🍃به وقت شهادت حوالی ساعت ۹ شب های سرد پاییز بود... دل تو دلم نبود چشمم ب گوشی موبایلم بود.. منتظر تماس علی بودم.. استرس تمام وجودم را گرفته بود حدس میزدم خبری شده باشد تمام فکرم سمت علی بود.. کم کم داشتم نگرانتر میشدم گوشی خانه مان زنگ خورد گفتم این حتما علی بدون اینکه بشنوم صدای کیست ب او گفتم معلومه کجایی دلم هزار جا رفت دیدم صدای علی نیست..💔 همکارهای علی بود.. از شدت بغض نمیتوانست حرفی بزند ولی من... دلم لرزید اشک هایم جاری شد بدون اینکه خبر شهادت علی را بدهد میدانستم علی شهید شده... یاد مکالمه آخرمان با علی افتادم ن بابا فعلا از شهادت خبری نیست.. علی چرا انقدر زود..؟ مگ نگفته فعلا خبری نیست چقد زود خریدنت علی مبارکت باشه شهادت... سلام مارو ب ارباب برسون💚💔🥀 شهید علی اکیر کشتکار تقریبا ساعت ۹ و نیم شب در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @shohadanaja

💢#نور_خدا 🔹حاشیه مراسم سومین سالگرد شهادت شهید همیشه زنده نیروی انتظامی سید نور خدا موسوی @shohadanaja

💢#استوری 🔹علیرضا زمانی خرم آبادی @shohadanaja

صبحتون شهدایی آنان که به مقصد رسیده‌اند می‌گویند میان ما و شما تنها همین خون فاصله است.... شهید میلاد ولی پور @shphadanaja

صبحانه ای باشهدا

*صبحانه ای با شهدا* 📌  *رزمنده ای که زنده زنده در آتش سوخت، اما آخ نگفت!* 🔹️   *شهید سید مرتضی آوینی* روایت می کند که: *حسین خرازی* نشست ترک موتورم بود که به منطقه عملیاتی برویم. بین راه، به یک نفربر "پی ام پی" و تانک برخوردیم که در آتش می سوخت. ◇ فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! ◇ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!  جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! 🔹️ بلند بلند فریاد می زد: *خدایا!* الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! * خدایا!* الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه!   *خدایا!* الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! * خدایا!* صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! 🔹️  آتش که به سرش رسید، گفت: *خدایا!* دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، *خدایا!* خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! 🔹️  آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!  بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. ◇ حال حسین آقا خرازی از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:  خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه، جواب اینا رو چی می دی؟ ◇ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. ◇ تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن من خیسِ اشک شد. @shohadanaja

💢کار عجیب مامور پلیس راه ... 🔹راننده کامیونی که برای تعمیر ماشین خود در زیر ماشین گیر افتاده بود توسط مامور پلیس راه نجات یافت @shohadanaja

💢نور کتاب 🔹شهید فرشید معافی 🔹روایتی از کتاب در مسیر آسمان @shohadanaja

💢تا خراسان و قم و ری جان ماست هفت وادی معرفت ایمان است 🔹ولادت با سعادت شاه عبدالعظیم حسنی از نوادگان امام حسن مجتبی بر همه عاشقان اهل بیت مبارک باد . @shohadanaja

💢سلفی زیبای خلبان نهاجا در رزمایش ذوالفقار ۱۴۰۰ @shohadanaja

💢سرباز جان فدا 🔹شهید میلاد ولی پور متولد 1373/04/15 محل تولد : خبر بافت تاریخ شهادت : 1396/08/19 محل شهادت : ایرافشان مهرستان @shohadanaja

💢عکس حرم، ویژه اعلامیه شهادت 🔹روزهای آخرحیات شان از من خواستند که به زیارت برویم، به مشهد مقدس سفر بسیار جالبی بود در حیاط حرم در حالی که شال سبز رنگی را هم به گردن آویخته بود از من خواست عکس یادگاری بگیریم. گفت: لازم می‌شود، بعدها همان عکس شد عکس اعلامیه شهادتش. https://b2n.ir/k41688 @shohadanaja