شهداایه های مقدس نورند
انهارادریابید
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🏴🏴🏴 آقای قالیباف! علت عدم اعلام تصویب قانون «حجاب و عفاف» به دولت چیست؟!دو دوزه بازی کردن تاکی؟؟ ۲.۵ ماه گذشت!
سید مصطفی موسوینژاد:
🔹 اگر به شما میگفتند پزشکیان و دولت چهاردهم قانون «حجاب و عفاف» را ابلاغ نمیکند، میگفتید از این دولت برمیآید. اعتقادی به این موارد ندارد.
🔹 اما اینکه جناب آقای قالیباف، در حالی که نزدیک ۳ ماه است از تصویب این قانون میگذرد، آن را به دولت اعلام نمیکند، باورپذیر نیست!
🔹 رئیس قوه مقننه باید مظهر رعایت قانون باشد؛ نه اینکه قانون تصویب شده را به دولت اعلام نکند. آقای قالیباف! برای مردم توضیح دهید علت این تعلل چیست؟
🖤 #شهادت_حضرت_صدیقه_طاهره_س_تسلیت_باد
⚔ #جهان_در_انتظار_منتقم
•┈┈••••✾•🌿⚖🌿•✾•••┈┈•
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت28
رفتم توی اتاقم ،شماره زهرا رو گرفتم
- الو زهرا
زهرا: ( انگار خواب بود،ساعت و نگاه کردم ،هفت صبح بود )
چیه ؟
- خوابی تو هنوز؟ لنگ ظهره هااا
زهرا: طرف شما ساعتا کشیده
جلووو؟دیونه این موقع زنگ زدنه؟
- عع پاشو یه خبر دارم برات
زهرا: چیه ،بگو
- امشب قراره خاستگار بیاد برام
زهرا: برو بابا مسخره، تو و خاستگار
- مگه من چمه؟
زهرا: چت نیست! تا الان یه نفرو راه ندادی بیاد تو خونه ،مگه اینکه عاشق شده باشی
- حالا اگه گفتی کیه؟
زهرا: پسر شجاع
- دیونهه ،نوچ ،آقای زمانی
(یه جیغی کشید که گوشیمو از گوشم فاصله دادم)
زهرا: وایی شوخی نکن،بگو جون زهرا شوخی نمیکنی ؟
-امشب بیای میفهمی شوخی نیست
زهرا: حالا چی بپوشم من
- دیونه ،حالا بگیر بخواب
زهرا: وااایی نرگس عاشقتم
به کمک مامان خونه رو تمیز کردیم و میوه و شیرینی و روی میز گذاشتم
نزدیکای غروب بود که آقا جواد و زهرا اومدن
منم رفتم توی اتاقم ،لباسمو عوض کردم و چادر رنگی سرم کردم رفتم
پیششون
( زهرا اومد سمتم و صورتمو بوسید): وااایی عزیزززم ،چه خوشگل شدی تو
- خوشگل بودم تو نمیدیدی
زهرا: اره فقط آقای زمانی ،با اون سر به زیریش خوشگلیتو دید عاشقت شد
( زدم به بازوش): زشته دختر
بابام اومد خونه و همه منتظر شدیم ساعت نزدیکای ۹ بود نیومدن ،استرس گرفتم
زهرا اومد کنارم : غصه نخور عزیزم میان ،حتمن تو ترافیک موندن
( همین لحظه صدای زنگ در اومد )
اقا جواد رفت درو باز کرد
صدای اقای زمانی و میشنیدم ،یه کم آروم شدم
بعد چند دقیقه زهرا اومد تو آشپز خونه
زهرا: وااایی نرگس مادر شوهرت چه تیپی داره
- چند نفرن؟
زهرا: سه نفر ،من میرم تو باز بعدن بل چایی بیا
( دستام میلرزید میترسیدم خرابکاری کنم )
بابا: نرگس جان بابا چایی بیار
یه بسم الله گفتم و چایی رو ریختم
وارد پذیرایی شدم ،
سلام کردم و چایی سینی رو به همه تعارف کردم رفتم کنار زهرا نشستم
زهرا راست میگفت ،اقای زمانی با مادرو پدرش خیلی فرق داشت
مادرش یه خانم مانتویی که یه شال مشکی حریر روسرش بود و یه کم از موهاش پیدا بود
مادر آقای زمانی ،اصلا منو نگاهم نکرد ،فقط داشت به درو دیوار خونه مون نگا میکرد ،انگار اومده بود خونه بخره
یه دفعه پدر اقای زمانی گفت: خوب اقای اصغری ،این دوتا جوون همدیگه رو میشناسن ،اگه اجازه بدین
یه مراسم ساده بگیریم تا این دوتا محرم بشن
بابا: من حرفی ندارم
