اعتماد و توکل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در روزگار عیسی بن مریم علیه السلام، زنی بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا می رسید، هر کاری که داشت رها و به نماز و طاعت مشغول می شد.
روزی هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ اذان داد، او نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد «تا تو از نماز فارغ شوی نان ها همه سوخته می شود» زن به دل جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد.
دیگر بار شیطان وسوسه کرد: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد، زن در دل جواب داد: اگر خدای تعالی قضا کرده است که من نماز کنم و پسرم به آتش دنیا بسوزد من به قضای خدای تعالی راضی هستم و از نماز فارغ نمی شوم که اللّه تعالی فرزند را از آتش نگاه دارد.
شوهر زن از در خانه درآمد، زن را دید که به نماز ایستاده است. در تنور دید همه نان ها به جای خویش ناسوخته و فرزند را دید در آتش بازی همی کرد و یک تار موی وی به زیان نیامده بود و آتش بر وی بوستان گشته، به قدرت خدای عزّ و جلّ.
چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست وی بگرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان ناشده، عجب ماند و شکر باری تعالی کرد و زن سجده شکر کرد خدای را عز و جلّ، شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسی علیه السلام برد و حال قصّه با وی نگفت. عیسی گفت: برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خدای؟ چه اگر این کرامت آن مردان بودی او را وحی آمدی و جبرئیل وحی آوردی او را.
شوهر پیش زن آمد و از معاملت وی پرسید، این زن جواب داد و گفت: کار آخرت پیش داشتم و کار دنیا باز پس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بی طهارت ننشستم الّا در حال زنان و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جای رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هرکه با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وی در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خدای خویش افکندم و قضای خدای را تعالی راضی شدم و فرمان خدای را تعظیم داشتم و بر خلق وی رحمت کردم وسائل را هرگز بازنگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودی بدادمی و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمی، عیسی علیه السلام گفت: اگر این زن مرد بودی پیغامبر گشتی.[1]
مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله ای است که دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکی ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسی علیه السلام در دوران کودکی در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلی را برایش سهل و هر چیزی را به فرمان او قرار خواهد داد. چنانچه فرموده اند: الْعَبُودِیةُ جُوْهَرَةٌ کنْهُهُ الرُّبُوبِیةُ
بندگی حقیقتی است که در ذات آن مالکیت بر هر چیز نهفته است.
پی نوشت
[1] منتخب رونق المجالس؛ بستان العارفين؛ تحفة المريدين: 243
منبع : عرفان اسلامى، ج1، ص: 376
امام صادق (ع):
بر تو باد به نماز! زیرا آخرین چیزی که رسول خدا (ص) به آن سفارش نمود(و انسان) را بر انجام آن تاکید نمود، نماز بود.
( بحار الانور، ج ,84 ص 236 )
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
سختی مرگ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حضرت یحیی پسر زکریا از پیامبران عصر حضرت عیسی (ع) بود، با عیسی (ع) دوستی و انس داشت، یحیی از دنیا رفت، پس از مدتی عیسی (ع) بالای قبر او آمد، از خدا خواست او را زنده کند، دعایش به استجابت رسید، و یحیی زنده شد و از میان قبر بیرون آمد، و به عیسی (ع) گفت: از من چه می خواهی؟
عیسی (ع) فرمود: می خواهم با من همانگونه که در دنیا مأنوس بودی اکنون نیز مأنوس باشی و با من انس بگیری.
یحیی گفت: «هنوز داغی و تلخی مرگ، در وجودم از بین نرفته است، و تو می خواهی مرا دوباره به دنیا برگردانی و در نتیجه بار دیگر مرا گرفتار تلخی و داغی مرگ کنی؟» آنگاه او عیسی (ع) را رها کرد و به قبر خود بازگشت
داستان دوستان جلد 5 نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
عشق به دنیا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عشق به دنيا باعث گرفتارى بشر است شايد هم سبب بشود آخرت از دست برود، دنيا دارى خوب است وليكن دنيا دوستى ضرر مىرساند.
از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده است: حضرت عيسى ابن مريم (عليه السلام) مرور كرد به يك قريهاى كه مرده بود اهلش و حيواناتشان و طيورشان بكلى مرده بودند، توى قريه ذى روحى وجود نداشت، حضرت عيسى فرمود: اينها نمرده اند مگر از غضب خدا و اگر اينطور نبود همديگر را دفن مى كردند.
حواريون گفتند: يا روح الله صحبت كنيد ما اعمال اينها را بدانيم و از آن عمل اجتناب كنيم، حضرت دعا كردند، يك وقت نداى به گوش حضرت رسيد .
حضرت فرمود: اى اهل قريه
يك نفر در ميان مرده ها جواب داد: بلى يا روح الله فرمود: واى بر شما عمل شما چه بوده؟
گفت: اطاعت بر گناه بود و آرزوى دراز و مشغول لهو و لعب بوديم.
