eitaa logo
سبزپوشان
284 دنبال‌کننده
26هزار عکس
23هزار ویدیو
117 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بُوَد که از پا درمان من بیفتد یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه‌ام ز چشم گریان من بیفتد ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند... 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه بلای جان عاشق شب هجرت است تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران شعر از ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‌کند بلبلِ شوقم هوای نغمه‌خوانی می‌کند همتم تا می‌رود سازِ غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‌کند ما به داغ عشقبازی‌ها نِشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک‌پرانی می‌کند بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می‌رسد با من خزانی می‌کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می‌کند با ما نهانی می‌کند ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمناسبت سیزده بدر استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ ۴۷ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ!!! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ  ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است : ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ز ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ 🌸 ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال‌ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می‌کند بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می‌رسد با من خزانی می‌کند 🌸 ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنور سینه ما را ‌ای آسمان به حذر باش که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی که سر جهاد تویی و خداست پشت پناهت خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زندگانيم گله دارد جوانيم شرمنده ي جواني از اين زندگانيم دور از کنار مادر و ياران مهربان زال زمانه کُشت به نامهربانيم دارم هواي صحبت ياران رفته را ياري کن اي اجل ! که به ياران رسانيم پرواي پنج روز جهان کي کنم که عشق داده نويد زندگي جاودانيم چون يوسفم به چاهِ بيابانِ غم اسير وز دور مژده ي جرس کاروانيم يکشب کمند گيسوي ابريشمين بتاب اي ماه ! اگر ز چاه به در مي کشانيم گوش زمين به ناله ي من نيست آشنا من طاير شکسته پَرِ آسمانيم گيرم که آب و دانه دريغم نداشتند چون مي کنند با غمِ بي همزبانيم گفتي که آتشم بنشاني ولي چه سود برخاستي که بر سر آتش نشانيم در خواب زنده ام که تو مي خوانيم به خويش بيداريم مباد که ديگر نرانيم شمعم گريست زار به بالين که شهريار من نيز چون تو همدم سوزِ نهانيم 🇮🇷@sabzpoushan
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برسان سلامِ ما را، به رفو گرانِ هجران که هنوز پاره ی دل، دو سه بَخیه کار دارد دلم را که چون قالی نخ نماست به نخ های عشقت رفو می کنم به رفوگران بگویید ز رفو گذشت این دل چه رفو کنم دلی را که هزار پاره دارد . مرد بودم که بغض‌هایم را تا ته ِ حلق ِ خود فرو کردم تا بداند که "دوستش دارم" هر چه او زخم زد رفو کردم . مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود؟ دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود! . یک شب به ناز، چشم به چشمم بدوز تا این قلب پاره را به نگاهت رفو کنم رسوای جمع کردی ام ای‌ دل خموش باش تا حفظ بازمانده ی این آبرو کنم شرمندهٔ نوازشِ گردون نمانده‌ام گر چاک دوخت، جامه به مزدِ رفو گرفت... تسلیم شو که زخم نمایان عشق را گر هست بخیه ای، لب خود را گزیدن است تا رسد بر کنگر مقصود دست ناله‌ای بخیه نتواند نهان کردن دهان زخم را جایی میان هیچ ، بیا گفتگو کنیم تاپاره های سینه ی خود را رفو کنیم
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم ز دست، اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی از پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم ‌ 🇮🇷@sabzpoushan
چو بستی در به روی من به کوی صبر روی آوردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را ز حال گریه پنهان حکایت با سبو کردم صفایی بود دیشب باز با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم ملول از ناله بلبل نباش ای باغبان رفتم حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم 🇮🇷@sabzpoushan
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم مستانه در این گوشه میخانه بمیرم درویشم و بگذار قلندر منشانه کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم من دُرِّ یتیمم، صدفم سینه دریاست بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم بیگانه شمردند مرا در وطن خویش تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم من بلبل عشاق به دامی نشوم رام در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم در زندگی افسانه شدم در همه آفاق بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم 🇮🇷@sabzpoushan
