eitaa logo
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
428 دنبال‌کننده
6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
93 فایل
🌹وقت تولدم که مؤذن مرا گرفت 🌹درگوش من به جای اذان گفت یاحسین 🌹درمکتب تو غیر دو واژه نخوانده ام 🌹در ابتدا حسین و در انتها حسین 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ على عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ علی اَصْحابِ الْحُسین
مشاهده در ایتا
دانلود
آن کاری که شما شیعیان متعصب در نهم ربیع الاول(عمر کشون) میکنید سنی‌های متعصب در نهم محرم میکنند! نکنید تا نکنند... _ آیت الله جوادی آملی _ ‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــ✾ــــــــ ـ ـ ـ ـ
امام زمان 005.mp3
1.51M
احساس بی پناهی در زمان مشکلات، به این دلیله که؛ ما پناه آرامش بخشی سراغ نداریم! دلهای ما،بی پناه نیست! باید آنرا به پناهگاهش برسانیم:)! ‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــ✾ــــــــ ـ ـ ـ ـ @𝐍𝐚𝐡𝐞𝐥𝐚𝐡🕊
•🌱بِسمِ‌اللّٰه‌الذی‌خَلق‌الْمَهدی🌱•
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ أللَّھُـمَ‌عـجِّـلْ‌لِوَلیِک‌ألْـفَـرَج ‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
. ♻️ ظاهر مردم، باطن مسئولین مرد فقیرى بود که ... همسرش کره مى‌ساخت. زن کره‌ها را به شکل قالب‌های یک کیلویى می‌ساخت و مرد آن‌ ۱را به یکى از بقالى‌های شهر مى‌فروخت و مایحتاج خانه را مى‌خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و آنها را وزن کرد. اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود! عصبانى شد و به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى‌فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است! مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم. چندی قبل یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. پ‌ن: بسیاری از اتفاقات کف جامعه، محصول تصمیماتی است که قبلا مدیران امروز گرفته‌اند. به عبارت امام معصوم، ظاهر مردم باطن مسئولان است.... التماس دعا، ناصرکاوه
📸 از جمله زنانی که در دفاع مقدس دوشادوش مردان جنگید، خانم فاطمه نواب صفوی دختر شهید نواب صفوی است که به همراه گروه چریکی شهید چمران، اسلحه به دست گرفت و تنها زن رزمنده عملیات آزادسازی خرمشهر بود.
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 👈یکی از مهمترین کارهای معلم❓ ایجاد انگیزه دورنی در دانش آموز است یعنی کاری کنید که او بدون ترس از تنبیه، جریمه و نمره درس بخواند و فعالیت هایی که شما می خواهید را انجام دهد.
✅ دانش آموزان مبتلا به اختلال خواندن یا خوانش پریشی برخی از این ویژگی ها را دارند 👇👇👇👇 ☸در کلاس درس غالبا مشکلات رفتاری دارند ☸تمایلی به خواندن ندارند ☸در خواندن شفاهی و کلامی تردید می کنند و گاهی دچار لکنت می شوند ☸به جای اینکه چشم هایشان را هنگام خواندن حرکت دهند، سرشان را تکان می دهند ☸کلمه به کلمه می خوانند ☸به زحمت و تقلا و با صدای کشیده و لحن یکنواخت می خوانند ☸به علائم نگارشی توجه ندارند و از توجه به معنی واژه ها غافلند ☸واژه ها را غیر مرتبط با محتوا و غیر مرتبط با عناصر آوایی حدس می زنند ☸افعال را به میل خودشان تغییر می دهند و...