حضرت فرمود: چطور محبت داشتيد به دنيا؟
گفت: مثل بچه نسبت به مادر و پستان او، هر وقت روى آورد خوشحال مى شود و هر وقت پستان را از او بگيريد گريان است.
حضرت سؤال كرد: چطور مبتلا شديد به عذاب خداوند؟ گفت: شب سالم خوابيديم، صبح در آتش بودیم و در ميان كوه سياه آتش که ما را مى سوزاند .
فرمود: در وقت سوختن چه مى گفتيد؟
مى گفتيم:
ردنا الى الدنيا فيزهد فيها، قيل لنا: كذبتم.
ما را رد كنيد به دنيا زاهد بشويم در دنيا، در جواب مى گفتند: شما دروغ مى گوييد.
حضرت فرمود: واى بر تو چرا شما در ميان اينها با من تكلم كرديد؟
گفت: يا روح الله ملائكه ها لجام از آتش در دهن آنها زدهاند و من در ميان اينها بودم لكن اهل معصيت نبودم الا اينكه آنها را موعظه نمى كردم، خداوند عذاب فرستاد همه ما را مبتلا كرد، نمى دانم آخر كار نجات است يا بسوى آتش مى برند؟
فرمود: انسان نان خشك بخورد و در مزبله بخوابد بهتر است از اينكه عاقبت اينطور بشود(1).
1- كافى ج 2 ص 318
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
اخلاص در عبادت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی بود كه هر كار می كرد نمیتوانست اخلاص خود را حفظ كند و ریاكاری نكند، روزی چاره اندیشی كرد و با خود گفت: در گوشه شهر مسجدی متروك هست كه كسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمیكند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا كسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت كنم.
در نیمه های شب تاریك، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران می آمد و رعد و برق و بارش شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسط های عبادت، ناگهان صدائی شنید با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید كه آن شخص فردا می رود و به مردم میگوید این آدم چقدر خداشناس وارستهای است كه در نیمه های شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است.
او بر كیفیت و كمیت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی كه هوا روشن شد و به آن كسی كه وارد شده بود، زیر چشمی نگاه كرد دید آدم نیست بلكه سگ سیاهی است كه بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی می كرد و پیش خود شرمنده بود كه ساعتها برای سگ عبادت می كرده است.
خطاب به خود كرد و گفت: ای نفس، من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریك خدا قرار ندهم، اینك می بینم سگ سیاهی را در عبادتم شریك خدا قرار دادهام، #وای_بر_من! چقدر مایه تأسف است كه این حالت را پیدا كرده ام.
📚 منتخب قوامیس الدرّر، ص144
ﻋﻠﻢ ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
(ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺑﻪ ﺷﺒﺎﻧﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺗﻮ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﻰ ﺻﺮﻑ ﻛﺮﺩﻯ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻋﻠﻢ ﻣﻰ ﻛﻮﺷﻴﺪﻯ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻯ؟
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﻳﺎﻧﺒﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻣﻦ ﺷﺶ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﻭ ﺑﺪﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ.
ﺍﻭﻝ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﻫﺴﺖ ﺣﺮﺍﻡ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﻡ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻠﺎﻝ ﻛﻢ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺩﻭﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺴﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍﺳﺖ ﻛﻢ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺳﻮّﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ ﺑﻪ ﻋﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻋﻴﻮﺏ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺭﻍ ﻧﺸﺪﻩﺍﻡ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ.
ﭼﻬﺎﺭﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﺭﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺑﻪ ﮔﻨﺞ ﻭ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﻃﻤﻊ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻨﺞ ﻭ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻛﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺷﺸﻢ ﺁﻧﻜﻪ: ﺗﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﻳﻤﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺪﻳﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﻯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﻋﻠﻢ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻯ).
ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ 1، 263
ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﻳﺪﺁﻭﺭ: ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﯽ ﺍﺯ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻋﻠﻢ ﻋﻠﯽ ﻣﻴﺮﺧﻠﻒ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻧﺸﺮ: ﻗﻢ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ۱۳۸۲.
-داستان هایی از فضیلت علم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
از مجرم موعظه خواست
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
امام صادق علیه السلام فرمود:
مردی نزد حضرت عیسی رفت و گفت: یا روح الله من زنا کرده ام با اجرای حد الهی مرا پاک ساز.
حضرت دستور داد تا مردم برای تطهیر او حاضر شوند، چون مردم حاضر شدند گودالی کندند و مرد مقصر را در آن نهادند، حضرت عیسی فرمود: هر کس در ذمه اش حد الهی است نباید به این شخص حد بزند، مردم همه برگشتند بجز حضرت یحی و حضرت عیسی علیهماالسلام.
حضرت یحیی نزد مرد مقصر رفت و گفت: مرا موعظه کن،
گفت: نفس خود را در بدست آوردن خواسته هایش آزاد مگذار که ترا هلاک میکند،
حضرت فرمود: باز هم بگو، گفت: هیچ گناهکاری را بر گناه او ملامت و سرزنش مکن.