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا، تـو چـرا بی خـبـر از مـا شـده ای… 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دلی که بر جبینش همه داغ بی نصیبی چه گلی که بر نگینش همه نقش بی وفایی به طبابتی که دانی بفرست درد عشقم به علاج بی‌طبیبی و دوای بی‌دوایی 🇮🇷@sabzpoushan
در زمان بیماری استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای او می سراید: 🌸🌸🍀🌺🌺🍀🌸🌸 با منِ بی کس تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام تو همه بار و بری، تازه‌بهارا تو بمان داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم پدرا، یارا، اندوه‌گسارا تو بمان «‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان... 🌸🍀🌺🌸🌺🍀 شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد: 👇 سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟ زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟ درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟ خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟ آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟ دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اجل ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟ کشتی‌ای را که پیِ غرق شدن ساخته اند هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟ بدتر از خواستن این لطمۀ نتْوانستن هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟ ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟ گر رهایی‌ست برای همه خواهید از غرق ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟ ما که در خانۀ ایمان خدا ننشستیم کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟ مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟ شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟ 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب پای گریزان دارد این عمر تو گو باران ریزان دارد این عمر به اسکی باز ها ماند که پایی همه لغزان و لیزان دارد این عمر چرا پیوسته با ما می ستیزد چه اخلاقی ستیزان دارد این عمر به سر شور و نشاط نوجوانان به دل داغ عزیزان دارد این عمر به دنبال بهار و گل فشانی خزان و برگ ریزان دارد این عمر "" 🇮🇷@sabzpoushan
خواستم عاشق بی‌نام‌ونشانت باشم نگرانم نشوی تا نگرانت باشم گم شدم در تب شعری که پر از شور تو بود تا شبیه غزلی ورد زبانت باشم عاقبت علت تشویش جهانت شده‌ام من که می‌خواستم آرامش جانت باشم جرُم من نیست اگر نوبت من پاییزی‌ست من نمی‌خواستم ای گل به زیانت باشم . آغوش تو ، باغات ِ پر از " لیموی شیراز " چشمان تو سرمستی ِ مستانه ی عشق است. دستان ِ تو "مرداد " و نگاه تو " بهار " و ... گیسوی تو جولانگه رندانه ی عشق است. دیوانه ی چشمان تو ، یک عمر همیشه دیوانه ی شمع و گل و پروانه ی عشق است. دریای دلت وسعت بی چون و چرایی از پهنه ی گسترده ی پیمانه ی عشق است. "فرهادم " و یک عمر نمک خورده به زخمم "شیرینی " لبخند تــــــو افســـــــــانه ی عشق است 🇮🇷@sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من الهی‌ خون‌ شوی‌ ای دل‌ تو‌ هم‌ گشتی‌ رقیب‌ من‌ خیال‌ خود به‌ شبگردی به‌ زلفش‌ دیدم‌ وگفتم‌ رقیب‌ من‌ چه‌ می خواهی‌‌ تو‌ از جان‌ طیبب‌ من‌ نهیبی‌‌‌ می زدم‌ با‌ دل‌‌که‌ زلفت‌ را‌ نلرزاند ندانستم‌ که‌ زلفت‌ هم‌ بلرزد‌ با‌ نهیب‌ من‌ خوشم‌ من‌ با‌ تب‌ عشقت‌ طبیب‌ آمد‌جوابش‌ کن حبیبم‌ ،چشم‌ بیمار تو‌ بس‌ باشدطیب‌ من من‌ از صبر‌ وشکیبم‌ شهریارا‌ شهره‌ ی آفاق همه‌ آفاق‌ هم‌ حیران‌ دراین‌ صبر وشکیب‌ من‌
مست آمدم ای پیـــر که مستـــانه بمیــرم مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم شمعی و طواف حرمی بود که می خواست پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم گو نی زن میــخــانه بـگــــو جــان به لب آور تا با تـــب و لب بــــــر لب جــانــانه بمیـــــرم آن ســـلســــله ی زلـف که زنار دلـــــم بــــــود در گردنـــــم آویز که دیــــــوانه بمیــــــــــــــرم ایـن دیـر مغـان ته چــک ایران قدیـــــم است اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم در زنــدگی افســـانه شـــدم در هـــمه آفاق بگذار که در مرگ هــــم افســــانه بمیــــــرم در گوشـــه ی کاشـــانه بســـی سوختـــم اما آن شمــع نبــــودم که به کاشـــــــانه بمیرم ســـرباز جهـــادم من و از جبــهه ی احــرار انصــــاف کـجـا رفتـــــه که در خانـــه بمیـــــرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالها شد رفته دمسازم ز دست، اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند بی‌ ثمر‌ هر ساله‌ در فکر بهارانم‌ ولی چون‌ بهاران‌ می رسد با‌ من‌ خزانی‌ می کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند دلها