زینب هست هنوز..
نگاهی به پدر می اندازی،
که گاه چنگی به خاک می زند و ذکر میگوید و گاه چشم بر هم میفشارد؛
تا نگرید، تا نشنوند.
و حسن...
که سر روی مزار گذاشته، خاک را بدل به گِل کرده.
حسین فهمیده ضربان قلبت بالا رفته است وچقدر دل تنگ مادری ... !
تو هم پس از نبردی سخت با بغض هایت،
بالاخره آن ها را یکی پس از دیگری میشکنی و می گریی.
پدر، خیلی وقت است که متوجه لرزش شانه هایت شده. ولی حالا که دخت چهار ساله خود را بیتاب تر از همیشه میبیند،
عزم رفتن می کند؛
تا نکند دختر زهرا پریشان تر از این شود
و وصیت امانت پیغمبر شکسته ...
پدر بر می خیزد و حالا که با بوسه هایش
خیالِ آرام کردنت را دارد ،خوب میفهمی که چه رسالت بزرگی را پس از مادر باید به دوش بکشی...
فاطمه، #مادر_پدرش بود
و تو، #زینت_بابا
از این پس باید نشان دهی که برای خودت فاطمه ای شدی...
و انگار این رسالت تاریخ است که مدام یادآوریمان کند که علم باید به دست زینب ها بیفتد که مرهم زخم آل الله شوند.
در همین افکاری که با دستان کوچکت
صورت بابا را قاب می کنی و گونه های خیسش را بوسه باران ...
تا بداند که اگر فاطمهاش شهیده شد،
#اما_زینب_هنوز_هست !
زینب حالا حالاها هست ...
و امروز در مدار #غیرت و #آزادگی روی قله عزت ایستاده ؛
که منتظر، مارا به جنون فرا خوانده ...
#مدافعان_حرم
#لبیک_یا_زینب
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1