هماهنگی دل با زبان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
حضرت لقمان كه معاصر حضرت داوود بود ، در ابتداي كارش بنده يكي از مماليك بني اسرائيل بود .
روزي مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندي امر فرمود و گفت : بهترين اعضايش را برايم بياور .
لقمان گوسفندي كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد . پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندي ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور .
لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد .
خواجه گفت : به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند ! !
لقمان فرمود : اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند ، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست . خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگي آزاد كرد.
طرائق الحقائق ج 1 ص 336
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
توجه توجه 👇👇👇👇
🇮🇷گروه خریدوفروش بهاباد🇮🇷
🇮🇷تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷
سلام دوستان
💜اگه دنبال یه شغل پر درآمدی
❤️اگه دنبال یه جایی که کسب و کارتو معرفی کنی
💜اگه دنبال خونه اجاره ای دلخواهت هستی
❤️اگه دنبال شماره تلفن و آدرسی می گردی
💜اگه دنبال لباسای زیبا و حراجی ها و آف هستی
❤️اگه دنبال محصولات غذایی خونگی و ارگانیک هستی
💜اگه دنبال بهترین آرایشگاهای شهر هستی
❤️اگه دنبال شیکترین لوازم خونه هستی
💜اگه میخواهی از اخبار، وقایع شهر بهاباد اطلاع داشته باشی
🇮🇷 گروه خرید فروش بهاباد🇮🇷
با بیش از۲۰۰۰ نفر عضو فعال😍 تبلیغات رایگان
لینک زیر رو بزن و بیا داخل و حالشو ببر 😘😍
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پیام رسان ❤️ایـــــــــتا ❤️
ابردیوارشهرستان بهاباد👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3043033350Ce1be5267a3
🇮🇷ابردیوارمهربانی بانوان👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4169597213Ccdd4df6b8f
تبلیغات رایگان بافق بهاباد👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/138477953C90319ee620
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
گروه بروسلی بهاباد👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2430468480C914892399e
🌺گروه دورهمی دوستانه👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/174457291C0b7b1e22f1
لقمان حکیم و میوه تلخ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
لقمان حکیم خواجه اى داشت نیکبخت و نجیب، و لقمان در هر صبح و شام و حضر و سفر در خدمت او بود. روزى با خواجه
خود نشسته بود که باغبان ظرفى پر از میوه بر سر سفره خواجه مهربان چند عدد میوه به لقمان تعارف کرد و لقمان با منت و
نشاط آنها را گرفت و مشغول خوردن شد. هر یک را که میل مى کرد آثار خشنودى و نشاط بیشترى در چهره خود
نشان مى داد به حدى که خواجه را به هوس انداخت تا چند عدد از آن میوه تناول کند.
پس دست برد و یکى را برداشت، ولى به محض اینکه در دهان گذاشت از تلخى آن چهره وى درهم شد. آن را گذاشت و یکى
دیگر برداشت، اما این هم تلخ تر از اولى بود. چند تا از آنها را به همین گونه امتحان کرد، یکى را از دیگرى تلخ تر دید!
در شگفت آمد و گفت: لقمان ! تو چگونه این میوه ها را مانند قند و عسل خوردى و خم به ابرو
نیاوردى !
لقمان گفت: من سالهاست که از میوه هاي شیرین باغ می خورم با یک بار میوه تلخ خوردن روى درهم کشم و خاطر شما را
بیازارم.
گفت لقمان: سالهاى بس دراز
من شکرها خوردم از دستت به ناز
گر یکى تلخى از آن دستان چشم
کى روا باشد که رو درهم کشم
کام من شیرین از آن کف سالهاست
لحظه اى هم تلخ اگر باشد رواست
برگرفته از کتاب قصه های طاقدیس / ملا احمد نراقی
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
سپاس گزاری و حق شناسی لقمان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
لقمان حکیم، مدتی برده کسی بود که چندین غلام داشت، ولی از میان آنان، لقمان را بسیار دوست می داشت؛ تا آن جا که هرگاه می خواست غذا بخورد، ابتدا آن را برای لقمان می برد تا میل کند و بعد برای تبّرک، باقی مانده غذای او را با میل و اشتیاق می خورد.
