شریک جرم ظالم شدن فقط با یک جمله!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
جناب شيخ رجبعلی خیاط، دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم ( پهلوی) و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت.
يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كردهاست كه فرمود: روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه ميكنند و همه كارهای ناشايسته سلطان زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت میدهند.
شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكردهام!!!✳️به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور دادهاست؟
گفت: چرا!
به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. »
در نهجالبلاغه آمده است كه امام علی(علیه السلام) فرمود:
هركه به كردار عدهای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد؛
گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن..
📕کیمیای محبت
مژده یزدگرد به ظهورمنجی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
ابن عيّاش در كتاب «مقتضب الاثر»از «نوشجان بن بود مردان» نقل كرده كه
چون ايرانيان در جنگ «قادسيه» شكست خوردند، و يزدگرد از كشته شدن «رستم فرّخزاد» سردار لشكرش و عدالت عرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد با مسلمين كشته شده اند.
در حالى كه با كسانش عزم فرار داشت در ايوان كاخ خود ايستاد و گفت:
هان اى ايوان! درود من بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر ميتابم تا وقتى كه من يا مردى از فرزندان من كه هنوز زمان وى نزديك نشده و موقع آمدن او فرا نرسيده است، برگرديم.
سليمان ديلمى ميگويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:قربانت گردم مقصود يزدگرد از «يا مردى از فرزندان من» چيست؟
حضرت فرمود:
او مهدى صاحب الزمان است كه بفرمان خدا قيام خواهد كرد. و او ششمين فرزند من و اولاد دخترى يزدگرد است. او از فرزندان يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر وى ميباشد. « ميدانيم كه شاه زنان دختر يزدگرد معروف به« شهربانو» مادر امام زين العابدين( ع) است».
منبع: مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار)، محمد باقر مجلسی، علی دوانی ،تهران: 1378 ،صص397-398
حضرت مهدی سلام الله علیه :
فإنّا یُحیطُ عِلمُنا بِأنبائِکُم وَ لا یَغرُبُ عَنَا شَیءُ مِن أخبارکُم
علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست
تهذیب الاحکام (تحقیق خراسان) مقدمه ج1 ، ص 38 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج53 ، ص175
عذر سلطان مقتدر
سلطان ملک شاه سلجوقی، بر فقیهی گوشه نشین و عارفی عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر برنداشت و به ملک شاه تواضع نکرد بدانسان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری ام که فلان گردن کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشتم که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی. شاه با حیرت پرسید: او کیست؟ حکیم به نرمی پاسخ داد: آن نفس است؛ من نفس اماره خود را کشته ام ولی تو هنوز اسیر نفس اماره خودی. اگر اسیر او نبودی، از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. ملک شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست
مجله معارف شماره 64
#داستان_راستان,https://eitaa.com/sadeghaghaei64
معلم انوشیروان
انوشیروان در دوران طفولیت خود معلمی کاردان و دور اندیش داشت.
روزی معلم، انوشیروان را بی جهت مورد سرزنش قرار داد و محکم او را زد به طوری که فریادش بلند شد .
انوشیروان کینه معلم را بدل گرفت، هنگامی که بر مسند پادشاهی نشست ، دستور داد معلم را نزد وی حاضر کنند.
انوشیروا- چه جیز باعث شد که در ان روز بی جهت مرا کتک زدی؟ (ماحملک علی ضربی یوم کذا ظلما)
معلم، دیدم به تحصیل و دانش علاقه وافری نشان میدهی و امیدوار شدم که بعد از پدرت (قباد) صاحب سلطنت شده و بر مسند پادشاهی تکیه زنی، خوشم آمد که مزه ظلم و ستم را به تو بچشانم تا به کسی ظلم نکنی.
انوشیروان، از گفته معلم خوشحال شدو تبسم کرد
#داستان_راستان,https://eitaa.com/sadeghaghaei64
کاری حکیمانه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
«گویند اسکندر وارد شهری شد، و روی سنگ قبرها را خواند، دید همه در سن جوانی مرده اند و مرده ها بیش از سی سال نداشتند.
پیرمردی را پیدا کرد و گفت: من با همه جهانگردی که داشتم، شهری مثل شهر شما ندیده ام، بگو چرا در این شهر همه جوان مرده اند؟
پیرمرد گفت: ما دروغ و تظاهر در زندگی نداریم و چون کسی که شصت سال عمر کرده، 30 سال آن را خواب بوده، پس در واقع 30 سال عمر مفید داشته است و ما نیز همان واقعیت را می نویسیم!».1
1. سید مهدی شمس الدین، جوانه های جوان، ص 482
ﻣﻨﺎﻋﺖ ﻃﺒﻊ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻋﻴﺪﻫﺎﻯ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻭﺿﻊ ﺑﻰ ﺣﺠﺎﺑﻰ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺑﺎﻡ ﺻﺤﻦ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺁﻗﺎ ﺳﻴﺪ ﺑﺎﻗﺮ ﻧﺎﻇﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤّﺪﺗﻘﻰ ﺑﺎﻓﻘﻰ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺑﺎﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻊ ﻣﻔﺘﻀﺤﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.
