🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣2⃣
#فصل_هفدهم
آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.»
یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!»
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.»
گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.»
انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣
#فصل_هفدهم
از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!»
گفتم: «آره، چطور؟!»
گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.»
خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.»
گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!»
گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.»
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺🙏 السلام عليك يا صاحب الزمان 🙏🌺
مناجات امام زمان (عج) -(به چشمانِ ترت در این حوالی )
به چشمانِ ترت در این حوالی
سلامُ الله ما کَرَر اللیالی*
ببار و چشمهایم را تو پر کن
به پیشت آمدم با دستِ خالی
به اشکی سوز و سازم را عوض کن
بیا امشب نمازم را عوض کن
فقط بگذار دنبال تو باشم
نیازم را نیازم را عوض کن
نگاه تو مرا فیض عظیم است
که بسم الله رحمن رحیم است
من از طفلی اسیر روضههایم
خدا رو شکر قلبم یاکریم است
میان روضهها با های هایَم
برای تو دوبیتی میسُرایم
ثوابِ گریههای من برایت
گداییِ شبِ جمعه برایم
کمی تا لحظهی دیدار مانده
غریب و بی کس و بی یار مانده
چرا همت چرا همت نداریم
مَشین از پا هزاران کار مانده
بکش آهی که از امشب بخوانیم
که از داغ تو صبح و شب بخوانیم
گمانم خون بگریی تا دمِ صبح
اگر از روضهی زینب بخوانیم
شاعر: #حسن_لطفی
@Maddahionlin4_5843934039982998727.mp3
زمان:
حجم:
1.48M
💔ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
❤️نغمۀ تو از همه پر شور تر😔
مرحوم محمدرضا آقاسی
#دلتنگم_آقا
🔴 #رفتار_پلیسی_ممنوع
💠 یکی از کارهایی که عامل لجباز شدن همسر میشود رفتار پلیسی و تفتیشهای بیجاست! جستجو در گوشی یا جیب همسر و یا ژست تفتیش از همسر که کجا بودی چرا دیر آمدی و ... از لحاظ روانشناسی، همسرتان را #لجباز میکند!
#همسرانه
❤️🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تماس_باخواستگار
سلام استاد وققتون بخیر.
من همان دختری هستم که چند روز پیش، بابت ملاک شهرستان نرفتن و رد کردن خواستگاران باهاتون تلفنی صحبت کردم. من توی این چند روز خیلی فکر کردم و خوشبختانه نظرم تغییر کرد. اما حالا دو سوال مهم داشتم. یکی اینکه آیا من بابت رد کردن خواستگارم، عقوبت میشوم؟ آخه من زمانی که خواستگاران شهرستانی را رد میکردم واقعا نظرم این بود که نمیتوانم تحمل کنم و در آن برهه، دلیلم برایم بسیار موجه بود. دومین سوالم این است که آیا کار درستی است که زنگ بزنیم به خواستگار اخیرم و بگوییم که نظرمان تغییر کرده است؟ آخه اونها چندبار تماس گرفتن و هربار ما چوب لای چرخشون گذاشتیم و گفتیم شهرستان نه. ولی الان دیگه نمیدونن که من نظرم تغییر کرده. من میترسم اگه زنگ بزنیم و بگیم حاضریم که تحقیقات رو شروع کنیم، برام خیلی بد بشه و عزت نفسم خدشه دار بشه.
میدونم خیلی مزاحمتون شدم و طولانی شد ولی ممنون میشم جوابم رو بدید
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
4.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️ سپهبد سلیمانی: من بچهی عشایری و فقیر هستم و ظرفیت تبلیغات را ندارم😭
👤 شهید سلیمانی، : این رسم که هر که میآید یک جا سخنرانی میکند با عکس، بعد با کلی تبلیغات، این هم یک اسراف است. کار خوبی نیست.... من بچهی اینجا(کرمان) هستم، بچهی دهات هستم، بچهی عشایری هستم، فقیر هستم، ظرفیتم این کارها نیست. ۹۷/۹/۷
👊بسم الله قاصم الجبارین
پیشنهاد دانلود🙏👌
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 #بی_نظمی_در_بیان_خانمها
💠معمولا زنان براي بيان مشكلاتشان #نظم منطقي ندارند و پس از بیان يك مشكل، بلافاصله به سراغ مشكل بعدي ميروند. و اگر حس کنند مردشان، حرفهايشان را نميفهمد بيش از پيش #افسرده ميشوند.
💠لذا مرد عاقل از بی نظمی در بیان مشکلات توسط همسرش #عصبانی نمیشود.
💠 بهترین کار توسط مرد در این مواقع این است که دقایقی را با دقت برای خانمش #گوش باشد و حتی در بین گلایهها او را همراهی و تایید کند.
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