تمرین های عالی برای رفع مشکل کندنویسی: ⭐️ خط دفتر را رنگی کنید. یک خط در میان بنویسد، مثلاً یک خط زمینه سبز و یک خط نارنجی. ⭐️ انداختن کش اسکناس به دور انگشتان دستی که می‌نویسد و سپس باز کردن انگشتان تا کش به شکل النگو در مچ بیفتد. ⭐️خمیر بازی، چنگ زدن و ورز دادن خمیر با دو انگشت سبابه و اشاره. ⭐️با انگشتان دستی که قلم می‌گیرد و می‌نویسد از روی زمین چوب کبریت پخش شده را با ثبت زمان دونه دونه جمع کند. ⭐️ چنگ زدن و فشردن توپ پلاستیکی با انگشتان دستی که قلم به دست می‌گیرد. ⭐️چنگ زدن و شانه کردن مو با دست توسط کودک. ⭐️ ریش ریش کردن تارهای فرش یا نخ کاموا با انگشتان دستی که قلم به دست می گیرد. ⭐️ باز و بسته کردن درب بطری، پیچ و مهر، فقل در با کلید در سایز ها و اندازه های مختلف در زمان مشخص با انگشتان دستی که می نویسد. ⭐️ شمارش اسکناس با دو انگشتی که مداد را می‌گیرد. ⭐️ورق زدن کتاب با دو انگشت. ⭐️جمع کردن سوزن ته گرد از روی آینه با دوانگشت اشاره و سبابه که قلم را بدست می گیرد. ⭐️ هوا نویسی (نوشتن با قلم روی هوا و فضای اطراف): این روش در تند نویسی، کمک قابل توجّهی به دانش‌آموزان می‌کند؛ چرا که این عمل در تسریع حرکات عضلات دست، بازو و ساعد و هماهنگی مغز با چشم و دست، تأثیر بسیاری دارد. ⭐️سینه‌ خیز رفتن: روزی چند دقیقه (حداکثر ده دقیقه) دانش‌آموز سینه‌خیز برود. این عمل در هماهنگی اعضای بدن بسیار مؤثّر است. ⭐️دانش‌آموز نقاشی ‌ها را به منظور کمک در تندنویسی به صورت حرکت افقی، عمودی و مورب رنگ آمیزی نماید
اعتقادبه‌مهدۍموعود[عج‌] دل‌هاراسرشارازنوراُمیدمۍکند. براۍِماکه‌معتقدبه‌آینده‌ظهورمهدۍ موعود[عج]هستیم، این‌یأسی‌که‌گریبان‌گیرِبسیارۍ ازنخبگان‌دنیاست،بی‌معناست🕊💚! [ - حضرت‌آقا🎙]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ماجرای خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی؛ آخوند سوار کنم ماشینم چپ می‌کند! 🔹 حاج حسن مطهری برادر استاد می‌گوید: تابستان سال ۱۳۳۹ بود. شهید مطهری یک هفته‌ در فریمان بودند و می خواستند به مشهد بروند. من با یکی دیگر از اقوام رفتیم ببینیم ماشین هست یا نه. یک تاکسی برای مشهد ایستاده بود که راننده اش یک پایش می‌لنگید و به «محمد لنگ» معروف بود. گفتم یک نفر جا دارید؟ گفت: بله. زود بیایید می‌خواهیم حرکت کنیم. دو زن و یک مرد هم عقب نشسته بودند. 🔸 من آمدم منزل و با شهید مطهری به آنجا رفتیم. به آقای مطهری اشاره کردم و به راننده گفتم: مسافر مشهد ایشان است. تا این جمله را گفتم، با لهجه غلیظ فریمانی و با تعجب گفت: «اوه! آخوند برای ما آوردی؟! آخوند آمد و نیامد دارد! اگر آخوند سوار کنم یا ماشینم چپ می‌کند یا موتورش می‌سوزد!». بلافاصله پشت ماشین نشست و رفت. ✅ من و فرد همراهم که خیلی عصبانی شده بودیم، سریع سوار جیپمان شدیم و تعقیبش کردیم. وقتی به پمپ بنزین رسید، تا از ماشین پیاده شد من از پشت سر او را گرفتم و فرد همراه من به او ضربه‌ای زد. راننده بنزین نزد و از همانجا به شهربانی رفت تا از ما شکایت کند. 🔹ما هم برگشتیم و رفتیم جای اول که آقای مطهری در آنجا منتظرمان مانده بود. ایشان تا ما را دید گفت: کجا رفتید؟ دعوا کردید؟ گفتیم: دیدید که چه گفت. آقای مطهری گفت: ما این‌قدر در تهران از این حرف‌ها می‌شنویم ولی هیچ اعتنایی نمی‌کنیم. 🔸 ما درباره اتفاقاتی که افتاده بود چیزی به ایشان نگفتیم. بعد که به منزل رفتیم از شهربانی دنبال ما آمدند. یک افسر آنجا بود که از شانس ما فردی مذهبی بود. با عصبانیت به ما گفت: چرا او را زدید؟ جریان را گفتیم. افسر شهربانی به راننده گفت: این حرف‌ها چیست که ماشینم با سوار کردن آخوند چپ می‌کند؟ تو باید هر مسافری را با هر تیپ و مرامی سوار کنی. آخوند باشد یا ارمنی! چرا این حرف را زدی؟ ✅ در این بین مرحوم مطهری که از جریان باخبر شده بود، آمد و از راننده عذرخواهی کرد. افسر نگهبان به راننده گفت: برو صورتت را بشوی و رضایت بده. افسر نگهبان از ما هم پرسید: شما هم شکایت دارید؟ گفتیم: بله. وقتی راننده دید که مأمور شهربانی خیلی طرف او را نمی‌گیرد، از شکایت منصرف شد. مرحوم مطهری صورتش را بوسید و عذرخواهی کرد و بعد راننده رضایت داد. ما هم رضایت دادیم. 🔹بعد افسر شهربانی به راننده گفت: برو و این آقا را به مشهد ببر. گفت: نه، نمی‌برم. اینها این بلا را سر من آورده‌اند حالا من این آقا را سوار ماشینم کنم؟! افسر گفت: نمی‌بری؟ گفت: نه. گفت: پس دیگر حق نداری در این خط کار کنی. راننده وقتی این را شنید مجبور شد که آقای مطهری را سوار ماشینش کند و به مشهد ببرد. 🔸 ما به برادرمان گفتیم حالا که این جریانات پیش آمده شما با این ماشین نرو. ممکن است اتفاقی بیفتد یا دوباره اهانتی به شما بشود که ایشان قبول نکرد و گفت: نه، می‌روم. مشکلی پیش نمی‌آید. ✅ ده، پانزده روز بعد می‌خواستم به مشهد بروم. دیدم همان راننده آنجا نشسته است. تا چشمش به من افتاد من را صدا زد و گفت: بیا کارَت دارم. با خودم گفتم: حتما می‌خواهد تلافی کند. راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟ گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان می‌آید؟ گفتم: تابستان‌ها می‌آید. 🔹گفت: می‌خواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم. من بچه مسلمان هستم ولی از مسلمانی هیچ سرم نمی‌شود. ۴۵ سال از عمرم گذشته، نه نماز خوانده‌ام، نه روزه گرفته‌ام و همه نوع عیاشی هم کرده‌ام. ولی نمی‌دانم این آقا در راه مشهد با من چه کار کرد که مرا از این رو به آن رو کرد. گفتم: چطور؟ گفت: تا مشهد برای من صحبت کرد و مرا از این رو به آن رو کرد. 🔸 بعد از چند روز زنگ زدم به برادرم و جریان را پرسیدم. شهید مطهری گفتند: ما که سوار تاکسی شدیم سر صحبت را با راننده باز کردم. اول که رویش را آن طرف کرده بود و اعتنا نمی‌کرد. کم‌کم که صحبت می‌کردم به حرف‌هایم توجه می‌کرد و نرم‌تر شد و به من نگاه می‌کرد. مدتی که گذشت به حرف‌هایم گوش می‌کرد. ✅ به مشهد که رسیدیم، می‌خواستم با بقیه مسافرها پیاده شوم ولی او نگذاشت و گفت: حاج آقا بشین با شما کار دارم. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده، من حالت دیگری پیدا کرده‌ام. صحبت‌های شما این‌قدر در من اثر کرده که نمی‌دانم چه کار کنم. حالا می‌خواهم بروم حرم امام رضا(ع) توبه کنم اما بلد نیستم. چه کار کنم؟ به او گفتم: برو به امام رضا(ع) بگو از این تاریخ من همه گناهانم را کنار گذاشتم و می‌خواهم روزه بگیرم و نماز بخوانم. 💢 بعد آقای مطهری پشت تلفن گفتند: شرش را شما به پا کردید، خیرش برای این بنده خدا بود!