روزه وگرما !!! واي!!!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اگر انسان با ديد بصيرت بنگرد ، مي بيند كه اين سختي ها بجز خير براي انسان چيزي ندارد.نمونه اش همين روزه ، آنهم در اين هواي گرم؛ درست است كه سختي دارد اما: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا
داستانك:
پس از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی داری؟» مریم علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را روزه می گرفتم
منبع: داستان هایی از یاد خدا، صفحه 28
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
تواضع
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
روزی حضرت عیسی بن مریم علیه السلام به حواریون (و یارانش) فرمود:
من خواسته ای دارم و از شما تقاضا می کنم آن را بپذیرید! آنها گفتند: خواسته ات را بر آورده می کنیم. پس آن حضرت برخاست و پای آنها را بوسید . اصحاب گفتند: ما سزاوارتریم که نسبت به تو چنین کنیم!
حضرت روح الله(ع) فرمود: سزاوار است که عالم ترین مردم، از همه متواضع تر باشند و من چنین کردم تا شما هم بعد از من با سایر مردم متواضع باشید
شنیدنیهای تاریخ «داستانها و حکایتهای کتاب المحجة البیضاء» نویسنده : سید مهدی شمس الدین
امام على عليه السلام :
إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ؛
انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.
عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 135 ، ح 3075
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
تغییر مسیر
بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
حضرت عیسی (علیه السلام) را دیدند که از خانه زن فاجره ای بیرون می آید. گفتند: یا روح الله! این خانه جای تو نیست! چطور به این خانه رفتی؟
گفت: شب بیرون آمدم، تا به کوه روم و مناجات کنم، راه را بر ما پوشانیدند و ما به خانه این زن افتادیم.
در بنی اسرائیل، آن زن به نا پارسایی معروف بود، چون وی حضرت عیسی (علیه السلام) را دید. برخاست و به خاک افتاد و بسیار تضرع و زاری کرد و از راه خود برگشت و به راه راست و صلاح، روی آورد.
به عیسی وحی شد: ما می خواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما در آوری؛ از این جهت راهت را در آن شب تغییر دادیم
داستان های کشف الاسرار، ص 312
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
هم رتبه حضرت عیسی علیه السلام در بهشت کیست؟ 💠
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزی حضرت عیسی علیه السلام به حضرت حق عرض کرد: «پروردگارا! آيا از امت من کسي هست که در قیامت، درجه و مقام او مثل من باشد؟» خطاب شد: «بله». پرسيد: «چه کسی؟» جواب آمد: «فلان زن».
به نشاني اي که از آن زن داشت رفت. دید خرابه ای است و گوشه خرابه، زنی نشسته است. از چشم نابینا است و یک پارچه پاره و خیلی مندرس هم اطراف خودش گرفته و بدنش را پوشانده است. بدن او هم مثل اینکه امراض مختلفی دارد و فلج هم هست. دست و صورت او هم به خاطر بیماری خراب شده است. اما مشغول ذکر است. حضرت عیسی وارد شد و گفت: «السلام علیک یا امة الله». آن زن جواب داد: «علیک السلام یا روح الله».
حضرت عیسی گفت: « کجا فهمیدی که من روح الله هستم؟» گفت: «آن کسی که من را به تو معرفی کرد، تو را هم به من معرفی کرد».
آن زن دائماً حمد و ثنای الهي می گفت و شکر نعمت های خدا را به جا مي آورد: «الحمد الله علی نعمائه و الشکر علی آلائه».
حضرت عیسی گفت: مثلاً با کدام ویلا و قصر، با کدام منزل، با کدام ماشینِ آخرین سیستم شکر خدا را می کنی؟ گفت: «یا عیسی! هیچ کس مثل من، نعمت به او تمام نشده است».
گفت: «خوب؛ خدا چه نعمتی به تو داده است؟» گفت: قلبی به من داده است شاکر، زبانی داده است ذاکر، بدنی بر بلا صابر ، کیست كه غنی تر از من باشد. بدنم مال او است، هر بلایی می خواهد بدهد، بدهد. تشکر مي كنم از عنایاتی که به من کرده است. چشم من را گرفته است؛ گناه نمی کنم. پایم را گرفته؛ گناه نمی کنم. وسائل گناه را از من گرفته است».
آيت الله ناصري
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
«امام زينالعابدين(عليهالسلام)»:
خداوند بندگان شكور و سپاسگزار خود را دوست ميدارد.
(وسائل، ج 11، ص 539)
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
روزی که شیخ انصاری یاد حضرت عیسی (علیه السلام) را زنده کرد!
