eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
351 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
42 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ سردار زهرایی🏴 شهید محمد اسلامی نسب سردار زهرایی🏴☘ چشمش آ
🌸شهیدی که بعد از تفحص جنازه اش سالم بود و از پهلویش خون تازه می ریخت...🌸 شهید محمد اسلامی نسب عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود... اطلاع یافتیم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است... جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم... مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند... نا امیدانه دست از تلاش برداشتند و آستین به عرق خیس کردند... در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم...  برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ... زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند... از قبل به مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودیم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به ما اطلاع بدهد... همین طور هم شد...  سریعاً خودمان را به معراج شهدا رساندیم، حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره هایمان گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم... خدایا! خیلی عجیب بود... جنازه بعثی ها که یکی دو روز از آن می گذشت بوی تعفنش بلند می شد اما شهید ما هنوز بعد از سه ماه پیکرش سالم بود... بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد... به اين شهيد به دليل آنكه علاقه بسيار زياد به معنای واقعی به حضرت زهرا(س) داشت دوستانش بهش ميگفتند سردار زهرايی... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🖌 مرتب زیر لب چیزی را تکرار می کرد. تا من را دید بی سلام و علیک گفت: محمد، ما باید بریم قوی بشیم... قوی بشیم... قوی بشیم.... چندین بار این عبارت را تکرار کرد. - مگه چی شده؟ - از میدان شاهچراغ رد می شدم، دو نفر با هم دعوا می کردند. آنکه مظلوم واقع شده بود، مرتب می خواست کنار بکشد، اما آن ظالم نمی گذاشت، رفتم تا بین آنها صلح بدهم و دعوا را خاتمه بدهم، آنکه ظلم کرده بود، محکم با دست به تخت سینه ام کوبید و گفت: برو کنار، تو دیگه چی می گی... من هم نتوانستم برای آن مظلوم کاری کنم، چون قدرتش را نداشتم. وظیفه ماست که قوی شویم و حق مظلوم را بگیریم. به حق، محمد بعد از آن جریان خود را قوی کرد. محمد بدنی لاغر و استخوانی داشت، اما با پیاده روی و کوهنوردی و کار بدنی زیادی که داشت، از آن بدن ترکه ای و استخوانی، بدنی قوی و فولادی ساخته بود که بارها مجروحیت سنگین هم نتوانست آن را از پا بیاندازد.       ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💠 بیش از ده گردان برای اعزام آمده بود, برای همین دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده بود. 😖 همه هم تقصیر را به گردن مقر می انداختند.🤨 ناگهان دیدم محمد که فرمانده مقر بود, با جارو و تی از یک دستشویی خارج و وارد دستشویی بعدی شد.😢 رفتم کنارش گفتم: محمد اقا چرا شما؟ گفت :این بسیجی ها برای خدا اینجا آمده اند, هدف ما هم خدمت به این هاست! ❤️کسی فرمانده را نمی شناخت.❤️ فرمانده گردان امام رضا لشكر۱۹ فجر ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💠 #سیره_شهدا بیش از ده گردان #بسیجی برای اعزام آمده بود,
سربندهای گمشده: 💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷گفت: بریم سنگر کمین. دنبالش راه افتادم. مقداری از مسیر را با قایق رفتیم. باید مقداری از مسیر را روی پد پیاده می رفتیم تا به سنگر کمین برسیم. فاصله این پد تا خط عراقی ها بسیار نزدیک بود و معمولاً در سکوت و تاریکی شب نگهبان ها عوض می شدند. حالا ما در روز و در دید دشمن به سنگر کمین می رفتیم. محمد محکم قدم بر می داشت. اما من از ترس اینکه هر لحظه تیر یا ترکشی به تنم بنشیند پایم می لرزید.  فاصله ما با عراقی ها آنقدر کم بود که صدای تقه بر خورد خمپاره 60 با انتهای قبضه را می شنیدم و بی اختیار می نشستم و چند لحظه بعد خمپاره روی پد، به زمین می نشست. من می نشستم، اما محمد محکم قدم بر می داشت. چند دقیقه بعد رگبار عراقی ها روی پد شروع شد. برق گلوله های رسامی که از جلو و بالای سرمان رد می شدند را می دیدم و باز پایم سست می شد و می نشستم و می خوابیدم. اما محمد تمام قامت، با قدم هایی محکم به سمت سنگر کمین می رفت. بالاخره  به سنگر رسیدیم.  کمی کنار  نگهبان کمین نشستیم. گفت برگردیم. باز محمد و قدم های استوار و منُ قدم های لرزانم. راوی اسماعیل سالارنیا 🌿🌷🌿🌷🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹🕊🕊🕊🌹 : بارالها؛ یاریم ده که در راه رسیدن به هدفم پابرجا واستوار باشم. بارالها تو مونس تنهائیهایم بوده و هستی و امیدم به تو است و خواهد بود. مرا در راه خود ثابت قدم و استوار بدار. خدایا فقط تو را می طلبم. معبودا گویی وجودم از آتش رسیدن به عشق تو پر شده و همه اش امید پرواز دارد. گویی این قفس تنگ کفایت نگهداری این حقیر را نمی کند و باید که این میله های آهنین را بگسلم. بار خدایا مرا در، درهم شکستن این قفس پوشالی یاری ده و توانایی عنایت کن. بارالها؛ به لطف و رحمت تو چشم دوخته ام که بی لطف و رحمت تو جان دادن برایم سخت است. بار الها اگر مصلحت دانستی من کشته شوم، در راه خودت مرا بکش. بار خدایا اعتراف می کنم که من گناهکارم و در روز محشر از من بازخواست منمای(اغفر ذنوبی کلها بحرمه محمد و آل محمد). 