روی ایوان بهار
پشت پرچین صفا
مادری رو به شعاع خورشید
می شمرد
فاصله ی امروز تا فردا را
کودکش آمده بود و از او می پرسید
مادرم
تو بگو
زندگی یعنی چه ؟
مادرش در سفر فاصله ها
به عقب بر می گشت
تا به دیروز رسید
کودکم ، ای همه باور من
زندگی سرشار از مهر و صفاست
زندگی گلبرگ های سرخ وخونین مزار شهداست
زندگی کودکی کوچه تاریک دل است
زندگی پیری و فرسودگی افراهاست
زندگی کاسه غمناک گدایی است که هر روز
برسر سفره پر مهر صداقت خالیست
ودلش می خواهد که صداقت باشد
که محبت باشد
زندگی توشه فردا چیدن
زندگی کوچ پرستوی دل است
به دیاری که در آن
کاسه هیچ گدایی
خالی از مهر و محبت نشود
ودیاری که در آن
مرگ را راهی نیست
و به قول (( سهراب )) :
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت
از یاد من و تو برود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادباشین توی این روزهای برفی😊
تا به کی ، این دل دیوانه ، به تو رو بزند ؟
عشق ، در پای تو افتاده ، و زانو بزند ؟
چشم من ، منتظر دیدن تو باشد و اشک !
روز و شب ، راه تو را یکسره ، جارو بزند !
ذکر خیرت ، همه جا هست ، شنیدم صیاد !
دیده چشمان تو و ، رفته که آهو بزند
شاپرک مست شده ، دور شما می گردد !
آمده پیش تو زنبور ، که کندو بزند !
زودتر ، با دل دیوانه ی من ، راه بیا !
ترسم این است ، کسی دست به جادو بزند !
لطف کن ، با خبر آمدنت ، شادم کن !
تا به کی لشگر غم ، در دلم اردو بزند ؟
جانبازی
در مسیر وصل جانان سر نمیآید به ما
جز کفن پیراهنی دیگر نمیآید به ما
ما بهتنهایی خود عمریست که خو کردهایم
جمع ما جمع است، پس لشکر نمیآید به ما
گرچه در میدان مین نفس رفتن مشکل است
گیر کردن پشت این معبر نمیآید به ما
در میان معرکه تا صحبت از جانبازی است
پس یقینا دستک و دفتر نمیآید به ما
ما زلیخاوار مست بوی یوسف میشویم
حاجت پیمانه و ساغر نمیآید به ما
اوج ما، معراج ما، در خاکوخون غلتیدن است
پس در این پرواز بالوپر نمیآید به ما
چون در این عرصه فقط گمنام بودن شهرت است
ننگ سالم ماندن پیکر نمیآید به ما
سر به سر در پای عهد خویشتن سر میدهیم
نه!، نماندن پای این کشور نمیآید به ما.