┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مصطفی_صفری_تبار 🌹🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۷
🔶به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در میان بچه های صابرین برخی با یکدیگر آنقدر نزدیک بودند که عقد اخوت می بستند تا در صورت شهادت یکی، شفاعت دیگری را در صحرای محشر برعهده بگیرد.
در این میان اما دو شهید، چنان به یکدیگر وابسته شدند که نتوانستند دوری هم را حتی برای چند لحظه تحمل کنند. در بخش های قبلی از سلسله مطالب فاتحان قله های غرب، یکی از این دو شهید بزرگوار یعنی شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار بیشه را معرفی کردیم و در این بخش نوبت به برادر این شهید بزرگوار یعنی محمد محرابی پناه می رسد.
🔸این دو آنقدر با هم اخت بودند که ماجرای شهادت آنها بنا بر شنیدهها، می تواند بسیار جالب باشد:
آنطور که گفته شده در آخرین ماموریت این دو شهید در ارتفاعات جاسوسان سردشت، گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند. او با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. اما دوست و در حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد شده و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و در همان لحظه که کنار یکدیگر قرار می گیرند، گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.
🔶آنچه می خوانید گزارشی است شنیدنی از زندگی شهید محمد محرابی پناه به روایت پدر بزرگوارش:
محمد از دوران طفولیتش با توجه به اینکه خودم نظامی و پاسدار بودم، علاقه مند بود به سپاه و کارهای نظامی بود و من هم چون مربی نظامی بودم او را به بعضی از کلاس های آموزشی ام می بردم و او هم خیلی از کارهای عملی نظامی را در همان سن و سال کودکی انجام می داد...
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مصطفی_صفری_تبار 🌹🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
به نقل ازپدر بزرگوار شهید محرابی پناه: ↪️
یکی از فرماندهان یگان صابرین
می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه.
گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، اولین کسانی که آمدند برای ثبت نام این سه نفر بودند: مصطفی صفری تبار، محمد محرابی پناه و دوست کاشانی اش.
خودمون می گفتیم هر سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام نخواهند کرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. تست رو که گرفتیم دیدیم بر خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند.
🔹بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود.
گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. شب اول که رسیدیم، دوباره فردا هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم.
ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟ گفتم بله. گفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم نمازمون رو درست بخونیم؟ گفتیم بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد ترخّص خارج نمی شوید.
فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد.
هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست روزه های مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که احساس می کردیم اصلاً طاقت نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های مستحبی هم می گرفت.
🔵شادی روح شهدای صابرین صلوات🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱
🔸مباحث بسیار جذاب دین اسلام بحث توبه و برگشت انسانها از مسیر غیر خدا به مسیر الهی است.
🔹این جریان دارای دو قسم است :
یک : انسانی که دارای فطرت خوب بوده و همیشه به دنبال خوبتر شدن هست و از تنبلی در این راه گریزان می باشد ، و درصورت تنبلی توبه میکند.
🔸دو : انسانی که خوب بودن را دوست دارد اما غفلت و گناه همواره او را از مسیر اصلی جدا میکند ولی بعد مدتی اشتباهش را میفهمد و توبه میکند.
🔹خوب بودن انسان نیاز به الگو دارد و حضرت آیت الله العظمی بهجت (رحمه الله علیه ) که خداوند درجاتشان را در بهشت افزون سازد ، یکی از بهترین الگوها برای پیدانمودن راه خدا می باشد.
🔸در همین مورد حضرت آیت الله بهجت می فرمودند : اگر گناه بنده ای از آسمان تا به زمین باشد و ضمن پشیمانی استغفار کند ، همه گناهانش بخاطر یک استغفار بر زمین میریزد و از بین میرود .
🔹همه جریان یک لحظه هست ، جریان توبه و پشیمانی از گناه یا گناهان به یک لحظه فکر و پشیمانی نیاز دارد .