📎فرماندهٔ گردان خط شکن ابوذر لشگر ۳۳ المهدی ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ شهیدے که واسطه‌ ازدواج دو نفر شد 🌷شهید عبدالرحمٰن رحمانیان تاریخ تولد: ۱۵ / ۱ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۳ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: جهرم ، فارس محل شهادت: خرمشهر *🌷یه جوون طلبه‌ای رفت خواستگاری جوابش کردن،🥀دلش میگیره ؛ از طریق یکی از دوستاش میره خادم الشهدا میشه🌙نمیدونم چطوری اما با یه شهیدی به نام عبدالرحمٰن رحمانیان جهرمی آشناش میکنن💫...بهش میگن این شهید حاجت میده.( شهید مال جنوب کشوره ،این طلبه مال غرب کشور )🌱تو دلش با این شهید عبدالرحمٰن نجوا میکنه..🌙بعد دوباره با خانواده میره خاستگاری همون دختره،🌱دختره نظرش عوض میشه و قبول میکنه،‼️ پسره میگه من یه طلبه ی ساده هستم🥀فقط تو این دو هفته رفتم راهیان نور،خادم الشهدا شدم، یه خورده آفتاب سوخته شدم برگشتم.⚡️هیچ امکاناتی به مالم اضافه نشده. چی شد که تو به ازدواج با من راضی شدی ؟⁉️دختره با گریه میگه:🥀چند شب پیش،یه جوون خوش سیما و نورانی، با لباس خاکی به خوابم اومد💫و گفت : من شهید عبدالرحمٰن رحمانیان هستم ،اهل جهرمم گلزار شهدای رضوان، خاکم🌙یکی از خُدام ما به من رو زده و به من متوسل شده ..💫 من عبدالرحمان زندگیتون رو تضمین میکنم.»🌱« و من امروز به حرمت حرف شهید راضی میشم که با من ازدواج کنی...» 🎊سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان،فرمانده گردان خط شکن ابوذر لشکر 33 المهدی(عج) بود🌙که در جریان عملیات کربلای چهار و در محور اروند 3 دی ماه 1365 به فیض عظیم شهادت نائل🕊و مفقودالاثر شد،پیکر پاکش سرانجام پس از ۹ سال انتظار در سال ۱۳۷۴ به زادگاهش بازگشت،🌙پدر شهید سال ۹۴ در سالگرد پسرش آسمانی شد*🕊️🕋 💙🌷 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ دوست داشت گمنام باشد می‌گفت: « آی نمی‌دونی چه لذتی داره آدم برای خدا تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! » در جزیره مجنون به آرزویش رسید ... فرمانده گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ حضرت‌رسول ﷺ شهادت: ۴ اسفند ۶۲ عملیات‌خیبر شهید محمدرضا‌ کارور ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ *بارش باران...*🌨️ *شهید محمد رضا کارور*🌹 تاریخ تولد: ۵ / ۱۲ / ۱۳۳۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: درده،فیروزکوه،تهران محل شهادت: جزیره مجنون *🌹همرزم← بچّه‌ها محاصره شده بودند💥 نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند،🥀همه تشنه و گرسنه بودند🥀شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب💦برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند،موفّق نشد🥀 در همین لحظه، بچّه‌ها کارور را دیدند که به طرف تپّه‌ها رفت.🗻 تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت🌙 و شروع کرد به نماز خواندن📿مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و بعد به خاک افتاد.📿 نمازش که تمام شد،🌙 دست‌هایش را بالای سرش برد⚡ و چشم‌هایش را بست.🪄 نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد🌙که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید.🎊 و ناباورانه باران، نم نم شروع به باریدن کرد.»🌧️ محمد دلش نمیخواست پیکرش برگردد🥀و میگفت « نمی‌دونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»🥀در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥 به شهادت رسید🕊️و اَثری از پیکرش به دست نیامد🥀در نهایت به آرزویش رسید*🕊️🕋 *جاویدالاثر* *سردار شهید محمد رضا کارور* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ " " دوست داشت گمنام باشد می‌گفت: « آی نمی‌دونی چه لذتی داره آدم برای خدا تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش!» در جزیره‌مجنون به آرزویش رسید 💕 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟ 🌷شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را  به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. 🌷مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید. 🌷شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک هر دو شهید همچنان مهمان جزیره مجنون است.🕊 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ●بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. ● «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... 🌷 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا