eitaa logo
🌷لاله‌های بهشتی🌷
969 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
216 فایل
مجموعه‌ای از زندگینامه، وصیتنامه، خاطرات و عکسهای شهدا قصه کتابهای شهدایی امثال دخترشینا، من‌میترانیستم و..... احادیث، ادعیه و نکات ناب معنوی @sabbarenshakoor ارتباط با مدیر اینستا، تلگرام و... @sabbaren_shakoor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈• شهید امین‌رضا دولتیاری شهید 17 ساله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ تولد: 2 / 1 / 1349 تاریخ شهادت: 22 / 5 / 1366 محل شهادت: بوالفتح عملیات: نصر 7 شهید امین‌رضا دولتیاری دوم فروردین 1349 در شهر هرسین استان کرمانشاه متولد شد. پدرش هاشم‌بیگ بود ‌و مادرش احترام نام داشت. تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت. امین‌رضا بیست و دوم مرداد 1366 طی عملیات نصر 7 در ارتفاعات بوالفتح سردشت استان آذربایجان غربی به شهادت رسید. پیکر شهید رضا دولتیاری در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• 🌸قدم به ساحت جهان زدند: 💕٣هم قدم 💞٣هم قسم 💕٣هم سخن 💞٣هم نشین 💕٣همسفر 💞٣هم هدف 💕٣هم نظر 💞٣بی قرین 💕٣دلربا 💞٣جان به كف 💕٣هم ندا 💞٣نازنین 💕یكی پدر 💞یكی پسر 💕یكی عموی مه جبین 🌸میلاد سه پرچمدار حریم ولایت 🎊و اعیاد شعبانیه 🌸بر همگان مبارک باد🌸🎊🌸 @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• عیدتون مبارک 😍🌹 بهترین ارباب؛ تولدت مبارک ❤️ @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ⭕️ نماز حاجت امام حسین علیه‌السلام 👆 @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ❤️ خم میشود تا پیشانیم را ببوسد که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشش!! میخندد _ای حسود!... معنادار نگاه ش میکنم _مثل باباشه!!! _که دیوونه ی مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم... یکدفعه بلند میگویم _وااای علی کلاست!! میخندد... میخنددو قلبم را میدزدد... مثل همیشه!!! _عجب استادیم من!خدا حفظم کنه... خداحافظی که میکند به حیاط میرود و نگاهم پشتش میماند... چقدر در لباس جدید بی نظیر شده است... ! سوار ماشین که میشود سرس را از پنجره بیرون می آورد و با لبخندش دوباره خداحافظی میکندـ برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم... بلند میگویم _ناهار چی درست کنم؟؟؟.. از داخل ماشین صدایش بم بگوش میرسد _!!!!.. بوق میزند و میرود... به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم. همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم سمت آشپز خانه میروم دردلم میگذرد... حتمن دفاع از... و بیشتر خودم را تحویل میگیرم نه نه! دفاع از... سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم. بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم _مگه نه جوجه؟... آستین هایم رابالا میدهم... بسم الله میگویم خیلی زود ظهر میشود میخواهم برای ناهار بزارم... @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•