eitaa logo
اخلاق در حوزه‌ی اجتماع
406 دنبال‌کننده
30 عکس
4 ویدیو
1 فایل
دین و اخلاق در جامعه ایران. در اینجا روزنوشت های دکتر مهراب صادق‌نیا در باره وضعیت دین و اخلاق در جامعه ایران به اشتراک گذاشته می شود.: MehrabSadeghNia
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹حاجی آغا، شما بهتر می‌دانید ✅ ماه محرم رسید و فصل تبلیغی طلبه‌ها و روحانیان آغاز شد. من هم روزگار جوانی اهل تبلیغ بودم و مثل دیگر طلبه‌ها به تبلیغ می‌رفتم. از روستاهای دوردست گرفته تا نهادها و سازمان‌ها و دانشگاه‌ها. هنوز هم هر وقت ممکن شود مثل باقی طلبه‌ها منبر می‌روم و سخنرانی می‌کنم. تبلیغ، یک نهاد بسیار مهم در تاریخ اجتماعی شیعیان است و کارکرد بسیار مهمی در دوام فرهنگ دینی، انتقال ارزش‌های مذهبی، و انسجام درونی شیعیان داشته است. با این حال، تحولات دنیای جدید، چالش‌های زیادی را برای این نهاد و روحانیان مبلّغ پدید آورده است. ظهور رسانه‌های جدید و شتاب گیج‌کننده‌ی داد و ستد اطلاعات از یک سو خلاقیّت مذهبی دین‌داران را افزایش داده و از سوی دیگر مدیریّت تبلیغ را دشوار کرده است. این رخداد سبب شده است که روحانیان انحصار و اقتدار خود را در تبلیغ و تعلیم دین از دست بدهند. گوناگونی بالای بیان‌های تعالیم مذهبی و دست به دست شدن این بیان‌ها در شبکه‌های مجازی، روحانی مبلغ را به کنش‌گری از میان میلیون‌ها کنش‌گر تبدیل کرده است. او هر چه که بخواهد بگوید، رقبای‌ش پیش از او به بیان‌های مختلف و گاه مخالف گفته‌اند. آدم‌های امروز، آدم‌های دیروز نیستند که از این محرّم تا محرّم بعد، چشم و گوش‌شان بسته بماند، نه چیزی بشنوند و چه چیزی ببینند. آن‌ها از دیگران می‌خوانند، می‌شنوند، به فکر فرو می‌روند و با هزاران چون و چرا روبه‌رو می‌شوند. خلاصه روحانیان مبلّغ رقیب پیدا کرده‌اند. این تمامِ چالش نهاد تبلیغ نیست. یادم هست آخرین باری که تبلیغ رفتم، در یکی از روستاهای دورافتاده‌ی اردل، پیرمردی به من گفت: "حاجی آغا، شما بهتر می‌دانید، آن بالا‌ها کسی به فکر ما هست؟" و من در جوابش گفتم: "خدا بزرگ است، همه چیز درست می‌شود." احتمالا هنوز هم روحانیان مبلّغ با این پرسش‌ روبه‌رو می‌شوند. پرسشی که زبان آن‌ها را کُند می‌کند. طلبه‌های مبلّغ با انگیزه‌های ستودنی، تبلیغ می‌کنند و چالش رقابت را به جان می‌خرند؛ ولی کاش کسانی که مسئول هستند کاری می‌کردند که آن‌ها با پرسش پیرمرد روستایی روبه‌رو نمی‌شدند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۴/۲۷ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 در زلف ناامیدی! 🔻 بر اساس نتایج آخرین پیمایش ملی در باره‌ی امید اجتماعی که در سال ۹۷ انجام شده است، ۶۴/۱ از جوانان کشور اظهار کرده‌اند که وضعیّت اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی جامعه روز به روز بدتر می‌شود و آن‌ها از بهبود وضعیّت کشور در آینده ناامیدند. ✅ ریچارد رورتی، به عنوان کسی که برای نخستین بار این مفهوم را به کار گرفت، آن را "ظرفیت تغییر مسیر" معنا می‌کند. راب نیز آن را " قدرت و ظرفیت از شکل انداختن و تغییر وضع موجود" می‌داند. آپادورای نیز امید اجتماعی را "ظرفیّت خیال‌پردازی" یک جامعه در رسیدن به آرزوهای خود معرفی می‌کند. در همه‌ی این تعریف‌ها یک اصل مشترک دیده می‌شود و آن این که "امید اجتماعی واقعیتی است که از طریق توسعه‌ی اعتماد برساخته می‌شود و به ظرفیت‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه وابسته است. ✅ امید اجتماعی یکی از نیازهای اساسی جامعه و از شرایط بقای آن است. جامعه‌ای که بین وضع موجود و وضع مطلوبِ خود فاصله‌ی زیادی احساس می‌کند، اگر امید رسیدن به آرزوهای‌اش را از دست بدهد، در معرض فروپاشی قرار می‌گیرد. در چنین شرایطی شهروندان جامعه یا مهاجرت را پیشه می‌کنند و یا انزواطلبی را و یا اعتراض و شورش را. ✅ با این حال، امید یک احساسِ فرمان‌پذیر و وقیحانه نیست که با دستورِ "امیدوار باشید" و یا وعده‌ی "بزودی همه‌ی مشکلات حل خواهند شد" در جان یک ملت بنشیند و دل‌شادشان کند. امید اجتماعی ماهیتی "تبیین‌پذیر" دارد؛ یعنی باید بتوان برای آن دلیل آورد و از چرایی‌اش سخن گفت. جامعه وقتی امیدوار می‌شود که برای پرسش "چرا و چگونه بزودی مشکلات حل و یا کم خواهند شد" پاسخِ موجّهی داشته باشد. وقتی یک جامعه هیچ رابطه‌ی معناداری میان فرآینده‌ها و رویّه‌های موجود و آرزوهای خود احساس نکند و یا مستند به گذشته اعتمادش را از دست بدهد، با هیچ وعده‌ای امیدوار نمی‌شود! مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۵/۱۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مدّاحی یا خوانندگی.(عرفی شدگی نهاد مدّاحی) ✅ در تاریخ اجتماعی شیعیان، "مدّاحی" همواره با "خوانندگی" فرق داشته است؛ گرچه هم خواننده‌ها می‌خوانند و هم مدّاح‌ها. چه این که "منبر رفتن" با "لکچر دادن" و "سخنرانی کردن" فرق داشته است؛ اگر چه هم منبری‌ها سخن می‌رانند و هم سخن‌ران‌ها و ارائه‌دهندگان لکچر!  با این حال، این سال‌ها این مرزها کم‌رنگ شده‌اند. مداح‌ها خوانندگی می‌کنند و خواننده‌ها مدّاحی. و نیز منبری‌ها لکچر می‌دهند و سخنران‌ها منبر می‌روند. رضا صادقی، محمد اصفهانی، بنیامین بهادری، حامد زمانی، محمد علی‌زاده، و مصطفی راغب و دیگرانی را می‌شود نام برد که تجربه‌ی هر دو را دارند. افزون بر این، در این سال‌ها شعر، ملودی، آهنگ، ریتم، دستگاه، نورپردازی، سیستم‌های صوتی، و اقتصاد سبب شده‌اند که صنعت موسیقی و مدّاحی به شکل عجیبی هم‌سایه شوند. نمی‌دانم اسم این هم‌سایه‌گی را چه بگذاریم که به کسی بر نخورد؛ ولی هر چه هست مرزهای پیشین از بین رفته و مدّاحی و منبر تمایز خود را از دست داده و عرفی و یا فرهنگی شده‌اند. ✅ اساسا تمایز و "دیگری بودن" بخشی از ماهیّت امر مقدس و مذهب است. به این معنی که مکان مقدس با دیگر مکان‌ها فرق دارد، زمان مقدس نیز با دیگر زمان‌ها فرق دارد، و در کل، شئ مقدس با هر شئ دیگری فرق می‌کند. همین تمایز و "چیز دیگری بودن" است که امر مقدس را "مقدس" می‌کند. همین حکایت در باره‌ی کنش‌های مذهبی نیز وجود دارد. در این‌گونه کنش‌ها نیز مؤلفه‌های کلیدی همانا "تمایز و دیگری" بودن آن‌هاست. رفتارهای مذهبی با دیگر رفتارها فرق دارند. به همین سبب است که "سفر" با "زیارت" فرق می‌کند؛ گرچه در هر دوی آن‌ها جابه‌جایی و حرکت وجود دارد؛ ولی زیارت چیزی دیگر است. ✅ نهادهای دینی همواره تلاش داشته‌اند که از این مرزها مراقبت کنند و اجازه ندهند که "دیگری بودن، چیزی دیگر بودن" امر مقدس از بین برود. به همین دلیل با وضع قواعد و قوانینی سعی می‌کنند تمایز امر مقدس را نگه بداند. قانون‌های ویژه‌ی ورود به مکه، مسجدالحرام و یا هر مسجد دیگری، لزوم طهارت هنگام دست‌کشیدن بر کلمات قرآن، و احکام خاصّ تلاوت آن همه برای آن است که متمایز بودن آن‌ها حفظ شود. با این همه، جهان جدید حفظ تمایز امور مقدس و دیگر بودگی آن‌ها را برای نهاد دین دشوار کرده است.