eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
363 دنبال‌کننده
18هزار عکس
11.2هزار ویدیو
42 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌕شهید مدافع‌حرم حسن عبدالله زاده 🎙راوے: همسر شهید 💜حسن خیلی بچه دوست داشت. قبل از به‌دنیا آمدنِ فرزند اولم نامش را گذاشت «علی‌اکبر». هنوز دو ماهش نشده بود که می‌گفت:«ببرمش هیئت؟!». هرجا می‌رفتیم، مسافرت یا مهمانی علی‌اکبر را خودش می‌آورد و کمک‌حالم بود. وقت تولد بچه‌های دیگر هم همین‌طور بود. ⭐️هر زمان که خانه بود، کار‌های بچه‌ها را انجام می‌داد و وقتی که من مشغول بچه‌ها بودم، خودش غذا درست می‌کرد. دوست داشت پسر‌ها شجاع و مردانه بار بیایند. با این همه علاقه‌ای که به علی‌اکبر داشت، وقتی مهدیه به دنیا آمد، خیلی به او ابراز محبت می‌کرد. نوع تربیتش فرق داشت، لطیف و مهربان. 💜به مهدیه می‌گفت «ملکه!». مهدیه هم خیلی بابایی بود. شب‌ها در آغوش پدر آرام می‌گرفت و می‌خوابید. من در دورانی که حسن‌آقا بود، کار‌های هنری انجام می‌دادم، با روحیه نظامی که داشت با ظرافت کار‌های من را نگاه می‌کرد و تشویقم می‌کرد. دوست داشت سرم گرم باشد که وقتی مأموریت می‌رود، حوصله‌ام سر نرود. سلام برشهدا 🕊 سلام بر شهدای گمنام 🥀 سلام برشما دوستان شهدایی🌹 صبحتون روشن به نگاه شهدا🌞🌺 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💟 🌕شهید مدافع‌حرم محمدحسین حمزه ☔️همسر شهید نقل می‌کند: نامزدی ما، چهارماه دوست‌داشتنی بود! تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی می‌پرسیدم آخر هفته تهران می‌آیی؟ محمدحسین می‌گفت: باید ببینم چه می‌شود! چندثانیه بعد، آیفون به صدا درمی‌آمد و ایشون پشت در ایستاده بود! ☔️یادم هست یکبار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق‌زدن کتابم بودم که دیدم ۳۰هزارتومن پول لای آن است! از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامانم گفت احتمالا کار محمدحسین‌آقاست. بعد از خرید، هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت و می‌گفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟ 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🎀اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎀 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید حسین معزغلامی به ذکر «الهی به رقیه» خیلی اعتقاد داشت. میگفت‌ تا گره‌ای به کارتون افتاد یه تسبیح بردارید و بگید :الهی به رقیه... خدا حتما به سه‌ ساله ارباب نظر میکنه و مشکلتون‌ حل میکنه. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری؛ نمازت را عاشقانه بخوان! تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست..! ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💟 🟢شهید مدافع‌حرم یدالله ترمیمی ☂همسر شهید نقل می‌کند: همیشه آقایدالله بهم لطف می‌کرد و اکثر وقتها با گل به منزل میومد. اولین بار، روزی بود‌ که برای آزمایشِ قبل ازدواج، دنبالم اومده بود. موقعِ برگشتن، یه شاخه گل رز قرمز جلوی ماشین بود ولی تا انتهای مسیر، روش نشد اون گل رو بهم بده. ☘وقتی پیاده شدم، بهم گفت ببخشید یه لحظه صبر می‌کنید! منم مکث کردم؛ یدالله با خجالت گفت این شاخه گل برای شماست. منم روزی که پیکرش رو قرار بود برای وداع بیارن منزل، تصمیم گرفتم خونه رو براش گلباران کنم؛ تعدادی شاخه گل هم وقتی عشقم رو آوردند، به همکارانش دادم و گفتم برای مراسم تشییع، روی تابوت شهیدم بچسبونند. ☂یدالله واقعا مهربان و با محبّت بود. خوش‌اخلاق و خوش‌خنده بود و قلب رئوف و پاکی داشت. از سختی‌ها و مشکلات بیرون، چیزی به من منتقل نمی‌کرد. با وجود خستگی زیاد، در کارهای منزل بهم کمک می‌کرد و هیچ منّتی هم سرم نمی‌گذاشت. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💟 🟢شهید مدافع‌حرم سید رضا طاهر ☔️همسر شهید نقل می‌کنند: هر وقت بحثمان میشد، واقعا صبوری از سیدرضا بود. گاهی که غُر می‌زدم، اجازه می‌داد من حرف‌هایم را بزنم بعد آرامم می‌کرد؛ بعضی وقتها از این همه صبوری‌اش اعصابم خورد می‌شد. او موقع عصبانیت سکوت می‌کرد. واقعا صبور بود. ☔️برخی فکر می‌کنند شهدایی که خانواده‌شان را می‌گذارند تا در راه خدا شهید شوند، خیلی علاقه‌ای به همسر و فرزند و والدین‌شان ندارند اما خدا شاهد است سیدرضا وقتی تماس می‌گرفت، می‌گفت: حالم خوب است، فقط زنگ میزنم صدایت را بشنوم تا آرام شوم. می‌گفت: گاهی ناخودآگاه می‌آمدم زنگ بزنم، بچه‌ها می‌پرسیدند رضا کجا میری؟ می‌گفتم: باید صدای مادر، خواهر یا همسرم را بشنوم تا آرام شوم و بتوانم کارم را پیش ببرم. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‍ ‍ ‍💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💟 ✅شهید مدافع‌حرم مصطفی عارفی همسر شهید نقل می‌کند: آقامصطفی در مورد نمازخواندن پسرمون ،طاها، خیلی حسّاس بودند و زمانی که طاها چهار یا پنج‌ساله بود، وقت اذان می‌گفتند: طاهاجان، بیا با هم نماز بخونیم و طاها دو رکعت که میخوند، تشویقش میکردند و میگفتند کافیه😊 نظرشون این بود که نباید به بچه سخت بگیریم که حتما اذکار نماز رو درست بگه و همه رکعات نماز رو به‌جا بیاره؛ حتی توی نماز اول وقت هم سخت نگیریم؛ همینکه پدر و مادر اول وقت نماز بخونن، بچه تشویق به نماز اول وقت میشه☺️ من و همسرم تا جایی که امکان داشت، نماز رو اول وقت و در مسجد می‌خوندیم و آقاطاها رو هم می‌بُردیم. وقتی هم که نمی‌شد مسجد بریم ، تو خونه جماعت می‌خوندیم؛ یه سجاده کوچیک هم آقامصطفی برا پسر کوچک‌مون امیرعلی پهن می‌کردند🤗 آقا مصطفی برای تشویق بچه‌های فامیل مثال‌های جذابی بیان می‌کردند. مثلا می‌گفتند: نماز اول وقت مثل لیمو شیرین می‌مونه که وقتی قاچ میکنیش، شیرینه؛ هرچی از زمان قاچ‌کردنش بگذره، تلخ‌تر میشه. همونطور که ما لیموی شیرین و تازه رو دوست داریم، خدا هم نماز اول وقت رو دوست دارند🍋🥰 یا مثلا می‌گفتند: نماز اول وقت مثل این می‌مونه که به ما تعداد زیادی سکه نشون میدن؛ اولش کنار سکه‌ها هستیم و خوب میتونیم تعداد زیادی سکه جمع کنیم ولی هرچی از سکه‌ها دورتر بشیم، دست‌مون به سکه‌های کمتری میرسه💰😌 ...🌿🌺🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ‍ 💟 🌕شهید مدافع‌حرم مصطفی عارفی 💜همسر شهید نقل می‌کند: اقا مصطفی نه تنها جلوی دیگران که حتی جلوی بچه‌های خردسال هم خیلی احترام من را نگه می‌داشت و تأکید می‌کرد که احترام پدر و مادر باید جلوی بچه‌ها حفظ بشود و بچه‌ها جرئتِ انجام جسارتی به بزرگترها و خصوصاً پدر و مادر را نداشته باشند. همیشه خودش این مطلب را رعایت می کرد و درخواستش از فرزندان هم احترام ویژه به مادر بود. 🌻هیچ وقت به فرزندمان، طاها، اجازه نمی‌داد در جواب بنده صدایش را بلند کند یا وقتی من صدایش می‌زنم، دیر جواب بدهد. سریع متذکر می‌شد. یا اینکه همیشه در برنامه‌ریزی‌هایش حتی وقتی برای یک تفریح مردانه می‌خواست با خودش برنامه بریزد، به طاها می‌گفت: اول ببین نظر مادرت چیست؟ هرچه که مادرت بگوید همان است؛ بعد برنامه‌ریزی می‌کنیم. شهید عارفی می‌گفت: بابت تربیت دینی بچه‌ها خیالم راحت است؛ چون کار را به شما سپردم و می‌دانم به نحو احسنت انجام می‌دهید. 💜در مسائل دیگر زندگی مخصوصاً مواردی که مربوط به خانمِ خانه بود، دخالتی نمی‌کرد؛ مثلا بعضی وقت‌ها که مجبور بودیم به دلیل مشغله‌ی کاری، من و بچه‌ها تنهایی به شهرستان برویم، هیچ‌وقت برای بچه‌ها ابراز نگرانی نکرد. مثلا اینکه به من استرس وارد کند که حواستان به بچه‌ها باشد که زمین نخورند یا مریض نشوند یا از این قبیل نگرانی‌های پدرانه. در صورتی که من خیلی از خانواده‌ها را می‌دیدم که پدر خانواده خودش را از مادر، مهربان‌تر می‌داند و مُدام می‌گوید حواست به بچه باشد. یا اگر اتفاقی بیافتد به مادر می‌گوید چرا حواست نبود. 🌻یادم هست یکبار شهرستان بودم که طاها زمین افتاد و سرش چندتا بخیه خورد. خیلی ابراز ناراحتی می‌کردم و خودم را مقصّر می‌دانستم ولی مصطفی می‌گفت: تا جایی که در توانتان بوده، مراقب بچه بودید و کوتاهی نکرده‌اید؛ اتفاق است، می‌افتد دیگر. منم با خیال راحت مسافرت می‌رفتم. نگرانِ این نبودم که حالا اگر خدایی نکرده برای بچه اتفاقی بیفتد جواب پدرش را چه بدهم. او این حقیقت را بیان می‌کرد که همان طور که بیشترین رنج را برای بچه، مادرش تحمل می‌کند، همان مادر هم بیشتر از همه نگران و مراقب حال بچه است. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•