مادر اقای زمانی: ببخشید ما زیاد ایران نمیمونیم واسه همین عقد و عروسی و با هم میگیریم
بابا: باشه
مراسم خیلی زود تمام شد و خانواده آقای زمانی رفتن ،همچین چیزی و انتظار نداشتم ،خیلی خشک و بی روح
رفتم کنار بابا نشستم: بابا جون ،چرا قبول کردین عروسی هم زود بگیریم ،اینجوری سختتون میشه
بابا: نرگس جان ،خدا بزرگه ،من یه کم پس انداز دارم ،یه وامم میگیریم ،برات جهازتو آماده میکنیم
- اما من دلم نمیخواد شما ،تو قرض بیافتین
بابا: الهی فدای دختر گلم بشم ،توکلت به خدا باشه همه چی درست میشه
شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم تا صبح فکرم مشغول بود
چرا مادر آقای زمانی اینقدر سرد برخورد میکرد با ما
بعد خوندن نماز صبح خوابم برد
با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم و آماده شدم رفتم سمت دانشگاه
سر کلاس اصلا حوسم به کلاس نبود ،نفهمیدم استاد درباره چی صحبت میکنه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت29
بعد تمام شدن کلاس ،از دانشگاه بیرون رفتم
چند قدمی رفتم که یه دفعه صدای بوق ماشین اومد
توجهی نکردم
یه دفعه یه صدایی اومد: نرگس جون
برگشتم نگاه کردم،مادر اقای زمانی بود
رفتم نزدیکتر
- سلام
مادر آقای زمانی: سلام عزیزم سوار شو میرسونمت
- دستتون درد نکنه ،خودم میرم
مادر اقای زمانی: بیا سوار شو میخوام باهات حرف بزنم
سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
مادر اقای زمانی: اسم من نسرینه
( قیافه الانش با دیشب کلی فرق داشت ،انگار دیشب به اجبار اونقدر حجاب و داشت )
نسرین: نمیدونم حسام چه جوری،عاشق تو شده، ما میخواستیم از ایران بریم ولی به خاطر اصرار حسام موندیم
حسام اینقدر عاشق رفتن به سوریه بود ،فکر نمیکردم هیچ وقت عاشق کسی بشه
وقتی هم که بهم گفته عاشق تو شده،خوشحال شدم و گفتم ،پس دیگه به رفتن فکر نمیکنه
من واسه حسام خیلی برنامه ها داشتم ،وقتی اومدم خونتون ،فکرشو نمیکردم حسام ،عاشق دختری مثل تو بشه ،منو پدرش ،راضی به این وصلت نیستیم ولی به خاطر حسام قبول کردیم ،هرچند میدونیم یه روزی حسام پشیمون میشه
( من فقط گوش کردم به حرفاش وچیزی نگفتم، اشک از چشمام جاری )
- حرفاتون تمام شد؟
نسرین: نه ،ما خونه شما یه عقد ساده برگزار میکنیم ولی بعد عقد یه جشن بزرگ واسه خودمون میگیریم ،دلم نمیخواد انگشت نمای کل فامیل بشیم که چرا واسه تک پسرشون جشنی نگرفتن، ازت میخوام با حسام صحبت کنی راضیش کنی،بیاد جشن
- ببخشید ،اگه میشه نگه دارین ،من پیاده میشم
نسرین: میرسونمت
- نه خیلی ممنون، جایی کار دارم باید برم
از ماشین پیاده شدم و یه دربست گرفتم رفتم امام زاده صالح
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہتلنگـࢪ
🎥 وقتی که دست های انسان بسته میشود
و دیگر هیچ کاری نمیتواند برای خودش بکند....
✍این یک دقیقه طلایی را با دقت گوش کنید،هرروزصبح
یا هر شب قبل خواب♥⃢ ☘
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
_❤️🩹🕊
شهیدبابکنوریهریس:
به تو حسادت میکنند، تو مکن. تو را تکذیب میکنند، آرام باش. تو را میستایند، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)
مدافع_حرم
فداییبانویدمشق
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
_❤️🩹🕊
درشلوغیهایدنیامابهدنبالتوایم
درشلوغیهایمحشرتوبیادنبالما...