جهان جدید به دنبال قدسیّت زدایی است، جهان جدید به دنبال سکولاریزاسیون است. وقتی مدّاحی با صنعت موسیقی هم‌سایه می‌شود، از هم‌نشینی با نهاد دین سرباز زده و از امر و نهی‌اش سرپیچی می‌کند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۵/۱۴ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹شکست اخلاقی ✅ جهان ما آدم‌ها جهان عجیبی و غریبی است؛ پر است از ناسازگاری‌های آزاردهنده میانِ "خواسته‌ها" و "توانمندی‌ها"؛ میانِ "سطح ادراکی" و "سطح زیستی"؛ میان آن‌چه "می‌دانیم باید" باشیم و آن‌چه "می‌توانیم" باشیم. در جهانِ ما، انسان‌ها چیز‌هایی را ضروری می‌دانند که امکان تجربه کردن‌شان را ندارند. ✅ یکی از این تعارض‌های آزاردهنده را می‌توان میان " ادراک اخلاقی" و "تجربه‌ی زیستی" انسان‌ها دانست. ما اخلاق را ضرورت نخست جامعه‌ خود می‌دانیم ولی کم‌تر می‌توانیم آن را زندگی کنیم. دوست داریم اخلاقی باشیم ولی نمی‌توانیم. هر روز مثلِ آب‌خوردن تصمیم‌ها و تشخیص‌ها اخلاقی خود را زیر پا می‌گذاریم و جوری رفتار می‌کنیم که دوست نداریم و در نتیجه احساس شکست می‌کنیم. ما انتظارات اخلاقی زیادی داریم؛ دانسته‌های اخلاقی ما فراوان است؛ ادارک اخلاقی مان بالاست؛ ضرورت‌ زندگی اخلاقی را با گوشت و پوست و استخوانمان درک می‌کنیم و از نبودنش ناله سر می‌دهیم؛ ولی کمتر می‌توانیم اخلاقی زندگی کنیم. در حقیقت، ما خلافِ انتظارِ خودمان هستیم. با این حال، باز هم زندگی اخلاقی را آرزو می‌کنیم. ✅ بخش زیادی از چالشِ اخلاق در جامعه‌ ایران به همین موقعیّت شکست مربوط است. این احساس شاید همواره بوده است؛ ولی در دهه‌های اخیر که صدا و سیما و اساساً مبلغان دینی فرصت بیشتری برای بالابردن ادراک اخلاقی جامعه داشته‌اند، فاصله‌ میان ذهنیّت اخلاقی و امکان زیست اخلاقی بیش‌تر احساس می‌شود. واقعیّت آن است که به رغم تلاشی که برای متعال نشان دادن اخلاق در جامعه‌ی ایران صورت گرفته است، امکان زیست اخلاقی در این جامعه بهتر و آسان‌تر نشده است. گفتمان اخلاقی هیچ وقت گفتمان غالب این جامعه نبوده است. همیشه چیزهایی چون امر سیاست و اقتصاد و اجتماع بر اخلاق غلبه داشته‌اند. وقتی از غلبه‌ گفتمان اخلاقی سخن می‌گوئیم منظورمان این است که همه‌ کنش‌گران حوزه‌ عمومی و سیاست، به آن‌چه خود و دیگران انجام می‌دهند از زاویه‌ عقلانیت اخلاقی نگاه کنند و آن‌چه در این حوزه‌ها می‌گذرد را با کمک همین عقلانیّت نقد کنند. اگر این‌گونه شود، آن‌گاه با بهانه‌های مختلف سیاسی و اقتصادی نمی‌توان اخلاق را زیرپا گذاشت و سرسری گرفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۵/۲۱ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️فرق لباس روحانیان و ته‌مانده استکان‌شان. ✅ ... در کوچه‌های روستا قدم می‌زدم. مرد میان‌سالی با کمک همسایه‌اش داشت دیوار ساختمان خانه‌اش را کاه‌گل می‌کند. به رسم روستائیان با صدای بلند "سلام علیکم و خداقوت" گفتم. آن دو هم با صدایی بلندتر جواب دادند. چانه‌ای کاه‌گل را به دیوار کوبید و پرسید از کجا آمده‌اید؟ گفتم از قم. با ته لهجه‌ی خاصی که داشت گفت: "خوش آمدید." کمی خوش و بش کردیم و از هر دری سخن گفتیم. یک جایی از صحبت، به او گفتم "اگر کمک لازم است، بیایم؟" در جواب من گفت "شما میهمان مائید. من هم بچه‌ی روح‌الله (منظورش امام خمینی بود) هستم و به این زودی‌ها خسته نمی‌شوم. لبخندی زدم و گفت‌م "خدا روح‌الله را رحمت و بچه‌های‌ش را حفظ کند!" آقای فریدونی که می‌گفت جانباز جنگ هم هست، حالا که فهمیده بود من در لباس روحانیّت هستم دل‌ش نمی‌آمد گفتگوی ما به این زودی‌ها تمام شود. پرسید می‌توانم یک خاطره برای‌تان بگویم؟ با اشتیاق گفتم بله حتما! گفت: خانه‌ی ما محل روحانیانی بود که می‌آمدند این‌جا برای تبلیغ. من نوجوان بودم و ذوق می‌کردم پیش آن‌ها بنشینم و با آن‌ها حرف بزنم. فلانی (اسم یک نفر از معروف‌ها را آورد.) از سال ۱۳۵۴ تا همین چند سال پیش می‌آمد این روستا برای تبلیغ. پدر و مادرم لباس‌ش را می‌بوسیدند؛ ولی لیوان آب و فنجان چائی‌اش را می‌شستند. من از پدرم پرسیدم، شما که لباس‌ش را می‌بوسید، چرا لیوان و استکانش را می‌شورید؟ پدرم جواب داد که لباس این‌ها از پیامبر است و حرمت دارد ولی ته‌مانده‌ی لیوان و استکان‌شان از خودشان است؛ ما به چیزی که پیامبر است تبرّک می‌جوییم ولی به آن‌چه از خودشان است که از خودشان است، تبرّک ندارد! حالا می‌خواهم بگویم که به آن دوستانِ حوزوی‌ات بگو حواس‌شان به لباس پیامبر باشد. مردم آن‌ها را به خاطر این لباس احترام می‌کنند. نمی‌دانستم چه بگویم. پدرش خیلی دقیق مرز میان دینی و غیردینی را مشخص کرده بود. چند باری گفتم: خدا پدرتان را رحمت کند و از او دور شدم. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۶/۱۲ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹اخلاقی که باید زیسته شود. ✅ "امر اخلاق" ماهیّتی اجرایی و عملی دارد. به این معنا که دستورالعملی برای زیستن است و باید آن را زندگی کرد. تبدیل آن به یک "امر صرفاً شناختی"، گره‌گشای جامعه نیست. هیچ جامعه‌ای با اعترافات اخلاقی و بازگو کردن ماهیّت ارزشی موضوعاتی چون راستی، راست‌گویی، امانت‌داری، وفای به عهد، عدالت‌خواهی، و آزادی رستگار نمی‌شود. سعادت‌مندی در گروِ زندگی کردن بر اساس فضیلت‌های یادشده است نه باور به آن‌ها و تکرارشان بر فراز منبر و محراب. جامعه‌ای که اخلاق را به امری اعتقادی تبدیل کرده، آن را تعلیم دهد و از آن‌ دفاع می‌کند، بدون آن‌که آن را به تجربه تبدیل کند، آب در هاون می‌کوبد و ره به جایی نمی‌برد. چه این که از قدیم گفته‌اند "با حلوا حلوا کردن دهان کسی شیرین نمی‌شود." اگر عالم بی‌عمل را زنبور بی‌عسل بدانیم، جامعه‌ای که اخلاق را به باور فرو می‌کاهد ولی آن را زندگی نمی‌کند و یا به هر دلیل امکان رفتار بر اساس آن را ندارد، کندوی بی‌عسل است. کندویی که خویش‌خوش ولی بی‌خاصیّت است. امر اخلاق اگر از امری برای زیستن به موضوعی برای گواهی و اعتقاد تبدیل شود، منازعه‌برانگیز می‌شود. بهانه‌ای می‌شود برای رفتارهای غیراخلاقی‌ای چون طرد و تحقیر و خشونت. اخلاقِ اعتقاد شده را گروهی چماق می‌کنند و به بهانه‌ی پاس‌داری از آن به هر رفتار خلاف اخلاقی دست می‌زنند. شبیه آدم‌هایی که برای مراقبت از اعتقادات خود تهمت می‌زنند؛ همان اعتقاداتی که به آن‌ها می‌گوید نباید تهمت بزنند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۸/۵ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹️گذر از خیال‌پردازی‌های کودکانه ✅ "دا، تیات(چشمات) شریک عمرت بان(باشند). این دعای مادرم بود در حق من؛ وقتی که سوزن را برای‌اش نخ می‌کردم. گاهی هم که قورچ قورچ، جلوی‌اش ته‌دیگ می‌خورم می‌گفت: "دا، دِندونانت شریک عمرِت بان." یعنی مادر، دندان‌هایت شریک عمرت باشند.