فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
الان تازه بعضی از مردم میفهمند چی به چی شده!!! و چه کلاهی سرشون رفته...
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید حسین ریزمرجه
شهید 17 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تاریخ تولد: 2 / 2 / 1348
تاریخ شهادت: 10 / 6 / 1365
محل شهادت: حاجعمران
عملیات: کربلا 2
شهید حسین ریزمرجه دوم اردیبهشت 1348 در شهرستان رشت استان گیلان متولد شد. پدرش ابراهیم قهوهچی بود که در سال 57 فوت کرد و مادرش خاتون نام داشت. تا کلاس سوم ابتدایی درس خواند و سپس به شغل تعمیرات خودرو مشغول به کار شد. از طرف بسیج به جبهه رفت. حسین دهم شهریور 1365 طی عملیات کربلا 2 در حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید (حاج عمران در استان اربیل در منطقه اقلیم کردستان و از شمال به ارتفاعات چنارستان و کلاشین، از جنوب به ارتفاعات بسیار مرتفع سکران و کدو و از شرق به ارتفاعات تمرچین و شهر مرزى پیرانشهر، و از غرب به تنگه دربند و شهر چومان مصطفی عراق، محدود میشود). پیکرش در منطقه باقیماند و مفقودالاثر شد و سرانجام سال 71 هنگام تفحص منطقه پیکرش کشف و شناسایی شد و در گلزار شهدای تازهآباد رشت به خاک سپرده شد
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
💎 ذکر عجیب استغفار در #ماه_رجب
✨ در حدیث قدسی آمده اگر بنده ای این ذکر را در ماه رجب هزار مرتبه بگوید ، خداوند متعال ۳ مرتبه فرموده خدای شما نیستم اگر شما را نبخشم...
#ماه_رجب
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام عالی
برای امام زمانت وقت بزار...
👌کوتاه و شنیدنی
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
💢هفت اثر دردناک سبک شمردن نماز
❗️موارد زیر از مصادیق سبک شمردن نماز است:
۱- نخواندن نماز
۲- اشتباه خواندن نماز و اصلاح نکردن آن اشتباهات
۳- اهمیت و ارزش کمی برای نماز قائل شدن
۴- با سرعت و بدون توجه نماز را خواندن
۵- وقتی اذان میگویند به جای آنکه مشغول خواندن نماز اول وقت باشیم، درحال انجام کارهای دیگر باشیم
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
_ خب حالا عروس خانوم رضایت میدن؟
به چشمانش نگاه میکنم و با نگرانی میپرسم
_ یعنی نمیخوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟
_ چرا...ولی وقتی برگشتم!الان نه! اینجوری خیال منم راحت تره.چون شاید بر...
حرفش را میخورد از زیر بازوهایم میگیرد و بلندم میکند
_ حالا بخند تا...
صدای باز شدن در می آید،حرفش را نیمه رها میکند و از پنجره آشپزخانه به حیاط نگاه میکنیم.
مادر و پدرم آمدند. به سرعت از آشپزخانه بیرون میرویم و همزمان با رسیدن ما به راهرو پدر و مادر من هم میرسند.
هر دو با هم سلام و عذرخواهی میکنند بابت اینکه دیر رسیدند.وچنددقیقه که میگذرد از حالت چهره هایمان میفهمند خبرایی شده.
مادرم دروحالیکه کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد میگوید
_ خب...فاطمه جون گفتن مراسم خاصی دارید مثل اینکه قبل از رفتن علی آقا
و بعد منتظر ماند تا کسی جوابش را بدهد.
تو پیش دستی میکنی و با رعایت کمال ادب و احترام میگویی
_ درسته!قبل رفتن من یه مراسمی قراره باشه...راستش...
مکث میکند و نفسش را با صدا بیرون میدهد
_ راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام...یه عاقد اوردم تا بین منو تک دخترتون عقد دائم بخونه!میخواستم قبل رفتن...
پدرم بین حرفت میپرد
_ چیکار کنه؟
_ عقد دائم...
اینبار مادرم میپرد
_ مگه قرار نشده بری جنگ؟...
_ چرا چرا!الان توضیح میدم که...
پدرم بادلخوری و نگرانی میگوید
_ خب پس چه توضیحی!...پسرم اگر شما خدایی نکرده یه چیزیت...
بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین اقا میخورد.
میدانم خونشان درحال جوشیدن است اما اگر داد و بیدار نمیکنند فقط بخاطر حفظ حرمت است و بس! بعداز ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن ...حالا قضیه ای سنگین تر پیش امده.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
لبخند میزند و به پدرم میگوید
_ پدرجان! منو ریحانه هردو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده شه.اینجوری موقع رفتن من...
مادرم میگوید
_ نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته
و بعد به جمع نگاه میکند
_ البته ببخشیدا ما اینجور میگیم.بلاخره دختر ماست.خامه...
زهرا خانوم جواب میدهد
_ نه! باور کنید ماهم این نگرانی ها رو داریم...بلاخره حق دارید.
علی اکبر میخندی
_ چیز خاصی نیست که بخواید نگران شید
قرار نیست اسم من بره تو شناسنامه اش!
هر وقت برگشتم اینکارو میکنیم...
پدرم جوابش را میدهد
_ خب اگر طول کشید...دختر من باید منتظرت بمونه؟
احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده میشود. که یک دفعه حاج آقا در چارچوب در هال می آید
_ سلام علیکم!"این را خطاب به پدر و مادرم میگوید"
عذرمیخوام من دخالت میکنم. ولی بهتر نیست با آرامش بیشتری صحبت کنید؟
پدرم _ و علیکم السلام! حاج آقا یه چیزی میگین ها...دخترمه
حاج آقا_ میدونم پدر عزیز...من تو جریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسید علی...ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش که...
مادرم_ بلاخره دختر من باید منتظرش باشه!
حاج آقا_ بله خب با رضایت خودشه!
پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقد کنه حاجی ... حاج آقا لبخند میزند و میگوید
_ چطوره یه استخاره بگیریم...
ببینیم خدا چی میگه!؟
زهرا خانوم که مشخص است ازدلحن پدر و مادرم دلخور شده .ابرو بالا میندازد و میگوید
_ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن...
لبش را گاز میگیرد که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو!
پدرم _ حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟
حاج اقا_ بله حق باشماست...
ولی اینجا عقل شما یه جواب داره .اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه...
نمیدانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند میپرانم که
_ استخاره کنیدحاج آقا...
مادرم چشمهایش را برایم گرد میکند
و من هم پافشاری میکنم روی خواسته ام.
حدود بیست دقیقه دیگر بحث و آخر تصمیم همه میشود استخاره. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بد میشود و قضیه عقد هم کنسل! اما در عین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری که حاج آقا گرفت "خیلی خوب در آمد "
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
زنۍ آمده بود ڪہ پسر سومش را؛
راهۍ جبهہ ڪند؛
خبرنگار گفت : ناراحتنیستید؟!
زن گفت :خیلۍ ناراحتم . .
خبرنگار گفت : شما کہ دو تا از پسرهایتان شهید شدهاند چرا رضایت دادید سومۍ هم برود؟!
زن گفت : ناراحتم چون
پسر دیگرۍ ندارم ڪہ بہ جبهہ بفرستم. ."!
خبرنگار منقلب شد . .
آن زن، مادر۳شهید خالقۍپور؛
وآنخبرنگار #شهید_مرتضی_آوینۍ بود. ."!:))
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•