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
روزی خبر رسید که قرار است شیخ مرتضی انصاری قدس الله سره به بغداد بیاید، مردم بغداد تعطیل عمومی اعلام نموده و به استقبال شیخ حرکت کردند. سفیر ایران در بغداد هم طبعاً یا تصنعاً میخواست برای استقبال حرکت کند که ناگاه یکی از سفرای خارجی بر او وارد شد، سفیر ایران از رفتن به استقبال منصرف شد ولی آن مرد فهمید که سفیر ایران قصد رفتن به جایی داشته و پرسید به کجا میخواستید بروید؟
جواب داد : به استقبال شیخ مرتضی انصاری، مرجع بزرگ شیعیان. آن فرد که متوجه شد شخص عالیقدری میخواهد بیاید، اظهار تمایل نمود به همراه سفیر ایران در استقبال شرکت کند.
بر مرکب هایشان سوار شدند و از میان مردم گذشته و با سرعت خود را رساندند و در انتظار جلال و موکب پرشکوه شیخ بودند تا آنکه دیدند شیخی بر الاغ برهنهای سوار است و بدون هیچ گونه آلایشی به همراه یک نفر به طرف بغداد میآید، فکر کردند مسافری غریب است و سفیر ایران و همراهانش که شیخ را نمیشناختند بدون اعتناء از او گذشتند، اما طولی نکشید آن شیخ به جمعیت رسید.
ناگهان صدای صلوات و سلام و غوغای شادی بلند شد و مردم مانند دریای مواج به طرف شیخ آمده و دور او را گرفتند و زیارتش میکردند، معلوم شد آن شیخ ساده و بی پیرایهای که سوار الاغ بود، همان مرجع تقلید بزرگوار و جلیل القدر مسلمانان است که مردم برای دست بوسی او سر از پا نمیشناسد.
سفیر خارجی حیرت زده و مبهوت در مراجعت به طرف شهر به سفیر ایران گفت:
شنیده بودم که حضرت عیسی(علیه السلام) با آن همه عظمت و پیروانی که داشت پیاده راه میرفت و بر الاغ برهنه سوار میشد، اما باور نمیکردم. ولی امروز با دیدن این شیخ جلیل، یاد مسیح برایم زنده شد و یقین پیدا کردم آنچه در سیره انبیاء شنیدهام صحیح است و بدان عقیده پیدا کردم.
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
تاریخ ایجاد در 06 بهمن 1395
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
اعتماد و توکل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در روزگار عیسی بن مریم علیه السلام، زنی بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا می رسید، هر کاری که داشت رها و به نماز و طاعت مشغول می شد.
روزی هنگام پختن نان، مؤذّن بانگ اذان داد، او نان پختن را رها کرد و به نماز مشغول شد؛ چون به نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد «تا تو از نماز فارغ شوی نان ها همه سوخته می شود» زن به دل جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد.
دیگر بار شیطان وسوسه کرد: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد، زن در دل جواب داد: اگر خدای تعالی قضا کرده است که من نماز کنم و پسرم به آتش دنیا بسوزد من به قضای خدای تعالی راضی هستم و از نماز فارغ نمی شوم که اللّه تعالی فرزند را از آتش نگاه دارد.
شوهر زن از در خانه درآمد، زن را دید که به نماز ایستاده است. در تنور دید همه نان ها به جای خویش ناسوخته و فرزند را دید در آتش بازی همی کرد و یک تار موی وی به زیان نیامده بود و آتش بر وی بوستان گشته، به قدرت خدای عزّ و جلّ.
چون زن از نماز فارغ گشت، شوهر دست وی بگرفت و نزدیک تنور آورد و در تنور نگریست، فرزند را دید به سلامت و نان به سلامت هیچ بریان ناشده، عجب ماند و شکر باری تعالی کرد و زن سجده شکر کرد خدای را عز و جلّ، شوهر فرزند را برداشت و به نزدیک عیسی علیه السلام برد و حال قصّه با وی نگفت. عیسی گفت: برو از این زن بپرس تا چه معاملت کرده است و چه سرّ دارد از خدای؟ چه اگر این کرامت آن مردان بودی او را وحی آمدی و جبرئیل وحی آوردی او را.