آن روزها متوّجه نمی‌شدم که این دعاها چقدر ارزشمندند. نوجوانی بودم که در سر سوداهای عجیب و غریبی داشت. دلش می‌خواست جهان را تغییر دهد. به همین دلیل دوست داشتم مادرم دعا کند اندیشمندی بشوم که جهان را جای بهتری می‌کند، یا مبارزی بشوم که بر علیه بی‌عدالتی می‌شورد و ظلم را ریشه‌کن می‌کند، یا حاکمی که چشم فساد را کور می‌کند و حق مظلوم را از ظالمان می‌ستاند. اما حالا که بدون عینک نمی‌توانم دو خط کتاب هم بخوانم و مجبورم همیشه یک عینک به گردنم آویزان کنم، و یا حالا که از ترس شکستن دندان‌های نازک نارنجی، مجبورم از ته‌دیگ برنج و ماکارونی بگذرم، می‌فهم‌ام که دعاهای مادرم عجب حکیمانه بودند. حکایت ما آدم‌ها حکایت عجیبی است. وقتی کودک هستیم رؤیاهای بزرگی داریم و وقتی که بزرگ می‌شویم آرزوهای خُردی. رنج‌ها، بیماری‌ها، و ناتوانی‌ها ما را واقع‌بین می‌کنند. بهتر است بگویم که بیماری و ناتوانی ما را به جنبه‌های اساسی زندگی باز می‌گردانند. هر چند روزگار ما رنج و مرگ را به دیده‌ی انکار می‌نگرد؛ ولی آگاهی از آن‌ها نیرمندترین محرّک حیات و بنیان همبستگی ما انسان‌هاست. آگاهی از رنج، و تجربه‌ی آن ما را از خیال‌پردازی‌های کودکانه باز می‌دارد و به زندگی اصیل می‌کشاند. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۱۵ https://t.me/sadeghniamehrab
🔹چرا مسجدها خالی شده است؟! ✅ این روزها جسته و گریخته می‌شنویم که مسجدها از نمازگزاران خالی و برخی از آن‌ها تعطیل شده‌اند. من هم مثل بسیاری از هم‌سن و سال‌های خودم، از مسجد، خاطرات شیرینی دارم.‌ برای ما، مسجد جایی بود که گروه دوستی‌مان در آن‌جا شکل می‌گرفت؛ گروهی که توافقات اخلاقی خاصی داشت و تلاش می‌کرد پرهیزکارتر رفتار کند. گرد هم‌آیی‌های مسجد چونان اجتماعی اخلاقی عمل می‌کرد و باورها و ارزش‌های متمایزی را در ما آفریده و یا تقویت می‌کرد. پیش‌تر، دین‌ورزان به طور کلی و مسجدروها به شکل خاص، اخلاقی‌تر از غیر خود بودند. در حقیقت، مسجد هویّت فردی و جمعی مسجد‌روندگان را شکل می‌داد و حفظ می‌کرد. آن زمان ما به مسجد می‌رفتیم تا از هویّت اخلاقی خود مراقبت کنیم و تراکم اخلاقی خود را افزایش دهیم. ✅ برای خالی شدن مسجدها تحلیل‌های مختلفی ارائه می‌شود. برخی‌ها معتقدند "سکولاریزم" و یا "مدرن شدن" جهان جدید سبب کاهش باورداشت‌های مذهبی و در نتیجه کاهش مسجد‌روندگان شده است؛ گروهی دیگر معتقدند مشکلات اقتصادی  باعث شده است مسجدها خالی بشوند؛ و گروهی دیگر نیز فکر می‌کنند سیاست‌زدگی مسجدها باعث خالی شدن آن‌ها شده است. با این حال کم‌تر کسی به این می‌اندیشد که ممکن است خالی و یا تعطیل شدن مسجدها نتیجه‌ی کاهش کارکرد "هویت‌سازی اخلاقی" آن‌ها باشد. به این معنا که جامعه احساس می‌کند رفتن به مسجد نقش چندانی در شکل دادن یک هویّت متمایز اخلاقی ندارد و مسجدروها و یا دین‌دارها اخلاقی‌تر از غیرخود نیستند. طبیعی است که اگر تفاوت چندانی میان کسانی که مرتب به مسجد می‌روند با کسانی که اهل مسجد رفتن نیستند، در تعهد به اخلاق، نوع‌دوستی، امید، مشارکت در خیر عمومی، صلح‌جویی، و انصاف و عدالت دیده نشود، رغبت به مسجدرفتن فروکش می‌کند. ✅ جهانِ امروز بیش از آن‌که در بندِ استدلال‌های فلسفی و کلامی برای درستی باورداشت‌های مذهبی باشد، دوست دارد که نتیجه‌ی عملی آن‌ها را در رفتار باورمندان‌شان ببیند. اگر کسانی که مسجد می‌روند، اخلاقی‌تر از دیگران رفتار کنند، به صورت طبیعی کِشش مسجدها بیش‌تر خواهد شد و افراد بیش‌تری به مسجد خواهند رفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۱۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹رسانه‌ی منبر ✅ به مناسبت سال‌روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) سه شب در منزل یکی از عالمانِ صاحب نام سخنرانی داشتم. بیش‌تر شرکت‌کنندگان در این مجلس، "اهل علم" (تعبیری که معمولا برای حوزوی‌ها به کار می‌رود) بودند. سخن راندن در این‌گونه مجالس کار سختی است؛ گاهی یک اعراب را نادرست بگویی، همان‌جا یقه‌ات را می‌گیرند؛ چه برسد به این که مطلبی بگویی که باب میل‌شان نباشد و با آن مخالف باشند. با این همه، علاقه‌ی من به رسانه‌ی منبر و نیز احساس تعهد طلبگی‌ام، اقتضا می‌کرد که این سختی را به جان بخرم. حالا بعد از سه شب سخن‌رانی شمرده شمرده‌ی همراه با وسواس و دقت، از این توفیق خرسند و شاکرم. ✅ سال‌ها پیش که تازه طلبه شده بودم، فکر می‌کردم سخن‌رانی در مجالس مذهبی کار ساده‌ای‌ست؛ ولی حالا این‌گونه فکر نمی‌کنم. به گمانم این کار بسیار دشوار و پیچیده است و هنر زیادی می‌خواهد. مخاطب‌های این مجالس از طیف‌های مختلف اجتماعی هستند، با ذائقه‌ها و انتظارات متنوع. راضی کردن همه‌ی آن‌ها کار سختی است و البته نرنجاندن کسی از آنان کاری سخت‌تر. از این گذشته، بیش‌تر مردم شیوه‌ها و ابزار مختلفی برای دست‌یابی به اطلاعات مذهبی دارند و طرح موضوعی که برای آن‌ها تکراری نبوده و از سودمندی کافی برخوردار باشد کار دشواری است. شرایط اجتماعی نیز به گونه‌ای است که سخنران‌های مذهبی برای راضی کردن مخاطبان خود و بیان مسائل کاربردی و مفید کار پرچالشی دارند. ✅ با این همه، رسانه‌ی منبر و اساسا "روضه‌خوانی" هنوز هم از اهمیّت و اعتبار بسیاری برخوردار است. یادم هست یک روز در درس خارج فقه "آشیخ جواد تبریزی"، یکی از حاضران پرسشی مطرح کرد و ایشان پاسخ دادند. آن شخص پرسشِ خود را پی گرفت و استاد ما با گفتن "یا الله شیخنا" از کنار آن رد شد. در نهایت، آن شخص گفت: "این‌جا کلاس درس است و نه جلسه‌ی روضه!". آشیخ جواد با بغضی عمیق جواب دادند که "شیخنا شأن مجلس روضه را پائین نیاورید، کاش این‌جا هم مجلس روضه بود." حالا کاش این خطبا و منبری‌ها بدانند که شأن این رسانه بالاتر از آن است که هر "رطب و یابسی" را بالای آن گفت. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۹/۲۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 چرخیدن در حوالی بی‌دینی ✅ تاریخ پر است از فاجعه‌های آزاردهنده و خونینی که به یادآوردن آن‌ها آدم را از انسان بودن‌ش شرم‌سار می‌کند. شرم‌سارکننده‌تر از خود آن فاجعه‌ها، سکوت انسان‌هایی است که تماشاگر آن‌ها بودند و بی‌خیال از کنارشان رد می‌شدند. ✅ تاریخ ادیان و اسلام نیز از این فاجعه‌ها و سکوت‌ها خالی نیست. برای ما که قرن‌ها پس از رحلت پیامبر اکرم زندگی می‌کنیم، سکوت مردم آن روزگار در برابر شهادت حضرت زهرا، مظلومیت و شهادت امام علی، تنهایی امام حسن، و فاجعه‌ی کربلا و شهادت امام حسین و اصحاب نازنین‌شان معمای بزرگی است که اسباب شماتت و نفرین آن مردم را به همراه دارد. ✅ سکوت آنان نتیجه‌ی بی‌حسی اخلاقی‌شان بود. قطعا اگر ذهن مردم آن روزگار از حساسیت اخلاقی کافی برخوردار بود، در برابر این جنایت‌ها سکوت نمی‌کردند و لعن و نفرین نسل‌های بعدی را به جان نمی‌خریدند. وقتی ذهن یک جامعه به اندازه‌ی کافی "حساسیت اخلاقی" نداشته باشد، درک راستی از ناراستی را از دست می‌دهد. از شنیدن دروغ اذیت نمی‌شود، از تحمل ظلم و حتی هم‌کاری با ظالم ابایی