•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید امینرضا دولتیاری
شهید 17 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تاریخ تولد: 2 / 1 / 1349
تاریخ شهادت: 22 / 5 / 1366
محل شهادت: بوالفتح
عملیات: نصر 7
شهید امینرضا دولتیاری دوم فروردین 1349 در شهر هرسین استان کرمانشاه متولد شد. پدرش هاشمبیگ بود و مادرش احترام نام داشت. تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت. امینرضا بیست و دوم مرداد 1366 طی عملیات نصر 7 در ارتفاعات بوالفتح سردشت استان آذربایجان غربی به شهادت رسید. پیکر شهید رضا دولتیاری در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
🌸قدم به ساحت جهان زدند:
💕٣هم قدم
💞٣هم قسم
💕٣هم سخن
💞٣هم نشین
💕٣همسفر
💞٣هم هدف
💕٣هم نظر
💞٣بی قرین
💕٣دلربا
💞٣جان به كف
💕٣هم ندا
💞٣نازنین
💕یكی پدر
💞یكی پسر
💕یكی عموی مه جبین
🌸میلاد سه پرچمدار حریم ولایت
🎊و اعیاد شعبانیه
🌸بر همگان مبارک باد🌸🎊🌸
#میلاد_امام_حسین
#امام_حسین
#ماه_شعبان
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
عیدتون مبارک 😍🌹
بهترین ارباب؛ تولدت مبارک ❤️
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
⭕️ نماز حاجت امام حسین علیهالسلام 👆
#امام_حسین
#میلاد_امام_حسین
#ماه_شعبان
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#مدافع_عشـــــق
#قسمت_آخر
❤️ #هوالعشــــــق
خم میشود تا پیشانیم را ببوسد که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشش!!
میخندد
_ای حسود!...
معنادار نگاه ش میکنم
_مثل باباشه!!!
_که دیوونه ی مامانشه؟
خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم...
یکدفعه بلند میگویم
_وااای علی کلاست!!
میخندد...
میخنددو قلبم را میدزدد...
مثل همیشه!!!
_عجب استادیم من!خدا حفظم کنه...
خداحافظی که میکند به حیاط میرود و نگاهم پشتش میماند...
چقدر در لباس جدید بی نظیر شده است...
#سیدخواستنی_من!
سوار ماشین که میشود سرس را از پنجره بیرون می آورد و با لبخندش دوباره خداحافظی میکندـ
برو عزیز دل!
یاد یک چیز می افتم...
بلند میگویم
_ناهار چی درست کنم؟؟؟..
از داخل ماشین صدایش بم بگوش میرسد
_#عشق!!!!..
بوق میزند و میرود...
به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم.
همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم
سمت آشپز خانه میروم
دردلم میگذرد...
حتمن دفاع از#زندگی...
و بیشتر خودم را تحویل میگیرم
نه نه!
دفاع از#من...
سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم.
بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم
_مگه نه جوجه؟...
آستین هایم رابالا میدهم...
بسم الله میگویم
خیلی زود ظهر میشود
میخواهم برای ناهار #عشـــــق بزارم...
#پــایــان
@sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•