فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا نباید قبل از خواب با گوشی کار کنیم؟!
اینو حتما ببین و واسه دوستاتونم بفرستین که به دردتون میخوره
🇮🇷 @sabzpoushan
chash pak.momeni.mp3
3.54M
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
چشــم 👀 ناپـاک کجـا
دیـدن آن پــاک کجــا؟؟؟!
زیبا و شنیدنی 👌
🎙 حجت الاسلام مومنی
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
🇮🇷 @sabzpoushan
1_1436133658.mp3
3.76M
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
🤰#بارداری باعث جوانی میشود؛
رشته های عصبی بازسازی میشود، جوانتر میشود.
✅ عملیات سلولها قدرتمندانه تر و بهتر و درست تر میشود.
✅ فعالیتهای مغزی و قدرت شناخت بیشتر میشود.
#فرزند_آوری
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
🇮🇷 @sabzpoushan
فریـب تربیت باغبان مخـور ای گــل
که آب می دهــد اما گـلاب میگیرد!
#صائب_تبریزی
🇮🇷 @sabzpoushan
من چرا دل به تو دادم که دلم مي شکني
يا چه کردم که نگه باز به من مي نکني
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حريفان که تو منظور مني
ديگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدني
تو همايي و من خسته بيچاره گداي
پادشاهي کنم ار سايه به من برفکني
بنده وارت به سلام آيم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهي مي رسدت کبر و مني
مرد راضيست که در پاي تو افتد چون گوي
تا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزني
مست بي خويشتن از خمر ظلومست و جهول
مستي از عشق نکو باشد و بي خويشتني
تو بدين نعت و صفت گر بخرامي در باغ
باغبان بيند و گويد که تو سرو چمني
من بر از شاخ اميدت نتوانم خوردن
غالب الظن و يقينم که تو بيخم بکني
خوان درويش به شيريني و چربي بخورند
سعديا چرب زباني کن و شيرين سخني
#سعدی
🇮🇷 @sabzpoushan
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکنفر بود که ما دل
به نگاهش دادیم
🇮🇷 @sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار حاجیزاده: چون موشک هایپرسونیک از جو خارج میشود به دنبال این هستیم که چطور از آن رونمایی کنیم
🔹اگر آمریکاییها باور نکردند هم مهم نیست؛ روز حادثه مشخص میشود.
🇮🇷 @sabzpoushan
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دزد عقیده مردم نباشیم...
مثل حسن کلیدی
🇮🇷 @sabzpoushan
نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...
حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :
آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرارِ نهانی
همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای
تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی ...
🇮🇷 @sabzpoushan
عارفی 40 شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب 36 ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت 6 بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را ز یارت خواهی کرد
عارف از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: 4 ریال و 20 شاهی
پیرزن می گفت: نمیشه 6ریال بخرید؟
مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به 6 ریال می فروشم، خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به 6 ریال؟؟؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر اصرار داری من آنرا به 25 ریال می خرم!!!
پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند
آنگاه تو به 25 ریال می خری؟!!!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!
گر دست فتاده ای بگیری... مردی
🇮🇷 @sabzpoushan