در یکی از روزها خربزه ای برای ارباب لقمان هدیه آوردند. ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را قطعه قطعه نمود و به لقمان داد. لقمان قاچ های خربزه را از او می گرفت و با میل و اشتها می خورد و وانمود می کرد که بسیار شیرین است. وقتی ارباب مشاهده کرد که لقمان خربزه را با اشتها می خورد، همه خربزه را که هجده قارچ بود به او داد و یک قاچ برای خود برداشت.
هنگامی که ارباب آن یک قاچ خربزه را به دهان گذاشت، دریافت که مانند زهر، تلخ است و از تلخی آن گلویش سوخت و حالش به هم خورد. به لقمان گفت: چگونه این خربزه تلخ را خوردی، می خواستی عذر و بهانه ای بیاوری و آن را نخوری!؟
لقمان پاسخ داد: تو ماه ها و سال ها به من غذاهای شیرین و گوارا و مطبوع داده ای، اکنون که یک بار تلخ شده، آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض کنم و نمک دان شکن گردم
منبع: معارف اسلامی - تابستان سال 1388 شماره 76
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
مهم ترین کلمات حکمت آمیز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! من هفت هزار کلمه حکمت آمیز آموختم، اما تو چهار کلمه بیاموز و حفظ کن که اگر به آنها عمل کنی، برای سعادت تو کافی است:
1 - کِشتی خود را محکم بساز که دریا بسیار عمیق است.
2 - بار خود را سبک کن که گردنه و گذرگاهی در پیش داری که گذشتن از آن بسیار دشوار است.
3 - زاد و توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است.
4 - عملت را خالص گردان و کار را فقط برای رضای خدا انجام بده که قبول کننده عمل، بسیار بینا و داناست.
به نقل از: برگزیده ای از پندهای لقمان حکیم، ص 46
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
وصيت لقمان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
لقمان حكيم در توصيه به فرزندش اظهار نمود:
فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زيرا هر قدر انسان در راه تحصيل آن بكوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضايت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت :
- معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عمل و يا گفتارى را به من نشان دهى .
لقمان از خواست با هم بيرون بروند بدين منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پياده دنبالش به راه افتاد در مسير با عده اى برخورد نمودند. بين خود گفتند: اين مرد كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :
- سخن اينان را شنيدى . سوار بودن من و پياده بودن تو را بد دانستند؟
گفت : بلى !
- پس فرزندم ! تو سوار شو و من پياده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و پدر پياده حركت كرد باز با گروهى ديگر برخورد نمودند آنان نيز گفتند: اين چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده لذا او سوار است و پدر پياده به دنبالش راه مى رود در صورتى كه بهتر اين بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اينكه پسر بى ادب است به خاطر اينكه وى عاق بر پدر شده است از اين رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند
لقمان گفت : سخن اينها را نيز شنيدى ؟
گفت : بلى !
لقمان فرمود:
- اكنون هر دو سوار شويم هر دو سوار شدند در اين حال گروهى ديگر از مردم رسيدند آنان با خود گفتند: در دل اين دو آثار رحمت نيست هر دو سوار بر اين حيوان شده اند و از سنگينى وزنشان پشت حيوان مى شكند اگر يكى سواره و ديگرى پياده مى رفت ، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟
فرزند عرض كرد: بلى !
لقمان گفت : حالا حيوان را بى بار مى بريم و خودمان پياده راه مى رويم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پياده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اينكه از حيوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.
