♦️ بسم الله الرحمن الرحیم
با توکل به خداوند متعال
و توسل به غیرت قمرالعشیرة ابالفضل العباس علیه السلام
قربة الی الله
🔴 آغاز تبلیغات دو طرح عظیم و سراسری
💎ساعتِ نجات
💎و چله عظیم قرن
🔵 هر کس معتقده نجاتی نیست جز با رسیدن به منجی عالم بشریت، بسمالله
از دل و جون مایه بزاریم برا تبلیغ
اگه هر کی به اندازه خودش فقط یه قدم برداره کار براحتی به سرانجام میرسه.
🌕 شیعیان گرفتارن و هیچ راه نجاتی نیست جز اینکه
همه باهم و خیلی سریع آماده بشیم برا یه فرج خواهی گسترده
4_6041859816748484962.mp3
زمان:
حجم:
5.78M
🔴 موضوع بسیار مهم و حیاتیه
🔵 خواهش میکنم برا هر عزیزی که احساس می کنید
دغدغه امام زمان داره ارسال کنید.
🌕 نباید اشتباه کنیم
ممکنه برامون خیلی گرون تموم بشه
@Maddahionlinمداحی آنلاین - اباصالح التماس دعا -.mp3
زمان:
حجم:
2.32M
🌺یا صاحب الزمان(عج)
🍃اباصالح التماس دعا
🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش
💔جمعه های_دلتنگی
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🔰تضرّع موقع دعا زیباست اما تفکّر در متن دعا، گاهی قیمتش بیشتر است
🔰یکبار از سر کنجکاوی، متن مناجات خصوصی علی(ع) با خدا را مطالعه کنیم
🔻پیام به مناسبت آغاز ماه شعبان
🔸 اساساً دعاها را به چند صورت، میشود خواند؛ یکبار میشود دعا را بابت مطالعه و «از سر کنجکاوی» خواند، یکبار میشود دعا را «از سر تفکر» خواند و یکبار هم میشود دعا را با حالت تضرّع و گریه خواند.
🔸 وقتی یک مناجات خصوصی بین امیرالمؤمنین(ع) و خداوند متعال در جایی ثبت شده، واقعاً باید کنجکاوی انسان برانگیخته شود؛ انسان باید سَرک بکشد و ببیند آنجا چه گفتگویی صورت گرفته است؟ فرض کنید شما پشت درِ اتاقی هستید که در آن اتاق، علی(ع) دارد با خدا مناجات میکند و صدای مناجات ایشان بلند است. اگر شما مجاز باشید این صدا را بشنوید، آیا کنجکاو نمیشوید که بفهمید امیرالمؤمنین(ع) چه موضوعاتی را در مناجاتش با خدا مطرح میکند؟
🔸 دعایی که از یک امام به ما میرسد، در واقع عصارۀ ایمان، تقوا و معرفت ایشان است و مناجات شعبانیه هم عصارۀ وجود معنوی امیرالمؤمنین(ع) است. فرازهای این دعا خیلی تأملبرانگیز هستند؛ هم میتوانند ما را به فکر وادار کنند و هم اگر کسی اهل فکر باشد، بهترین متن برای تفکر، همین دعاست.
🔸 یکی از با فضیلتترین عبادتها، تفکر است، اما «چگونه فکر کنیم؟» یک راهش این است که متن این دعا را در مقابل خودمان بگذاریم و بعد از اینکه یکبار آن را با ترجمهاش، مطالعه کردیم و با مضامینش آشنا شدیم، برگردیم و یکبار دیگر با «تفکر» با این دعا برخورد کنیم.
🔸 البته تضرّع و گریه در موقع دعاخواندن هم در جای خودش بسیار زیباست اما تفکر هم کم کاری نیست، بلکه گاهی از اوقات ممکن است قیمتش از آن اشکریختن، بالاتر برود. اگر کسی بعد از مطالعه و تفکر، این مناجات به جانش نشست، شروع کند در یک خلوتی بین خودش و خدا، فرازهای این دعا را بهعنوان یک «نجوا» بخواند و مطرح کند؛ اصلاً «مناجات» یعنی درِگوشی سخنگفتن.
👤علیرضا پناهیان
🔻پیام به مناسبت ماه شعبان - ۹۹.۱.۷
👈🏻 متن کامل:
📎 Panahian.ir/post/6039
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
یا حسین:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان.
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