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۲
🔹شهید شهرام زلفی جزو دسته اول این جریان بودند که در ادامه به عمق روحیه حق طلبی ایشان خواهیم پرداخت
🔸شهید شهرام زلفی لیسانس خودشون رو از دانشگاه تهران گرفته بودند البته ایشون جزو نفرات اول رشته خودشون در کنکور بودند .
آشنایی ایشان با یگان صابرین مربوط می شود به دوران سربازیشون در سال 82 تا 84 و عشق به خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایشان را از دانشگاه تهران به یگان صابرین کشید و ایشان بعد از استخدام در سپاه با درجه سروانی مشغول به خدمت شدند .
گاهی به سوی مسجد و گاهی به میکده
ای عشق ، در به در به کجا میکشانیَم
🔹🕊شهید شهرام زلفی و شهید شفیع پور🕊
و پس از رفتن شهید شفیع پور از یگان صابرین ، به عنوان سرپرست معاونت اطلاعات صابرین فعالیت نمودند.
🔸در این مدت فعالیتهای بسیاری رو در این مجموعه انجام دادند و یکی از بهترین هنرهای ایشان در طرح ریزی عملیاتها بود بطوری که به سختی میشد از طرح های ایشون ایراد گرفت ...
🔹رازداری و حفاظت از اطلاعات یکی دیگر از خصوصیات این شهید بود
مطلبی رو بطور خلاصه عرض میکنم در سال 88 ایشون در یک عملیاتی علیرغم فشارهای مختلف و ضرب و شتم توسط غیر خودی و خودی کلامی رو بیان نکردند این درحالی بود که میتوانستند با یک کلمه یا حکم ماموریت ،موضوع رو فیصله بدن ...
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۳
❣️شهید زلفی درحال شرح نقشه برای شهید شفیع پور❣️
🔹دقیق بودن در فعالیتها یکی دیگر از خصوصیات این شهید بود در این رابطه دوست دیگری می گفتند : یک روز شهید شفیع پور که در آن زمان مسئولیت اطلاعات یگان رو داشتند برای شناسایی توان و هوش اطلاعاتی ، سرزمینی نیروهای خودشون، همه رو یکجا جمع کردند و از همه خواستند که درمورد یک منطقه مشخص ،گزارش بررسی منطقه بنویسند از این مطلب ده دقیقه نگذشته بود که شهید زلفی 10 صفحه درمورد آن منطقه گزارش سرزمینی دادند !
🔺رشته تحصیلی شهید زلفی در دانشگاه تهران، جغرافیا بود و یکی از دلایل جلو بودن ایشون از دیگر همکارانشون این موضوع این بود که بسرعت نقاط مهم نقشه را شناسایی و بخاطر می سپرد.
🔹نقشه خوانی یکی از مهمترین اموری هست که یک نظامی باید به آن مسلط باشد و در عملیات سرزمینی حرف اول را میزند.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
💠محض شنیدن صدای اذان توی کارگاه جلوی چشم همه موکتی پهن میکرد و نمازش رو بدون توجه به اطراف میخوند...
🔹یکی از مهمترین مطالبی که بشه درمورد این شهید بزرگوار بیان کرد حساسیت فوق العاده این شهید پیرامون موضوع بیت المال است.
یکی از همکاران این شهید بیان میکنند برای جلسه ای تا حدود اوایل شب در یگان مشغول بودیم ، بعد از جلسه هنگام خروج به شهید زلفی گفتم : صبر کن تا برات آژانس بگیرم شهید گفتن: نه خودم میرم
گفت: خوب با ماشین محل کار برو. گفت: اصلا به هیچ وجه، گفتم: خوب با موتور برو پولشم بده. گفت: نه .در آخر هم با اونهمه خستگی، خودشون رو به مترو رسوندند و با مترو رفتند ...
💠یکی دیگر از خصوصیات این شهید عزیز اخلاق خوب ایشون بود .
بطوری که اکثر دوستان ایشون خاطره ای رو که از لحظه دیدار اولشون با آقا شهرام بیان می کنند مربوط میشود به خوش اخلاقی و رفتارمثبت ایشون با دیگران .
