eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
2.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
159 فایل
•|به‌نام خدا|• 《به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش》 شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون و فرج آقا دعا کن شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
رها سراسیمه مقابلش ظاهر شد. چهره ی وحشت زده رها، صدرا را روی تخت نشاند و نگران پرسید:_چی شده؟ _من باید برم؛ الان باید برم. صدرا گیج پرسید: _بری؟! کجا بری؟ _پیش آیه، باید برم! صدرا برخاست: _اتفاقی افتاده؟ _شوهرش شوهرش شهید شده؛ باید برم پیشش! آیه تنهاست. آیه دق میکنه. آیه میمیره؛ باید برم پیشش! _آیه همون همکارته که میگفتی؟ _آیه دلیل اینجا بودن منه، آیه دلیل و هدف زندگی منه! _باشه! لباس بپوش میرسونمت. توی راه برام تعریف کن جریان چیه. رها نگاهی به لباسهای سیاهش انداخت. اشکهایش را با پشت دست پس زد. چادرش را سر کشید و از اتاق خارج شد. صدرا هنوز هم مشکی میپوشید. آدرس خانه‌ی آیه را که داد،صدرا گفت: _خب جریان چیه؟ _شوهر آیه رفته بود سوریه، تا حالاچند بار رفته بود. دیروز خبر دادن شهید شده. آیه برگشته. مادرش چند سال پیش از دنیا رفت؛الان تنهاست، باید کنارش باشم. اون حامله‌ست. این شرایط برای خودش و بچه‌ش خیلی خطرناکه! مهمتر از اینا تمام وجود آیه همسرش بود. دیوونه‌وار عاشق هم بودن. آیه بعد از رفتن اون تموم میشه! من باید کنار آیه باشم. آیه منو از نیستی به هستی رسوند. همدم روزای سخت زندگیم اون بود. حالا من باید براش باشم! صدرا خودش را به خاطر آورد تنها بود. دوستانش برنامه اسکی داشتند و با یک عذرخواهی و تسلیت رفتند. خوش به حال آیه، خوش به حال رها. رها گفت می‌آید. آیه خوب میدانست که رفت و آمد خارج از برنامه در برنامه‌ی رها کار سختی است؛ اما رها خیلی مطمئن گفت می‌آید، کاش بیاید! دلش خواهرانه میخواست، دلش شانه‌هایی برای گریه میخواست، دلش حرف زدن میخواست، محرم اسرار میخواست مردش نبود رفته بود و این رفت، رفتن جان از تن بود؛ کاش رها زودتر بیاید! بیاید تا آیه بگوید کودکش دو روز است تکان نخورده است، بیاید تا آیه بگوید دلش مردش را میخواهد، بیاید تا آیه بگوید زندگی‌اش سیاه شده است؛ بیاید تاآیه بگوید کودکش پدر میخواهد، بیاید تاآیه بگوید دلش دیدار مردش را میخواهد؛ بیاید تا آیه بگوید... حاج علی داشت ظرفها را جمع میکرد که صدای زنگ خانه بلند شد. َ رها را خوب میشناخت. در را باز کرد و خوش امد گفت و همراه اوخود را معرفی کرد. _صدرا زند هستم، همسر رها. تسلیت میگم خدمتتون! حاج علی تشکر کرد و صدرا را به پذیرایی دعوت کرد؛ حاج علی به نامزد رها فکر کرد احسان را میشناخت، پسر خوبی بود؛ اما این همسر برایش عجیب بود. به روی خود نیاورد، زندگی خصوصی مردم برای خودشان بود. رها: سلام حاج آقا، آیه کجاست؟ حاج علی: تو اتاقشه. قبل از اینکه رها حرکتی کند، آیه در اتاق را باز کرد و خارج شد. چادر سیاهش هنوز روی سرش بود. رها خود را به او رساند و در آغوش گرفت. آیه روی زمین نشست، در آغوش رها گریه کرد. حاج علی روی چرخاند. اشک روی صورتش باریدن گرفت. صدرا هم متاثر شده بود. چقدر شبیه معصومه بود آیه اشک میریخت و میگفت. رها اشک میریخت و گوش می داد. _دیدی رفت؟ دیدی تنها شدم؟ مرَدم رفت رها عشقم رفت رها من بدون اون میمیرم! رها، زندگیم بود؛ جونم بود رها . مرد رها! آیه هیچ شد رها! دلم صداشو میخواد خنده‌هاشو میخواد! بانو گفتناشو میخواد! دلم براش تنگه دلم برای قهر کردنای دو دقیقه‌ایش تنگه. دلم اخماشو میخواد؛ غیرتی شدناشو میخواد. دلم تنگه! دلم داره میترکه! دلم داره میمیره رها! هق‌هق میکرد، رها محکم در آغوشش داشت. خواهرانه میبوسیدش؛ مادرانه نوازشش میکرد. صدرا فکر کرد "معصومه هم اینقدر بیتابی کرد؟ اگر خودش بمیرد، رویا هم اینگونه بی‌تابی میکند؟ رها چه؟ رها برایش اشک میریزد؟ یا از آزادی‌اش غرق لذت میشود و مرگش برای او نجات است؟ نگاهش روی تابلوی "وان‌یکاد" خانه ماند، خانه‌ای که روزی زندگی در آن جریان داشت وامروز انگار خاک مرده بر آن پاشیده اند صدرا قصد رفتن کرده بود. با حاج علی خداحافظی کرد و خواست رها را صدا کند. رها، آیه را به اتاقش برده بود تا اندکی استراحت کند. اینهمه فشار برای کودکش عجیب خطرناک است. حاج علی تقه‌ای به در زد و با صدای بفرمایید رها، آن را گشود. _پاشو دخترم، شوهرت کارت داره؛ مثل اینکه میخواد بره. دل رها در سینه‌اش فرو ریخت؛ حتما میخواهد او را ببرد؛ کاش بگذارد بماند! وقتی مقابل صدرا قرار گرفت، سرش را پایین انداخت و منتظر ماند تا او شروع کند و انتظارش زیاد طولانی نشد: _من دارم میرم، تو بمون پیش آیه خانم. هر روز بهت زنگ میزنم، شماره موبایلت رو بهم بده؛ شماره ی منم داشته باش، اگه اتفاقی افتاد بهم بگو. ✍نویسنده : سنیه منصوری
6پارت تقدیم نگاهتون🌿🌹
♥️͜͡🖐🏻 ❁|بِـسـمِ‌رَبِّ‌الحـسـیـن|❁ فرقے‌نمیڪند‌زڪجامیدهے‌سلام اومیدهد‌جواب‌تورا،اصل‌نیت‌است..! 🖐🏻¦⇠ ♥️¦⇠
_چرا با آب سرد وضو میگیری؟! _چون میخوام روحَم خنک بشه:) _بیا حداقل با این حوله خشک کن✋🏽 _نه میخوام از ثواب خشک نکردن وضو هم بهره ببرم:) _حرفی ندارم ولی اگه شهید نشی خودمو میکُشَم😂 @mazhabijdn
•💜• .. فقط‌با‌ درد‌دل‌کن! نه‌صداتوضبط‌میکنہ نه‌به‌بقیه‌میگہ نه‌اسکرین‌شاتش‌‌رو‌پخش‌میکنہ😊 @mazhabijdn ••••••••••••❥❁•••••••••• انتشار‌پست‌ثواب‌جاریہ♡
خجالت نمی کشه! با پروف رهبری نام حاجاقا میاد میگه: رل سراغ نداری؟ 😐 آبروی ملت رو نبریم🚶🏿 @mazhabijdn
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
حتما چشات خیسه که من حال و دلم بارونیه..... یاصاحب الزمانم🌿 @mazhabijdn
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
﷽ ⭕️ روز ‍ ‍ ⁉️محض اطلاع⁉️ بنت الحسین.. اخت الحسین.. چه شکیل بانو! دختر حسین..خواهر حسین.. اما..نه..اندکی صبر کن! به گمانم یک جای کار می لنگد! عکس و متن همخوانی ندارد.. عکس با میکاپ کامل و حجاب مدرن اما متن با هشتک بنت الحسین!! ✅ .. رقیه را میشناسی⁉️ 3ساله جان را میگویم،دختر حسین بود..