شوهر پیش زن آمد و از معاملت وی پرسید، این زن جواب داد و گفت: کار آخرت پیش داشتم و کار دنیا باز پس داشتم و دیگر تا من عاقلم هرگز بی طهارت ننشستم الّا در حال زنان و دیگر اگر هزار کار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنیدم همه کارها به جای رها کردم و به نماز مشغول گشتم و دیگر هرکه با ما جفا کرد و دشنام داد، کین و عداوت وی در دل نداشتم و او را جواب ندادم و کار خویش با خدای خویش افکندم و قضای خدای را تعالی راضی شدم و فرمان خدای را تعظیم داشتم و بر خلق وی رحمت کردم وسائل را هرگز بازنگردانیدم اگر اندک و اگر بسیار بودی بدادمی و دیگر نماز شب و نماز چاشت رها نکردمی، عیسی علیه السلام گفت: اگر این زن مرد بودی پیغامبر گشتی.[1]
مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله ای است که دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکی ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسی علیه السلام در دوران کودکی در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلی را برایش سهل و هر چیزی را به فرمان او قرار خواهد داد. چنانچه فرموده اند: الْعَبُودِیةُ جُوْهَرَةٌ کنْهُهُ الرُّبُوبِیةُ
بندگی حقیقتی است که در ذات آن مالکیت بر هر چیز نهفته است.
پی نوشت
[1] منتخب رونق المجالس؛ بستان العارفين؛ تحفة المريدين: 243
منبع : عرفان اسلامى، ج1، ص: 376
امام صادق (ع):
بر تو باد به نماز! زیرا آخرین چیزی که رسول خدا (ص) به آن سفارش نمود(و انسان) را بر انجام آن تاکید نمود، نماز بود.
( بحار الانور، ج ,84 ص 236 )
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
سختی مرگ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حضرت یحیی پسر زکریا از پیامبران عصر حضرت عیسی (ع) بود، با عیسی (ع) دوستی و انس داشت، یحیی از دنیا رفت، پس از مدتی عیسی (ع) بالای قبر او آمد، از خدا خواست او را زنده کند، دعایش به استجابت رسید، و یحیی زنده شد و از میان قبر بیرون آمد، و به عیسی (ع) گفت: از من چه می خواهی؟
عیسی (ع) فرمود: می خواهم با من همانگونه که در دنیا مأنوس بودی اکنون نیز مأنوس باشی و با من انس بگیری.
یحیی گفت: «هنوز داغی و تلخی مرگ، در وجودم از بین نرفته است، و تو می خواهی مرا دوباره به دنیا برگردانی و در نتیجه بار دیگر مرا گرفتار تلخی و داغی مرگ کنی؟» آنگاه او عیسی (ع) را رها کرد و به قبر خود بازگشت
داستان دوستان جلد 5 نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
عشق به دنیا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
عشق به دنيا باعث گرفتارى بشر است شايد هم سبب بشود آخرت از دست برود، دنيا دارى خوب است وليكن دنيا دوستى ضرر مىرساند.
از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده است: حضرت عيسى ابن مريم (عليه السلام) مرور كرد به يك قريهاى كه مرده بود اهلش و حيواناتشان و طيورشان بكلى مرده بودند، توى قريه ذى روحى وجود نداشت، حضرت عيسى فرمود: اينها نمرده اند مگر از غضب خدا و اگر اينطور نبود همديگر را دفن مى كردند.
حواريون گفتند: يا روح الله صحبت كنيد ما اعمال اينها را بدانيم و از آن عمل اجتناب كنيم، حضرت دعا كردند، يك وقت نداى به گوش حضرت رسيد .
حضرت فرمود: اى اهل قريه
يك نفر در ميان مرده ها جواب داد: بلى يا روح الله فرمود: واى بر شما عمل شما چه بوده؟
گفت: اطاعت بر گناه بود و آرزوى دراز و مشغول لهو و لعب بوديم.
حضرت فرمود: چطور محبت داشتيد به دنيا؟
گفت: مثل بچه نسبت به مادر و پستان او، هر وقت روى آورد خوشحال مى شود و هر وقت پستان را از او بگيريد گريان است.
حضرت سؤال كرد: چطور مبتلا شديد به عذاب خداوند؟ گفت: شب سالم خوابيديم، صبح در آتش بودیم و در ميان كوه سياه آتش که ما را مى سوزاند .
فرمود: در وقت سوختن چه مى گفتيد؟
مى گفتيم:
ردنا الى الدنيا فيزهد فيها، قيل لنا: كذبتم.
ما را رد كنيد به دنيا زاهد بشويم در دنيا، در جواب مى گفتند: شما دروغ مى گوييد.
حضرت فرمود: واى بر تو چرا شما در ميان اينها با من تكلم كرديد؟
گفت: يا روح الله ملائكه ها لجام از آتش در دهن آنها زدهاند و من در ميان اينها بودم لكن اهل معصيت نبودم الا اينكه آنها را موعظه نمى كردم، خداوند عذاب فرستاد همه ما را مبتلا كرد، نمى دانم آخر كار نجات است يا بسوى آتش مى برند؟
فرمود: انسان نان خشك بخورد و در مزبله بخوابد بهتر است از اينكه عاقبت اينطور بشود(1).