🔹شما خوانندگان محترم میتوانید عمق این موضوع را بدین شکل دریابید که یکی از علاقمندان ایشون سردار شوشتری بودند بطوری که بارها از این شهید درخواست همکاری کردند و یکبار به ایشون پیشنهاد مسئول دفتری خودشون رو دادند ولی شهید زلفی از ترس اینکه مقام و مسئولیت وی رو مغرور بکنه و از راه آمده منحرف بشوند از این موضوع بشدت برحذر بودند.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۵
چند روز قبل بمب گذاری یکی از نیروهای اطلاعات یگان به شهید شوشتری گفتند : سردار ظاهرا نیروهای ضد اطلاعات و سرویس های جاسوسی منطقه قصد حرکت خاصی را در منطقه دارند و ...
سردار شوشتری با آرامش کامل گفتند : ... فلانی از شهادت میترسی ؟ ... !
شهید زلفی در روزهای آخر عمر شریفشون کمتر فرصت حضور در یگان رو داشتند و مدام در ماموریتهای مختلف شرکت میکردند.
یک روز مانده به شهادت ایشون یک اتفاق عجیبی افتاد!
انگاری که برای شهادت انتخاب شده بودند و ایشون نمیخواستند این فرصت رو به هیچ وجهی از دست بدهند ...!
ماجرا این گونه بود که : یکی از همکارانشون به ایشون تماس گرفتند و گفتند بلیط هواپیما میگیرم خودتون رو برسونید سیستان. شهید هم قرار شد با اولین پرواز ممکن بیان زاهدان اما ایشون سه بار از پرواز جا ماندند ولی به هر قیمتی بود با پرواز سوم یا چهارم خودشون رو به زاهدان رسوندند.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۶
🔹در نهایت در آن روز موعود صبحگاه علیرغم اینکه همه نیروها میدانستند منطقه پیشین مورد توجه عوامل سرویس های اطلاعاتی دشمنان و یکی از همسایگان قرار گرفته همه به سمت این مکان برای برقراری جلسه وحدت میان اقوام و طایفه های منطقه حرکت کردند حدودا ساعت 8 بین راه در منطقه ای توقف کردند و شهید زلفی از اتومبیل خودشون خارج شدند و رفتند وضو گرفتند و باز توی ماشین نشستند انگار که میدونن چه اتفاقی قراره بیفته
شهید شفیع پور مدام میگفتند اگر میخواهید عاقبت بخیر بشید باید هجرت کنید و مدام به دیگران توصیه میکردند : صلوات بفرستید و ذکر بگید و ...
🔺تا اینکه حدود ساعت 8:15 دقیقه به منطقه پیشین که 6400 متر با مرز فاصله دارد رسیدند .
دقایقی پس از استقرار و نشستن همه در ساعت 8:20 دقیقه بمب منفجر شد .... ! حدود 50 نفر در این جریان شهید شدند .