ندارد، تبعیض را می‌بیند و نمی‌رنجد، فساد را می‌بیند و عادی می‌پندارد، و از کنار هر فاجعه‌ای به سادگی رد می‌شود. ✅ امامان شیعه شهید از بین رفتن این حساسیت اخلاقی در جامعه‌های خود بودند. وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه‌ی فدکیه و یا سخنانی که در دیدار با زنان مهاجر و انصار داشتند، مسلمانان را سرزنش می‌کنند و می‌فرمایند که "چه زود آب از دماغ آن بز لاغر بیرون ریخت" (یعنی چه زود ایمان خود را از دست دادید) در حقیقت مخاطبان خود را به نداشتن و ازدست دادن این حس اخلاقی متهم می‌کنند. ✅ سخن گفتن از فضایل اهل بیت علیهم‌السلام، و آگاهی از این فضیلت‌مندی‌ها برای دست‌یابی به نجات و رستگاری کافی نیست.‌ هیچ جامعه‌ای با بیان و تاکید بر عظمت بزرگان‌ش سعادت‌مند نمی‌شود. فضیلت‌ها را باید زیست. شیعه بودن به معنای داشتن ذهنی است که در پرتو تعالیم پیامبر و اهل‌بیت‌‌‌ش به اخلاق حساس شده است. شیعه را باید با معیار حساسیت اخلاقی‌اش تعریف کرد و شناخت. جامعه‌ی شیعی جامعه‌ای است که نسبت به ظلم، دروغ، تبعیض، و توهین به کرامت انسانی خویش حساس باشد. جامعه‌ای که گرفتار بی‌حسی اخلاقی شده است، در حوالی بی‌دینی می‌چرخد. مهراب صادق‌نیا (چکیده‌ی سخنرانی در مجلس عزاداری فاطمیّه) ۱۴۰۲/۹/۲۸ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹ستاد اعتکاف ✅ برف سنگینی باریده بود و کوچه‌ها تمام برفی بود... دم غروب، با خانم خداحافظی کرده و ساک کوچک‌م را برداشتم و رفتم مسجد امام حسن عسکری علیه‌السلام. حوالی اذان به مسجد رسیدم. نماز را به جماعت خواندم و به دنبال جایی برای بیتوته گشتم. تقریبا شلوغ بود. بیشتر کسانی که برای اعتکاف آمده بودند طلبه‌های جوان بودند. به زحمت یک گوشه‌ی مسجد فضایی در حد سه چهار متر پیدا کردم. زیراندازم را از داخل ساک در آوردم و روی زمین پهن کردم تا نشان دهم آن محدوده صاحب دارد. داوطلبان یکی پس از دیگری می‌آمدند و دنبال جایی برای اعتکاف بودند. جمعیّت داشت بیش‌تر می‌شد و فضاها تنگ‌تر و کوچک‌تر. تا جایی که همان زیرانداز کوچک، پذیرای دو نفر دیگر نیز شد. آمد و شدها که تمام شد، با کمک آن دو نفر، طنابی را که با خودم آورده بودم به ستون مسجد و یکی دو میز و صندلی بستیم و بعد ملحفه‌های‌مان را روی طناب انداختیم تا برای خود حریم خصوصی‌تری درست کنیم. تقریبا همه چیز برای شروع اعتکاف سه روزه در مسجد آماده شده بود. خاطرمان که از "جا" جمع شد، غذایی را که با خود آورده بودیم در آورده و خوردیم. بعد هم نشستیم به صحبت و معرفی خودمان. تقریبا تمام شبستان مسجد توسط اعتکاف‌کنندگان طناب‌کشی شده بود، وقتی می‌خواستیم برای تجدید وضو از شبستان خارج شویم، باید از چندین آلونک پرده‌کشی شده رد بشویم. خوبی جای ما این بود که کنار دیوار انتهایی بود و کم‌تر کسی از آن‌جا رد می‌شد. کم کم رفت و آمدها و شلوغی‌ها تبدیل شد به یک سکوت معنادار، که نشان می‌داد هر کدام از معتکفین سر در گریبان خود برده و مشغول تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداست. ... تجربه‌ی لذت‌بخشی بود. هنوز هم وقتی یادم می‌آید ناخودآگاهی آن زمزمه‌های معنوی در گوشم می‌پیچد. جوری که دوست دارم، دست‌کم ساعاتی را در میان معتکفان بگذرانم  ... روز سوم اعتکاف هم‌زمان شده بود با بیست و دوم بهمن. کسانی که اهل اعتکاف هستند می‌دانند که معتکف در این سه روز نباید از مسجد خارج شود و البته این ممنوعیّت برای روز سوم بیش‌‌تر است. گروهی