eitaa logo
سبزپوشان
284 دنبال‌کننده
26هزار عکس
23.1هزار ویدیو
117 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
استادی مشغول نوشتن ✍ با مداد بود... کودکی پرسید: چه می نویسی؟ استاد لبخندی😁 زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. سعی کن وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.😄 استاد گفت:شش خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری: 1⃣: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست. 2⃣: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد. 3⃣: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست. 4⃣: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید. 5⃣: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد، پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن. 6⃣: بدان که مثل مداد روزی ، تمام خواهی شد ، پس مواظب باش که چه اثری از خود به جای میگذاری.
: خدایی که نمی‌توان دید را چگونه می‌توان باور کرد؟ ✍️ از پله‌های دفترمان رفتم بالا... از هر طبقه که می‌گذشتم، حس می‌کردم یک عبور قبل‌‌تر از خودم از اینجا رد شده، که دستی کشیده روی همه چیز و مرتبشان کرده و شاید با مهر برای آمدن ما آماده‌شان کرده بود. • وارد اتاق خودم شدم، پرده کنار زده شده بود، پنجره اتاق باز بود، و نسیم خنکی می‌آمد، بالکن آب‌پاشی شده بود و بوی نم خاک گلدان‌ها هنوز در اتاق پیچیده بود. و من حضور مدیرمان را که زودتر از همه آمده بود و دستی به اتاق‌ها کشیده بود و بخشی از عشقش را آنجا جا گذاشته بود، دیدم، همان چیزی که حتی قبل از ورود به اتاق هم حس کرده بودم. • نشستم پشت میزم .... و چشمم افتاد به گلهای تازه و نمدار روی بالکن! آاااخ.... «عادت» پرده ضخیمی کشیده روی چشمهای ما ! چرا ما آن ذات عاشقی را که هر صبح دنیا را آماده می‌کند برای بیدار شدنِ دوباره‌مان و بی‌نهایت عشقش را جا می‌کند در هر طلوع، تا دوباره ماجرای تکامل‌مان را با قدرت ادامه دهیم، نمی‌بینیم! ※ خجالت تنها کلمه‌ایست که حال مرا شرح می‌دهد! از خدا خجالت کشیدم که اینهمه سال عمر کردم و هر صبح دستانی را که دنیا را مرتب کرده بود تا من به باشگاه تکاملم برگردم و تمارین قدرت‌گیری‌ام را شروع کنم ؛ ندیدم! • خجالت گاهی چقدر عمیق می‌شود که قابل نوشتن نیست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احداث گلخانه ی خانگی توسط خانواده اقلیدی روی پشت بام. ‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
📷منابع روس:رژیم صهیونسیتی۸۰ درصد نفت خود را از آذربایجان از طریق ترکیه دریافت می کند 🔹اگر ترکیه واقعاً طرفدار فلسطین است، کافی است خط لوله نفت را مسدود کند تا ماشین نظامی رژیم صهیونسیتی با مشکل سوخت مواجه شود. اما‌ اردوغان این کار را نمی کنند، چرا؟ ‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
نگاهت مي‌كنم، خاموش و خاموشي زبان دارد زبانِ عاشقان، چشم است و چشم، از دل نشان دارد چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟ تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بيا تا آنچه از دل مي‌رسد، بر ديده بنشانيم زبان‌بازي به حرف و صوت، معني را زيان دارد تو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا كه جفتِ جانِ ما، در باغِ آتش آشيان دارد الا اي آتشين پيكر، بر آي، از خاك و خاكستر خوشا آن مرغِ بالاپر، كه بالِ كهكشان دارد زمان فرسود ديدم، هرچه از عهدِ ازل ديدم زهي اين عشقِ عاشق‌كش، كه عهدِ بي زمان دارد ببين داسِ بلا، اي دل مشو زين داستان غافل كه دستِ غارتِ باغ است و قصدِ ارغوان دارد درون‌ها شرحه شرحه‌ست، از دم و داغ جدايي ها بيا از بانگِ ني بشنو، كه شرحي خون فشان دارد دهانِ سايه مي‌بندند و باز از عشوه عشقت خروشِ جانِ او آوازه در گوشِ جهان دارد "هوشنگ ابتهاج"
یادش بخیر عینک سه بُعدی‌های زمان بچگی ما این دوربینای سوغات مکه بود!😊 ‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لولک و بولک 😍😍 از کارتونهای قدیمی دهه شصت😊 ‌‌🇮🇷 @sabzpoushan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق علیه السلام: هر کــه خدا خــیرش را بــخواهد؛ عــشق امام حسین علیه السلام را به قـلب او می اندازد! وسائل الشیعه: جلد۱۴،ص۴۹۶ 🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بذال کمکت کنم بلی بالا..‌ 😍 حالا تو بیا کمکِ من 🤣🤣😅 من فکر کنم پت و مت را از روی این ها ساختن😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی رحم ترین قصه پاییز،چنین است: باران بزند ، شعر بیاید ، تو نباشی...
Ragheb - Vaghti Delam Ashegh Mishe (128).mp3
3.65M
🎶 وقتی دلم عاشق میشه
💢 *الاغ باشعوری که اسیر شد* ✍️ *خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس* 💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند. از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود. 💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد! 💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم. 💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد شد. 🔺الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود. ✍️ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن سواری می دهند! و قصد برگشتن هم ندارند!