📍بوشهر/بهشتصادق
دایی_علیرضا
شهید_علیرضا_زندهپی
شهید_محمد_احمدی_جوان
__╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
[ همیشه کسی رو برای رفاقت
انتخاب کن، که اون قدر
قلبش بزرگ باشہ، که برای جا گرفتن
توی قلبش لازم نباشه،
خودتو بارها و بارها کوچیڪ کنی..🍃]
یکی مثل: شهید ابراهیم هادی 🌷
🪴 رفاقت با شهدا یه تجربه نابه
یه حسه خاص و معنوی ای داره.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar.mp3
3.99M
انقدر غم مردمو خوردی ، ای مادر غمخوار…!!
شده حرفت ورد زبونا ، الجار ثم دار − ♮
***
دلم از این میسوزه تو مدینه ، یکی نمیگه چه غصه ای داری…!!😭
تو که شب تا سحر واسه مردم ، تو دعاهات چیزی کم نمیذاری − ♮
***
جوری فتنه شده که تو حتی ، میون خوبام یاری نداری…!!😭
نگرانم من واسه این زخما ، نگرانم چون خونیه نفسات − ♮
***
مظلوم مادر بی کس مادر ، میدوید تو کوچه یه نفس مادر…!!
نفسش حیدر حیدر حیدر دنبال حیدر میدوید از سینه اش خون میچکید − ♮
***
باز مشغول کاری با لبخند که انگار نه انگار…!!
که ازت دوتا دنده شکسته بین در و دیوار 😭😭
چرا برات نگران نباشم ، که نفست گاهی برنمیگرده…!!😭
الهی مادر برات بمیرم ، که تموم نفسات پر درده − ♮
***
اون دستای مهربونت ، دیگه موهامونو رو شونه نکرده…!!😭
چی شده پهلوت کبوده بازوت چه ورم داره گوشه ی ابروت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊
دلهای عاشق میدانند
رمز شهادت "یازهـــۜــرا" ست
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطمئن باش هرکسی با امام حسین(علیهالسلام)
رفیق شود،تغییر میکند:)
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
HeydarHeyroonet-Karimi.mp3
6.24M
حیدر حیرونت...🌹🏴
ایام_فاطمیه
یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خدایا به من نیرو بده؛ فریاد کودک فلسطینی قبل از بلند کردن دبههای اب
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🔴شهادت یک پاسدار در کرمان هنگام بروز حادثه سهوی در میدان تیر
روابط عمومی ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان رفسنجان در اطلاعیهای اعلام کرد:
🔹️سرهنگ پاسدار محمدرضا بیاضیپور حین انجام مأموریت طی حادثهای در میدان تیر به شهادت رسید.
🔹این حادثه روز پنجشنبه ۲۴ آبانماه در میدان تیر رخ داد و در اثر تیراندازی سهوی دچار مجروحیت شدید از ناحیه کمر شد که پس از دو روز بستری در بیمارستان بر اثر شدت جراحت، صبح امروز به شهادت رسید 😭
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید رئیسی: هر جا گرفتار میشدم توسل به صدیقه طاهره میکردم.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا🖤
فاطمیه
وعده_صادق
شهدا
ایام_فاطمیه
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
˹🌿˼
رابطھعـٰاشقانھاےباخـداداشت.
یڪباربھمنگفت:خدا..خدا..خدا..
همھچیزدستخداست..!
تماممشڪلاتبشربھخاطر
دورۍازخداست..
مابایدمطیعمحضاوباشیم.اوازسود
وزیانماخبردارد..هرچھگفتھبایدقبولڪنیم.
خیروصلاحماهمیناست.❁
شہید_ابراهیم_هادے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
12_Ramezani_Pedar_Mafghodolasar_(www.rasekhoon.net).mp3
1.66M
🎙مداحی بسیار زیبای و قدیمی
کربلایی مجتبی رمضانی درباره پدر مفقود الاثر
به یاد مادر سادات حضرت_زهرا و شهید مفقودالاثر غلامرضا عباسی
ایام_فاطمیه فاطمیه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌷کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟!
گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم.
چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم اما میگن تو دیگه شورشو در آوردی...!
🌷یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟!
میگوید:گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمی شنود
و چشمی که حرام ببیند
توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا
نمیکند...!!
شهیده راضیه کشاورز
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