حجابش الحق مانند مادر، زهرایی! ✅ حی علی الحیا.. ام کلثوم را چطور⁉️ همان که از شمر درخواست کرد تا از دروازه ای آنها را وارد شهر کند که تماشاچی کمتری باشد.. هرچند که حرف در گوش شمر خواندن مانند خواندن یاسین در گوش الاغ بود! ✅ حی علی الحیا... از سکینه بگویم برایت❓ همان دختری که از سهل بن سعد درخواست کرد تا به کسی که سر حسین در دست اوست بگوید سر را جلوتر ببرد تا چشم مردم به اهل بیت رسول الله نیفتد..! ✅ حی علی الحیا.. از زینب که لابد شنیده ها داری اما.. بگذار او را یکبار دیگر با هم مرور کنیم؛ بانوی صبر..خواهر حسین..مظهر تقوا..گوهر زهرا..حقا که خواهر حسین بود و ثمره ی عشق علی و زهرا..! قد و قامتش از دید نامحرمان پنهان، آری همان زینب،زینب بااقتدار..! که فرمود[آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود در پشت پرده و حجاب نگه داری و دختران رسول خدا در حالت اسیری،در حالی که به پوشهایشان هتک حرمت شده چهره هایشان آشکار،آنها را،دشمنان از شهری به شهر دیگر برانند؟!جلوی دید نامحرم بگردانی؟] ✅ حی علی الحیا.. هجده ساله ای..بین در و دیوار..!😭 جلوی چشمان حسنین! افتاد بر زمین..اما ..! انقدرها این امر برایش مهم بود که سفارش کرد هنگام حمل جنازه،محفوظ بماند بدنش از دید نامحرمان..! 📛 و اما میخواهم برسیم به اینروزها.. بازار داغ هشتک چادرخاکی ها.. چادر خاکی که تبدیل شده به نسل چادر با هفت قلم آرایش و میکاپ!😒 ✅حی علی الحیا..💔 ✅حی علی الحیا..💔 کمی درنگ،همین حالای حالا..! چرا این همه سرعتت بالاست⁉️⁉️⁉️ 🤔 یعنی تو داری؛ از رقیه، ام کلثوم، سکینه.. زینب یا که فاطمه جلو میزنی..⁉️😳 با ژست و لبخند.. با رژ و خط چشم.. با طرحی روی دست و صورت.. با چال لپ و عشوه هایی عیان..‼️‼️ ⚠️ بانو سرعتت غیر مجاز شده، حواست نیست
آقاجون دیگه طاقتم سر اومده چرا همش گره میوفتہ بہ کارم قربونت بشم اگہ نمیخواین منو ببینین همون اول بگین برم یہ گوشه انقدر گریہ کنم کہ بمیرم:)💔
سلام رفقا..... امشب که شب جمعه هست و در ایام فاطمیه به سر میبریم قراره دلامون را ببریم کربلا محفل داریم حضور شما نشانه قوت ماست🌿💔
هدایت شده از چند ‍قدم تارسیدن...⚡️
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفیق‌اینو‌یادت‌باشه...!! دین‌بالذت‌بردنِ‌تومشکلۍنداره🙂» با لذت‌بردنِ‌تومشکل‌داره✘» بله‌درست‌خوندے‌حاجۍ👌🏻» خدامیگه...!! اخه‌عزیزِدلم‌چراخودتودرگیرِاون‌لذتاے سطحۍومضرمیکنۍڪه‌دیگہ‌نتونۍ بیشترلذت‌ببرے؟!⛔️» چرابااون‌لذت‌هاےِسطحۍآرامش‌خودتو ازبین‌میبرے؟!😰» چراخودتوازکلۍاتفاق‌خوبـ‌محروم‌میکنۍ؟! دورت‌بگردم‌چرا‌به‌خودت‌ضربہ‌میزنۍ؟! بابا‌من‌دوس‌دارمـ‌توهمیشه‌لذت‌ببرے دوست‌ندارم‌لذت‌بردنت‌لحظه‌اے ‌باشه🎡 دوس‌ندارم‌لذتۍڪه‌میبرےهمراه‌باذلت باشہ‌وتوروبیاره‌پایین💔» من‌دوست‌دارم‌لذتۍڪه‌میبرے‌باعث‌ رشدت‌بشه،نه‌باعث‌سقوطت🕳» من‌انقدردوست‌دارم‌ڪه‌تموم‌ِلذتایۍڪه کم‌هستن‌وباعثِ‌سقوطت‌میشن‌روبرات حرا۾ڪردم‌وبراےِانجام‌دادنشونم‌کلۍ جریمہ‌ےسنگین‌وسهمگین‌گزاشتم‌ڪه باهاشون‌هواےِنفستوبترسونۍوسمتشون نرے📈» چون‌دوست‌دارم‌همیشه‌شاد‌باشۍ...!! :) یادت‌باشه‌عزیزم‌هرچۍبیشترشادباشۍ اون‌دنیابیشتربهت‌میدم...!! بهشتت‌قشنگ‌تره...!! :)💞» تا میتونید نشر بدید:))