از معتکفین جوان‌تر می‌گفتند شرکت در تظاهرات بیست و دوم بهمن مهم است و ما علیرغم ممنوعیّت خروج از مسجد، باید برویم خیابان و در راهپیمایی شرکت کنیم. گروهی دیگر، که سن و سال بیش‌تری داشتند، می‌گفتند "عبادت خود را باطل نکنید! خروج از مسجد به هر بهانه‌ای درست نیست." هر چه به زمان راهپیمایی نزدیک می‌شدیم این مشاجره جدی‌تر و خشن‌تر می‌شد. کار به جایی رسید که گروهی از طرفداران راهپیمایی به آلونک یکی از اساتید معروف که بر ماندن در مسجد تأکید داشت، یورش بردند و بر علیه‌ش شعار دادند. من احتیاط پیشه کردم و با گروهی دیگر، وسط حیاط مسجد جمع شدیم و بیست و دوم بهمن را گرامی داشتیم. ... آن روز با همه‌ی تنش‌های‌ش گذشت ولی بحث‌هایی از آن دست هیچ وقت پایان نیافتند. ... سال بعد که تصمیم داشتم در مراسم اعتکاف شرکت کنم، یکی دو روز زودتر به مسجد امام حسن رفتم تا شرایط را بررسی کنم. روحانی سید لاغراندامی داشت به چند نفر امر و نهی می‌کرد که چگونه شبستان‌های مسجد را با طناب‌های پلاستیکی "پارتیشن‌بندی" بکنند. از او پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت "ما ستاد اعتکاف راه انداخته‌ایم و هر کس می‌خواهد اعتکاف کند باید اول بیاید پیش ما ثبت نام کند." راستش را بخواهید از برخوردش خوشم نیامد و اساسا از ستادی شدن اعتکاف.  ... مهراب صادق‌نیا 1402/11/4 @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مرزبندی‌های خشونت‌زا ✅ بدترین و خطرناک‌ترین مرزهایی که شهروندان یک جامعه را از هم جدا می‌کند مرزبندی‌های اخلاقی و دینی است. وقتی یک کار، "غیر اخلاقی" و یا "غیر دینی" توصیف شود، معنای‌اش این است که کسانی آن کار را انجام می‌دهند بی‌اخلاقی و بی‌دینی می‌کنند. توصیف یاد شده آشکارا جامعه را به دو گروه "اخلاقی/دینی" و گروه "بی‌اخلاق/ بی‌دین" تقسیم کرده و به صورت طبیعی دسته‌ی دوم را در معرض خشونت قرار می‌دهد. برای نمونه، کسانی که می‌کوشند گیاه‌خواری را بر مبنای استدلال‌های اخلاقی توصیه کنند، گوشت‌خوارها را به "بی‌اخلاقی" متهم می‌کنند؛ توصیف آزاردهنده‌ای که ممکن است سبب رنج و رنجش غیرگیاه‌خوارها شود. در حالی‌که برای دفاع از گیاه‌خوای و ترجیح آن بر گوشت‌خواری می‌توان به برخی استدلال‌های عقلانی و عقلایی استناد کرد. به هر حال، وقتی کسی به " بی‌دینی" و "یا بی‌اخلاقی" (آن هم در یک جامعه‌ی مذهبی/سنتی) متهم شود، در معرض خشم و خشونت قرار می‌گیرد. خشم و خشونتی که در نهایت، ممکن است چون یک مرزِ مقدس اسباب نفی و انکار شده و چند دسته‌گی گزنده‌ای را در جامعه پدید بیاورد. برای دعوت مردم به یک کُنش سیاسی-اجتماعی می‌توان ابزار مختلفی را به کار گرفت؛ می‌توان بر پایه‌ی عقل و مصلحت عمومی استدلال‌های زیادی آورد که کنش‌گری ایجابی بهتر از بی‌کنشی یا کنش‌گری سلبی است؛ ولی از استدلال‌هایی که در نهایت، یک گروه به "بی‌دینی" و "بی‌اخلاقی" متهم می‌شوند، پرهیز کرد. مرزهایی از این دست جز افزودن بر آمار بی‌دین‌ها و بی‌اخلاق‌ها سودی ندارد. مرزهایی از این دست بر شکاف‌های اجتماعی خواهد افزود، آن‌ها را عمیق خواهد کرد، و خشونت‌ها را دامن خواهد زد. مرزبندی دینی و غیر دینی بوی دعوا می‌دهد. در جامعه‌ی ایران، آدم‌ها ممکن است بر سرِ سودمندی چیزی دعوا نکنند؛ ولی حتما بر سرِ دینی بودن و دینی نبودن آن چیز دعوا خواهند کرد. مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۲/۱۱/۶ @sadeghniamehrab https://t.me/sadeghniamehrab