردان برگشت . بعضی وقتها که به عملیات می رفت ، دخترم ، ریزان ، را همراه خودش می برد . می گفتم: بچه است مبادا از سر و صدای تیر اندازی یا تاریکی شب بترسد . می گفت : نه . او هم باید مثل خودم شجاع باشد و دختر بودن او نباید از دلیری او بکاهد . حتی شبی دخترم مریض بود و تا صبح گریه می کرد . من از ترس گروهک ها نتوانستم او را به دکتر ببرم . ناگهان صدایی از داخل حیاط شنیدم . کسی نبود . صبح که بیرون آمدم چند تکه پارچه را به بنزین آغشته کرده بودند و داخل حیاط انداخته و پیغام داده بودند که اگر صدای گریه بچه نمی آمد ، می خواستیم خانه را به آتش بکشیم . اگر شوهرت دست از کارش بر ندارد این کار را می کنیم .
انسانی انقلابی و مذهبی بود . خیلی روشنفکر و همیشه برای ما و جوان های دیگر از مسایل مختلف صحبت می کرد و می گفت : مگر نمی بینید جان و مال و ناموس ما از دست یک فرمانده پاسگاه ( زمان طاغوت ) به ستوده آمده . او همواره از امام ( ره ) و اسلام حرف می زد و از همان دوران نوجوانی و جوانی از ما خیلی جلوتر و آگاه تر و پیرو خط امام بود و به ایشان علاقه ی زیادی داشت .
آقای عباس رستمی دوست شهید درباره وی می گوید: شب عملیات که می شد به نیروها می گفت : آماده باشید . امشب عروسی من است و آنچنان شاد و خوشحال می شد که نشاط عجیبی در گردان به وجود می آورد . هیچکس در نگاه اول تشخیص نمی داد که چه کسی فرمانده است و چه کسی سرباز . بسیار خونسرد و آرام بود و همیشه به خدا توکل می کرد و به نیروها روحیه و انگیزه می داد . محال بود که از گوشه و کنار اسمی از گروهک ضد انقلاب بیاید و ایشان در اسرع وقت اعزام نشود . نصف شب بیدار می شد و نیروها را هم صدا می زد و خود کفن می پوشید و مشغول خواندن نماز شب می شد در دل کوه های کردستان بارها شاهد بودم که افرادی را که هوادار گروهک ها بودند ایشان جذب کرده بود و به نیروهای اسلام ملحق می نمود .