در اين هنگام لقمان به فرزندش گفت :
- آيا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراين اميدت را از رضاى مردم قطع كن و در انديشه تحصيل رضاى خداوند باش ؛ زيرا كه اين كار آسانى بوده و سعادت دنيا و آخرت در همين است
بحار: ج 13، ص 432 و ج 71، ص 361
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
سلیمان و دهقان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
برگزیده حضرت سبحان ، جناب سلیمان با بساط شاهی و سلطنت و عظمت و مکنت بر دهقانی گذر کرد . دهقان چون شأن سلیمان را دید گفت : خدای مهربان به پسر داود پادشاهی عظیم و سلطنتی کبیر کرامت فرموده . باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید . حضرت از بساط عظمت به زیر آمد و نزد او رفت و فرمود : چیزی را که توانایی آن را نداری و تحمل مسئولیتش را برایت قرار نداده اند آرزو مکن ؛ اگر یک تسبیح تو را خدا بپذیرد ، برای تو از آنچه حشمت دنیا به سلیمان عنایت شده بهتر است ، زیرا ثواب تسبیح باقی و ملک سلیمان فانی است !
منع:ربیع الآثار
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
عذرپذیر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
چون هدهد به نزد سلیمان باز گشت، عذر خویش را بیان کرد و از قوم سبأ خبر آورد. سلیمان گفت: باید ببینم این عذر که آوردی راست است یا دروغ؛ اگر دروغ باشد، تو را به سختی عذاب می کنم!
جبرئیل امین از طرف خدا آمد و گفت: ای سلیمان! مرغک ضعیف را تهدید می کنی! ای سلیمان! چرا از مرغی ضعیف، به عذری ضعیف بسنده نمی کنی و او را تهدید می نمایی؟ چرا از ما نمی آموزی که با بندگان خود، چگونه معامله می کنیم.
وقتی کافری در امواج متلاطم دریا، در درون کشتی گرفتار می گردد، از ترس غرق شدن، بت را می اندازد و به زبان عذر، دروغ می گوید. چون وی از دریا بیرون رفت و از غرق شدن خلاصی یافت، بار دیگر بت را می پرستد و به کفر خویش باز می گردد. من به دروغ وی توجه نمی کنم و آن عذر دروغ وی را می پذیرم و از غرق شدن نجاتش می دهم.
داستان های کشف الاسرار، ص409
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
خداوند خطاب به عیسی (علیه السلام) فرمود:
لا تیاس من روحی
از رحمت من نا امید نشو!
بحارالانوار، ج 14، ص 294
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
دنیا در کلام سلیمان علیه السلام
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
حضرت سلیمان با مرکب حکومتی در حرکت بود، پرندگان بر سرش سایه داشتند، اجنه و مردم از دو طرفش در حرکت بودند، به عابدی از عباد بنی اسرائیل گذشت، عابد گفت:
پسر داود! به خدا قسم، خداوند ملک عظیمی به تو عنایت کرده.
سلیمان فرمود: یک تسبیح در نامه عمل مؤمن بهتر است از ظواهری که به فرزند داود داده شده، آنچه به پسر داود داده اند از دست می رود، ولی تسبیح خدا در نامه انسان باقی می ماند[1].
پی نوشت
[1] محجة البيضاء: 5/ 355، كتاب ذم الدنيا
منبع : عرفان اسلامی: 8/ 206
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ)
ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) (ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮ) ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺣﯽ ﺷﺪ: (ﺍﺯ خداوند ﺧﻮﺩ، ﻭﺻﯽ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﮐﻦ).
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ (ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻣﺨﺘﻠﻒ) ﺩﺍﺷﺖ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﻧﺶ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﻧﺰﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ (ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩ) ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻭﺣﯽ ﻣﺬﮐﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: (خداوند ﻣﻦ ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺪﺍﻧﻢ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭﺻﯽ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻢ).
ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﻭﺩ: ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻭﺻﯽ، ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺍﻭﺩ: ﻣﻦ ﻧﻴﺰ، ﻗﺼﺪﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﺣﺘﻤﯽ ﺧﺪﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﻭﺻﯽ ﻣﻦ (ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ) (ﭘﺴﺮ ﺩﻳﮕﺮﻡ) ﻫﺴﺖ.
ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺧﺪﺍ ﻭﺣﯽ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ. ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻭﺣﯽ، ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﻓﻌﻪ ﻭ ﻧﺰﺍﻉ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﺰﺍﻉ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ، ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺻﺤﻴﺢ ﮐﻨﺪ ﺍﻭ ﻭﺻﯽ ﺗﻮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ.
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ، ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ: ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎﯼ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﻣﻦ ﺻﺪﻣﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ: ﻣﻦ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻴﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻫﻴﭽﮑﺪﺍﻡ ﺳﺨﻨﯽ ﻧﮕﻔﺖ، ﺟﺰ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ (ﺻﺎﺣﺐ ﺑﺎﻍ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﮕﻮﺭ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﺍﯼ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ! ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ، ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ؟ ). ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ: ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ: (ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ) ﺍﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ، ﻣﻦ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻭ ﭘﺸﻢ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺗﻮ، ﻣﺎﻝ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ (ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﺷﺐ، ﻟﺎﺯﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﺪ).
ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ؟ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺑﻨﯽ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﻴﻤﺖ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺳﻨﺠﺶ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﻴﻤﺖ ﺍﻧﮕﻮﺭ (ﺁﻥ ﺳﺎﻝ) ﺑﺎﻍ ﺍﺳﺖ.
ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ: ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎﯼ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺍﺯ ﺭﻳﺸﻪ، ﻗﻄﻊ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺭ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺻﺤﻴﺢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ، ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﺍﺳﺖ، ﺍﯼ ﺩﺍﻭﺩ! ﺗﻮ ﭼﻴﺰﯼ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﻣﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺭﺍ (ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺕ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ، ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ، ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﻭﺻﯽ ﺗﻮ ﺷﻮﺩ).
ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: (ﻣﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻭﺍﻗﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﻫﺴﺘﻴﻢ. )
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﺻﻴﺎﺀ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
ﺑﺎﺏ ﺍﻥ ﺍﻟﺎﻣﺎﻣﺔ (ﻉ) ﻋﻬﺪ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ … ﺣﺪﻳﺚ 3، ﺹ 278، ﺝ 1
داستان های اصول کافی
امام باقر عليه السلام:
حُبُّنا أهلَ البيتِ نِظامُ الدِّينِ
دوست داشتن ما خاندان، رشته دين است
بحار الأنوار : ج75، ص183، ح8
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
سلطنت ماندگار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام در موکب خود از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
سلیمان گفت: یک سبحان الله که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند.
راه روشن، ج 5، ص 490
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
حضرت سليمان و گنجشك
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به ماده خود مى گويد:
- چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هايم را به جا نمى آورى ؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سليمان را با منقارم به دريا بيندازم توان آن را دارم !
سليمان از گفتار گنجشك خنديد و آنها را به نزد خود خواست و پرسيد:
چگونه مى توانى چنين كارى بزرگى را انجام دهى ؟
گنجشك پاسخ داد:
- نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خويشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از اين گونه حرفها مى زند. گذشته از اينها عاشق را در گفتار و رفتارش نبايد ملامت كرد.
سليمان از گنجشك ماده پرسيد:
- چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟
گنجشك ماده پاسخ داد:
- يا رسول الله ! او در محبت من راستگو نيست زيرا كه غير از من به ديگرى نيز مهر و محبت مى ورزد.
سخن گنجشك چنان در سليمان اثر بخشيد كه به گريه افتاد و سخت گريست . آن گاه چهل روز از مردم كناره گيرى نمود و پيوسته از خداوند مى خواست علاقه ديگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند
بحار: ج 14، ص 95
https://eitaa.com/sadeghaghaei64