ﻋﻴﺎﻝ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍً ﺑﺎ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﻰ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﭼﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻯ؟ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻳﻢ ﺗﻮ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺗﻮﭖ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻢ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﺎﻝ ﻛﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻣﺴﺠﺪ ﮔﻮﻫﺮﺷﺎﺩ ﻣﺸﻬﺪ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻜﻤﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻟﮕﺪﻯ ﺑﻪ ﺿﺮﻳﺢ ﻣﻰ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻯ ﺑﻠﻨﺪﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤّﺪﺗﻘﻰ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻋﻤﺎﻝ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﻴﺦ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﻛﻤﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﺎﻓﻘﻰ ﻣﻰ ﻛﻮﺑﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﺎﻓﻘﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﺒﻌﻴﺪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﻈﻴﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ. ﮔﻮﻳﺎ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺷﻤﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﻳﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺗﻘﺎﺿﺎﻯ ﺁﺯﺍﺩﻯ ﻛﻨﻴﻢ.
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﺎﻓﻘﻰ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺷﻤﺎ ﻭ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﭼﻪ ﺗﻮﻗﻌﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﻦ ﻧﻮﻛﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﻜﻨﻴﺪ. (1)
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﻣَﻦْ ﺍﺳْﺘَﻐْﻨﻰ ﻋَﻦِ ﺍﻟﻨﱠﱠﺎﺱِ ﺍَﻏْﻨﺎﻩُ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪُ ﺳُﺒْﺤﺎﻧَﻪُ.
ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻰ ﻧﻴﺎﺯﻯ ﺟﻮﻳﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﻨﻰ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. (2)
1) ﻣﺠﻠﻪ ﺣﻮﺯﻩ، ﺷﻤﺎﺭﻩ 34، ﺹ 64 ﻭ 65.
2) ﻏﺮﺭﺍﻟﺤﻜﻢ
داستان قیصر روم و عبداللّه بن حذافه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در جنگی که میان لشکر اسلام و روم صورت گرفت عبداللّه بن حذافه که از یاران و فرماندهان دلاور پیامبرصلی الله علیه وآله بود به همراه گروهی دیگر اسیر شدند و آنها را به نزد قیصر روم بردند.
قیصر روم به او گفت: آئین مسیحیت را بپذیر وگرنه تو را در دیگ جوشان میاندازم.
عبداللَّه گفت: مسیحی نمیشوم.
قیصر دستور داد دیگی آوردند و بر آتش گذاردند و در آن روغن زیتون ریختند تا به جوش آمد آنگاه به یکی از مسلمانان اسیر گفت: مسیحیت را بپذیر! او که از پیشنهاد قیصر سرباز زد دستور داد وی را در آن دیگ انداختند و گوشت از استخوانهای او جدا شد.
آنگاه به عبداللَّه گفت: مسیحی شو وگرنه تو را هم در دیگ
خواهم انداخت. او هم پیشنهاد قیصر را نپذیرفت و دستور داد وی را در دیگ اندازند. عبداللَّه در این هنگام گریه کرد. گفتند: او گریه و بیتابی میکند. قیصر گفت: او را برگردانید. وقتی او را برگرداندند گفت: من از اینکه در دیگ میافتم گریه نمیکنم بلکه بهخاطر این میگریم که چرا به اندازه موهای بدنم جان ندارم که در راه خدا فدا کنم!
قیصر از این سخن در شگفتی فرو رفت و علاقمند شد او را آزاد کند. سپس به عبداللَّه فرمانده رزمندگان گفت: سر مرا ببوس تا تو را آزاد کنم.
عبداللَّه گفت: نمیبوسم.
قیصر گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو در آورم و حکومتم را با تو تقسیم نمایم.
عبداللَّه نپذیرفت.
قیصر گفت: سر مرا ببوس تا تو و هشتاد نفر از مسلمانان اسیر را آزاد کنم عبداللَّه که دید آزادی مسلمانان در کار است پیشنهاد سلطان را پذیرفت و با هشتاد نفر از مسلمانان آزاد شد.(1)
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود:
مَنْ سَلا عَنْ مَواهِبِ الدُّنیا عَزَّ.