مدرک: مجموعه ورام ص 239
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
پنجاه سال عمر در مقابل یک تکه نان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
☄☄گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود
تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
ﻳﻚ ﻧﻤﻮﻧﻪ
بسم الله الرحمن الرحیم
ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ (ﻉ) ﺭﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﺒﺮﻯ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ. ﻫﻤﻴﻨﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﺆ ﺍﻝ ﻛﺮﺩ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻭﺿﻊ ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ ﻣﻦ ﺣﻤﺎﻝ ﻭ ﺑﺎﺭﺑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﺯﻯ ﻫﻴﻤﻪ ﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺴﻰ ﻣﻴﺒﺮﺩﻡ ؛ ﺧﻠﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ، ﺧﻠﺎﻝ ﻛﻨﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﻋﺬﺍﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻠﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﻴﻜﺸﻢ.
ﻛﺒﺮﻳﺖ ﺍﺣﻤﺮ، ﺹ 72
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
مهر و قهر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی حضرت عیسی (ع) از راهی می گذشت. ابلهی با وی دچار شد و سخنی پرسید. بر سبیل تلطّف، جوابش باز داد، اما آن شخص آغاز عربده و سفاهت نهاد؛ چنان که او نفرین می کرد، عیسی تحسین می نمود... عزیزی بدان جا رسید، گفت: ای روح الله، چرا زبون این ناکس شده ای و هر چند او قهر می کند، تو لطف می فرمایی و با آن که او جور و جفا پیش می برد، تو مهر و وفایش می نمایی؟! عیسی گفت: ای رفیق موافق! «کلّ اناء یترشّح بما فیه؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست». از او آن صفت می زاید و از من این صورت می آید. من از وی در غضب نمی شوم و او از من صاحب ادب می شود. من از سخن او جاهل نمی گردم و او از خُلق و خوی من عاقل می گردد.
به نقل از: غلامحسین کاشفی، اخلاق محسنی، ص 70 - 68
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
حرکت اتومبیل بی بنزین
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
روزی مردی در کنار مزار حاج شیخ حسنعلی اصفهانی،[1] عارف نامدار و سالک بی قرار آمده به شدت می گریست، وقتی علت بی تابی او را پرسیدند گفت: روزی صاحب این مزار را با اتومبیل به شهر تربت می بردم در راه بنزین تمام شد و ماشین از حرکت ایستاد من ناچار بودم تا دو فرسنگ راه را پیاده پیموده و به جادّه اصلی برسم تا از وسائل نقلیه عبوری مقداری بنزین بگیرم.
امّا حاج شیخ به من فرمود: ماشین را روشن کن. عرض کردم: بنزین ندارم. باز اصرار فرمود و من انکار کردم. امّا مسافرین نیز گفتند: تو ماشین را روشن کن شاید این آقا توجهی کرده باشند ناچار پشت فرمان نشستم، و سوییچ را چرخاندم با کمال شگفتی اتومبیل روشن شد و مسافران را به مقصد رساندم. حاج شیخ به من فرمود:
تا زمانی که مخزن بنزین را باز نکنی این اتومبیل نیاز به بنزین نخواهد داشت. مدت پانزده روز بدون ریختن بنزین مسافرت ها کردم تا اینکه یک روز وسوسه شدم که داخل باک را ببینم، دیدم همچنان خشک و خالی از بنزین است ولی باکمال تأسف تا مجدداً بنزین نریختم اتومبیل هرگز حرکت نکرد.
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
حماقت ؛ مرضى علاج ناپذير
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
من بيماران را معالجه كردم و آنان را شفا دادم كور مادرزاد و مرض پيسى را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده كردم ولى آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه كنم .
پرسيدند: يا روح الله ! احمق كيست ؟
فرمود: شخصى خودپسند و خودخواه است كه هر فضيلت و امتيازى را از آن خود مى داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت مى دهد و براى ديگران هيچ گونه احترامى قائل نمى شود و اين گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نيست
بحار: ج 72، ص 320
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
خدای گناهکاران
بسم الله الرحمن الرحیم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در کوه طور ، به هنگام مناجات عرض کرد : ای پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیک!
سپس عرض کرد : ای پروردگار اطاعت کنندگان!
جواب آمد :لبیک!
سپس عرض کرد :ای پروردگار گناه کاران !
موسی علیه السلام شنید :لبیک، لبیک ، لبیک!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم ، یکبار جواب دادی ؛ اما تا گفتم : ای خدای گناهکاران ، سه مرتبه جواب دادی ؟
خداوند فرمود : ای موسی ! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهکاران جز به فضل من پناهی ندارند . اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامبد گردانم به درگاه چه کسی پناهنده شوند .
منبع : قصص التوابین
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
https://eitaa.com/sadeghaghaei64