1- كافى ج 2 ص 318
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
اخلاص در عبادت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی بود كه هر كار می كرد نمیتوانست اخلاص خود را حفظ كند و ریاكاری نكند، روزی چاره اندیشی كرد و با خود گفت: در گوشه شهر مسجدی متروك هست كه كسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمیكند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم تا كسی مرا ندیده خالصانه خدا را عبادت كنم.
در نیمه های شب تاریك، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران می آمد و رعد و برق و بارش شدت داشت. او در آن مسجد مشغول عبادت شد در وسط های عبادت، ناگهان صدائی شنید با خود گفت: حتماً شخصی وارد مسجد شد، خوشحال گردید كه آن شخص فردا می رود و به مردم میگوید این آدم چقدر خداشناس وارستهای است كه در نیمه های شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است.
او بر كیفیت و كمیت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتی كه هوا روشن شد و به آن كسی كه وارد شده بود، زیر چشمی نگاه كرد دید آدم نیست بلكه سگ سیاهی است كه بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. بسیار ناراحت شد و اظهار پشیمانی می كرد و پیش خود شرمنده بود كه ساعتها برای سگ عبادت می كرده است.
خطاب به خود كرد و گفت: ای نفس، من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، اَحدی را شریك خدا قرار ندهم، اینك می بینم سگ سیاهی را در عبادتم شریك خدا قرار دادهام، #وای_بر_من! چقدر مایه تأسف است كه این حالت را پیدا كرده ام.
📚 منتخب قوامیس الدرّر، ص144
ﻋﻠﻢ ﺍﻭّﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
(ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺑﻪ ﺷﺒﺎﻧﻰ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻣﺮﺩ ﺗﻮ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﻰ ﺻﺮﻑ ﻛﺮﺩﻯ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻋﻠﻢ ﻣﻰ ﻛﻮﺷﻴﺪﻯ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻯ؟
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﻳﺎﻧﺒﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻣﻦ ﺷﺶ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ ﻭ ﺑﺪﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ.
ﺍﻭﻝ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﻫﺴﺖ ﺣﺮﺍﻡ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺭﻡ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻠﺎﻝ ﻛﻢ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺩﻭﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺴﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍﺳﺖ ﻛﻢ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺳﻮّﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ ﺑﻪ ﻋﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻋﻴﻮﺏ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺭﻍ ﻧﺸﺪﻩﺍﻡ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻴﺐ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ.
ﭼﻬﺎﺭﻡ: ﺁﻧﻜﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﺭﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺑﻪ ﮔﻨﺞ ﻭ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﻃﻤﻊ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻨﺞ ﻭ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﻛﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺷﺸﻢ ﺁﻧﻜﻪ: ﺗﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍﻯ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﻳﻤﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺪﻳﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﻯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﻋﻠﻢ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻯ).
ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ 1، 263
ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﻳﺪﺁﻭﺭ: ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﯽ ﺍﺯ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻋﻠﻢ ﻋﻠﯽ ﻣﻴﺮﺧﻠﻒ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻧﺸﺮ: ﻗﻢ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ۱۳۸۲.
-داستان هایی از فضیلت علم
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
از مجرم موعظه خواست
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
امام صادق علیه السلام فرمود:
مردی نزد حضرت عیسی رفت و گفت: یا روح الله من زنا کرده ام با اجرای حد الهی مرا پاک ساز.
حضرت دستور داد تا مردم برای تطهیر او حاضر شوند، چون مردم حاضر شدند گودالی کندند و مرد مقصر را در آن نهادند، حضرت عیسی فرمود: هر کس در ذمه اش حد الهی است نباید به این شخص حد بزند، مردم همه برگشتند بجز حضرت یحی و حضرت عیسی علیهماالسلام.
حضرت یحیی نزد مرد مقصر رفت و گفت: مرا موعظه کن،
گفت: نفس خود را در بدست آوردن خواسته هایش آزاد مگذار که ترا هلاک میکند،
حضرت فرمود: باز هم بگو، گفت: هیچ گناهکاری را بر گناه او ملامت و سرزنش مکن.
مدرک: مجموعه ورام ص 239
https://eitaa.com/sadeghaghaei64
پنجاه سال عمر در مقابل یک تکه نان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
☄☄گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود
تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
https://eitaa.com/sadeghaghaei64