کسی که از بخششهای دنیا بگذرد عزیز میشود.(2)
1) اسدالغابه، ج 3 ، ص 143 .
2) غررالحکم
✳️ مبهوت شدن داوران برنامه محفل از کودک کمتوان ذهنی که به اذن خدا حافظ کل قرآن شده است. را ببینید،
🔹 با وجود معلولیت ذهنی قرآن رو کامل حفظ کرده.
🔹 هیچکس نمیدونه چطوری قرآن رو حفظ کرده! اصلا کسی بهش قرآن یاد نداده
تا اخر ببینید....
ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭ ﺑﻬﻠﻮﻝ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﺭﻭﺯﻯ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺪﺗﻴﺴﺖ ﺁﺭﺯﻭﻯ ﺩﻳﺪﺍﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻤﻠﺎﻗﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﻴﭽﻮﺟﻪ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻫﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﻘﺎﺿﺎﻯ ﭘﻨﺪ ﻭ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺍﻯ ﻛﺮﺩ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﺍﻯ ﺗﺮﺍ ﺑﻜﻨﻢ؟!
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﺴﻮﻯ ﻋﻤﺎﺭﺗﻬﺎﻯ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﻳﻦ ﻗﺼﺮﻫﺎﻯ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻌﻠﺎ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﺗﻴﺮﻩ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﭼﻪ ﺣﺎﻟﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻯ ﻫﺮﻭﻥ ﺭﻭﺯﻳﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻭ ﻋﺪﻝ ﺍﻟﻬﻰ ﺑﺎﻳﺴﺘﻰ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺗﻮ ﺭﺳﻴﺪﮔﻰ ﻛﻨﺪ.
ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺩﻗﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﺮﻭﺯﻳﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻯ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺩﺭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﺘﻰ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﻪ ﺧﺮﻣﺎ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺎﺯﻛﻰ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺦ ﺑﺎﺭﻳﻜﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻜﻢ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻂ ﺳﻴﺎﻫﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻤﺮ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻪ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺗﻮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺗﺸﻨﻪ ﻭ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﺎﺷﻰ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻣﺤﺸﺮ، ﺭﻭﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻰ.
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯﻯ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺘﻮ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﻧﺪ، ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺘﺎﺀﺛﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺷﻚ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ.
ﺍﻧﻮﺍﺭ ﻧﻌﻤﺎﻧﻴﺔ ﺹ 117
حاضر جوابی
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻗﺼﺺ ﺍﻟﻌﻠﻤﺎﺀ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ ﻋﺎﻟﻤﻰ ﺍﺯ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎﻯ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﻭﻯ ﺭﺷﻚ ﻭ ﺣﺴﺪ ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻗﺒﺮ، ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻰ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﺭﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮﺍﻟﺪّﻳﻦ ﻃﻮﺳﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭ ﻛﻨﻰ ﻛﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ! ﺟﻪ ﻧﺼﻴﺮ ﻛﻪ ﺣﻴﻠﻪ ﻭ ﺗﺮﻓﻨﺪ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻮﺭﺍً ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻣّﺎ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻧﻜﻴﺮ ﻭ ﻣﻨﻜﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﺆ ﺍﻟﺎﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻮﻳﺪ! ﭘﺲ ﻫﻠﺎﻛﻮﺧﺎﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻛﺮﺩ!!!
نشریه ﻧﺼﻴﺤﺖ: ﺷﻤﺎﺭﻩ 6 13/7/1371، ﺹ 2
بهترین لباس،تقوا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی فقیری با لباس چر کین به نزد پادشاهی در آمد،
پادشاه گفت: »ای بی ادب! این مقدار هم نمیدانستی پادشاه از آمدن او روی در هم کشید. یکی از نزد یکان
که با لباس کثیف نزد سلاطین آمدن عیب است«
فقیر در پاسخ گفت: »با لباس چرکین از پیش پادشاهان
برگشتن، عیب دو چندان است.(۱)
پادشاه را این سخن خوش آمد و او را خلعت فراوان بخشید.
هدایت
این حکایت تذکری است برای ما که بدانیم وقتی به
حرم ائمه اطهارو مکانهای مقدس مشرف میشویم،
اگر چه ظاهر و لباس پاک و معطر و آراسته داریم؛
اما با باطنی چر کین و آلودة به گناه، در محضرشان
قدم گذاشتهایم؛ پس طوری رفتار کنیم که نتیجهاش
پاک شدن باطن زشتمان باشد؛ چرا که ظاهر آراسته با
باطنی زیبا، شیرینی و لطف خاصی دارد و تقوا بهترین
لباس است.
1 .کشکول امامت 3/356 با اندکي تصرف
ٌ۲_ سوره اعراف ۲۶
حجت سنایی