🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 5⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!»
گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.»
پرسیدم: «ساعت چند است؟!»
گفت: «ده صبح.»
نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم.
صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!»
نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود.
پرسید: «چیزی خورده ای؟!»
گفتم: «نه، نان نداریم.»
گفت: «الان می روم می خرم.»
گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.»
دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 6⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.»
گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.»
گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.»
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!»
نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.»
مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم.
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅ نشانه های اصلی ظهور ✅
#نشانه_های_ظهور
#سفیانی
🔴🔵 نشانه های اصلی ظهور 5 مورد است :
♦️ خروج سفیانی: 10 رجب (6 ماه قبل ظهور)
♦️ خروج یمانی: 10 رجب ( 6 ماه قبل ظهور )
♦️ صیحه آسمانی: شب جمعه 23 رمضان حدود سه ماه و 17 روز قبل از ظهور
♦️ قتل نفس زکیه: 25 ذیحجه یعنی 15 روز قبل از ظهور
♦️ فرو رفتن لشکر سفیانی در مکانی به نام بیداء بین مکه و مدینه در 15 محرم یعنی 5 روز بعد از ظهور
✅ تذکر:
🔷 بعد از رخ داد اولین نشانه اصلی ظهور ایرادی ندارد که وقت ظهور را تعیین کنیم و بگوییم ظهور 6 ماه دیگر رخ میدهد.
🔷 فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین تنها نشانه ظهور است که بعد از ظهور حضرت رخ می دهد.
🔷 حضرت در 10 محرم ظهور میکند اما خروج نمیکند.
🔷 خروج حضرت مشروط به رخ دادن نشانه پنجم است که البته امام عصر در زمان ظهور و خواندن خطبه ظهور این نشانه را به همه مردم وعده میدهد و به تعبیری پیش گویی میکند و همه جهان منتظر می مانند تا نشانه پنجم رخ دهد.
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ نشانه های اصلی ظهور ✅
#نشانه_های_ظهور
#سفیانی
🔴🔴 سفیانی کیست ؟ 🔴🔴
1-نامش:عثمان
2-نام پدرش:عنبسه
3-از نسل ابوسفیان است(پسر هند جگر خواره)
4-صورتی وحشتناک دارد
5-مردی متوسط القامه است
6-سر ستبر
7-آبله رو
8-کورنما
9-سرخ رو
10-بور (زرد مو)
11-زاغ چشم
12-خون آشام است
13-هرگز خدا را نپرستیده
14-در آسمان لعنت شده است
15-در زمین لعنت شده است
16-از نظر نسب پلیدترین مخلوقات است
17-از نظر نیاکان ملعون ترین مردمان است
18-هرگز وارد مکه و مدینه نشده
19-از نظر ظلم و ستم ، ستم کارترین انسان هاست
20-از دمشق خروج می کند
21-روز جمعه ای بر فراز منبر دمشق قرار می گیرد
22-از اهل شام بیعت می گیرد که هرگز او را نافرمانی نکنند
23- در 10 رجب (6 ماه قبل از ظهور) خروج می کند
24-منطقه خروج او وادی یابس است
25-همه پیروانش از تیره کلب است
26-به سرزمین ذات و قرار معین وارد می شود(منظور نجف کوفه)
27-و بر فراز منبرآن قرار میگیرد
28-همواره گوید: خدایا خون و انتقام،خون و انتقام، آنگاه آتش (غیبت نعمانی ص 306)
29-شکم زنان را پاره می کند
30-کودکان را از دم شمشیر می گذراند
31-هنگامی که بر 5 ناحیه شام: دمش-حمص-فلسطین-اردن-قنسرین-سیطره پیدا کند منتظر ظهور باشید
32-مدت سیطره او بر 5 منطقه شام دقیقا 9 ماه می باشد
33-سپاهی به سوی مدینه می فرستد و 3 شبانه روز آنجا را غارت می کنند.(عقد الدرر ص 73)
34-آنگاه به سوی مکه رهسپار میشود و در بیداء در کام زمین فرو می رود
35-شش ماه می جنگد
36-نه ماه حکومت میکند
37-ازآغاز قیام تا سرنگونی اش دقیقا 15 ماه طول میکشد
38-او پلیدترین انسان روی زمین است
39-همسرش را زنده به گور می کند تا جای او را به کسی نگوید
40-اولین نشانه اصلی ظهور است که محقق می شود.
