زنگ تفریح☺️
حکایت نورالله و عین الله
دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن
یکی نورالله یکی عین الله
نورالله مسئول جذب مشتری بود و عین الله قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
مشتری که میومد نورالله با زبان بازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از عین الله میپرسید:
داداش قیمت چنده؟
عین الله میپرسید
کدوم یکی؟
نورالله میگفت که:
کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقهدار
عین الله میگفت:
820 تومن
ولی نورالله باز میپرسید:
چند؟
دوباره بلندتر میگفت:
820 تومن
عین الله به مشتری میگفت:
520 تومن
مشتری که خودش قیمت 820 رو شنیده بود با عجله 520 میداد و میخرید
همه فکر میکردن نورالله کَر هست
اما در حقیقت قیمت کت و شلوار 320 بودو مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن
بعدها این دو تا نامشون رو عوض کردن و گذاشتن!!
سایپا و ایران خودرو
یک روز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یک روز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست،امنم حصارت نیستم...
🌹لقمان ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
☀️ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ 🌾ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ کرﺩﻧﺪ.
🌱ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ کرﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ .
🌺 ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸خدایا
🌸آغازی که تو، صاحبش نباشی
🌸چه امیدیست به پایانش؟
🌸پس به اسم اعظمت
🌸آغاز میکنیم روزمان را
🌸صبحتان متبرک به اسماءخداوند
🌸یا الله یا کریم
🌸یا رحمان یا رحیم