چند روز بعد قرار شد تیمی متشکل از شهید جعفر خانی ، شهید صمد امیدپور و چند نفر دیگر از بچه ها برای انتقال شهدا به تهران اقدام کنند
عکس زیر گویای حال مامورین انتقال در هواپیما هست و نیازی به توضیح ما نیست
🔹در تهران هم بعد از مراسم های لازم و تشییع شهدا در محل یگان و محل سکونت شهید و بهشت زهرای تهران شهید زلفی در قطعه 50 بخاک سپرده شدند.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۷
🔶خلاصه خاطرات شهید محمدحسین زلفی کشکی
آخرین خاطره از شهید بزگوار از زبان همسرش:
شب قبل از شهادتشان، عروسی یکی از همکارانش (مجید جلیلوند) بود. گفتم: محمد مهدی را هم ببریم گفت: محمد مهدی مریضه بذاریم پیش مادر و امشب واسه خودمون دو تا باشیم. آمدیم بیرون، شهید کنگرانی ما را دید و به محمد حسین گفت: خلی بهت غبطه می خورم که زن و شوهر خیلی با هم رفیق هستید. بیایید برسانمتان. محمد حسین گفت: نه، امشب تصمیم گرفتیم واسه خودمون دو تا باشیم. گفتند بیا بریم دنبال عروس گفت: اونم خودمون دو تا میریم. آقای محمد عارفی هم ما را دید و گفت: محمد حسین بیا بالا برسونمت گفت: نه، امشب تصمیم گرفتم با خانمم باشم. و خانمش گفت: چقدر امشب شما رویایی راه می روید. در مسیر که می آمدیم به من گفت: انشالله بتونم از خجالتت دربیام، هر کس یه وسیله ای داره. ای کاش پاهاتو به جای اینکه بذاری روی زمین، روی چشمای من می گذاشتی و همینطور قدم زنان به خانه مادرم رفتیم. تا ساعت ۲ پای کامپیوتر بودیم و متن کارت تولد محمد مهدی پسرمان را انتخاب می کردیم.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۸
💠وقتی شب می خوابید گفت خیلی خسته ام فقط برام دعا کن. همیشه برای نماز صبح من بیدارش می کردم ولی اون روز او زودتر بیدار شد و منو بیدار کرد، استرس کارش خیلی زیاد بود. نمازش را که خواند کنار بخاری دراز کشید و دوباره خوابید و گفت خیلی خسته ام، کاش میشد نمی رفتم. وقتی داشت می رفت گفت فقط برام دعا کن، کاش تست حاج آقا نتیجه بگیره، بعد از تست قراره ما رو بفرسته مشهد.
حاج آقا گفته بود بچه ها نذر کنید انشالله تست جواب بده. محمد حسین از من پرسید: چه نذری بکنیم؟ من گفتم: خیلی دوست دارم یک زندانی را آزاد کنیم. گفت: نیتمان همین باشد انشالله بتوانیم همچنین کاری بکنیم.
از یک سال قبل بهم الهام شده بود که محمد حسین را از دست می دهم. از وقتی که.برای سونوگرافی رفتم و گفتند که بچه پسر است. اومدم خونه و کلی گریه کردم که خدایا چرا بهم پسر دادی نکنه میخوای محمد حسین را ازم بگیری.
۶ روز به تولد یکسالگی پسرم مانده بود شهید شد.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۹
🕊شهید زلفی مرد لبخند و تلاش
شهید محمد زلفی فردی با روحیه عالی چهره ای بشاش و از لحاظ کاری بسیار پر تحرک و شاداب بود من و او در یک روز وارد مدرس شدیم ازین رو حسی متفاوت نسبت به او دارم اینکه گاهی از مشکلاتش با من میگفت خیلی از مواقع با هم بحث سیاسی میکردیم او با مطالعه و آگاه بود وبه مسایل اعتقادی پایبند بود به محض اینکه توی ماشین مینشست میگفت چه حال چه خبر رد از پسرش مهدی صحبت میکرد
او معمولا به خانه پدر خانمش در ملارد میرفت تا آنجا از هر دری صحبت میکردیم یادش بخیر ۳ -۴ شب قبل از شهادتش با او و شهید شجاعی شیفت بودم شام را خوردیم هردویشان شوخ بودند و شبی پر خاطره را رقم زدند شهید شجاعی مقداری تخمه آورد و شروع به بذله گویی کرد نمیدانم چطور صحبت از انفجار شد محمود شجاعی گفت یکه نور میبینیم و بعدش حوری من گفتم شانس ما شایدم غلما و خندیدیم
حرف محمد را خوب یادم هست گفت یه آمپول پودرم رو جمع میکنن میبرن دم خونه ما به پسرم میگن اینم بابات و حیرت انگیز اینکه تقریبا چیزی از او پیدا نشد و بیشتر پیکر پاکش پودر شد
محمد به من میگفت تو جز معدود افرادی هستی که دوستشان دارم اینکه میگم به اندازه انگشتای دو دستم نیست آنقدر خوش اخلاق بود که هیچ خاطره بدی از او ندارم
⏮ادامه دارد،،،