✅ ادامه دارد....✅
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ نشانه های اصلی ظهور ✅
#نشانه_های_ظهور
#سفیانی
🔴🔴🔴 سفیانی کیست ؟🔴🔴🔴
41-در روایات به 2 سفیانی اشاره شده است :
سفیانی اول و سفیانی دوم
42-سفیانی اول چند سال قبل از سفیانی دوم خروج میکند و جنایت های خود را انجام میدهد
43-به سفیانی اول شیصبانی هم گفته می شود
44-جایگاه سفیانی اول از تکریت است
45-خصوصیاتی که در موارد 1 تا 40 گفته شد احتمال دارد بعضی از موارد آن مربوط به سفیانی اول باشد
46-هر چند این کانال قصد تطبیق هیچ کدام از شخصیت های مرتبط با ظهور را ندارد اما بسیاری از مردم سفیانی اول را با صدام تطبیق دادند چرا که مشخصات او نزدیک به روایات سفیانی اول بود به ویژه اصالت تکریتی صدام
47-سفیانی دوم شاه کلید ظهور امام عصر می باشد
48-بعد از ظهور سفیانی دوم افرادی ادعای مشاهده و ارتباط داشتن با امام عصر را دارند که حرف آنها صحیح است و دروغگو نیستند
49-این رابطین امام عصر و مردم نقش سازمان دهی سپاه حضرت قبل از ظهور را دارند
50- خود امام عصر در آخرین توقیع خود به آخرین نائب در دوران غیبت صغری فرمود: بعد از این دوران هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای مشاهده بکند دروغگو است
51-توجه نمایید ادعای مشاهده را امام عصر به ظهور موکول نکرده بلکه به خروج سفیانی و صیحه که البته سفیانی 6 ماه قبل از ظهور خروج می کند. و بعد از خروج سفیانی رابطین حضرت با مردم ارتباط را آغاز میکنند
52-در فرو رفتن سپاه سفیانی در بیداء خود سفیانی در سپاهش حضور ندارد و برای او اتفاقی نمی افتد
53-در اولین مواجهه سفیانی با امام عصر حضرت در ابتدا با استدلال منطقی سفیانی را قانع میکند که در حال اشتباه است و بعد از شکست سفیانی در مناظره با حضرت سفیانی هم با امام عصر بیعت میکند
54-در بازگشت به سپاهیان خود مجددا غربی ها و به ویژه یهودیان سفیانی را منصرف میکنند و او رسما بیعت خود با امام عصر را پس میگیرد
55-نه ماه بعد از ظهور سپاهیان امام عصر بعد از شکست دادن لشکر سفیانی سر او را از تنش جدا میکنند
56- هر چند این کانال قصد تطبیق هیچ کدام از شخصیت های مرتبط با ظهور را ندارد اما بسیاری از مردم سفیانی اصلی را با عبدالله پادشاه اردن تطبیق دادند چرا که مشخصات او نزدیک به روایات سفیانی اصلی می باشد
57-استاد علی کورانی اعتقاد دارد که پادشاه اردن کوچکتر از آن است که در حد سفیانی باشد
58-استاد علی اکبر رائفی پور بدون تطبیق پادشاه اردن با سفیانی اعتقاد دارد او نقش موثری در ظهور دارد چرا که تمام اجداد پادشاه اردن ماسون وشیطان پرست بوده اند
59- برخی انسان های نا آگاه ترامپ رئیس جمهور فعلی آمریکا را مصداق سفیانی می دانند که یک تطبیق کاملا غلط هست و اصلا با پارامترهای سفیانی مطابقت ندارد
60-چون هنوز سفیانی خروج نکرده هر گونه ادعا پیرامون رویت امام عصر از اساس دروغ هست و همین روایت ذکر شده در ردیف 50 باطل بودن جریان احمد الحسن را اثبات میکنه.
✅ شرح نشانه های اصلی ظهور ادامه دارد....✅
🔓🍎کپی به هر شکل آزاد است🍎🔓
📡هدف ما تبلیغ امام عصر و ترویج وگسترش مطالب حوزه مهدویت در فضای مجازی است📡
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 (1).mp3
6.22M
هدیه ۵ نوروز ۹۹
🔷 ۸۰ دستور دینی برای جلب رزق و روزی
🔶 هدیه نوروزی سه شنبه پنجم فروردین ۹۹
♦️#ابراهیم_افشاری
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.»
چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!»
خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.»
شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.»
چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.»
کاسه انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.»
کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.»
کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!»
گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.»
گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.»
خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!»
گفتم: «صمد! جانِ من بمان.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
گفت: «قولت یادت رفته. دفعه قبل چی گفتی؟!»
گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.»
رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.»
التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.»
سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!»
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریه بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانه مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچه قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینه مادرش مک می زد.
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.»
از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.»
گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.»
کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.»
هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.»
انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.»
صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.»
صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!»
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود.
پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.»
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم.
ادامه دارد...🖋
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