🔹 درگیری و اختلاف خستهمان میکند.
✅ ... جلسهی دفاع از رسالهی دکتری است. از آنجا که دانشجو از کشور عراق است، بلافاصله پس از تلاوت آیاتی از قرآن، سرود ملی این کشور پخش میشود؛ با مضامینی سرشار از ستایش و تمجید ملّت عراق و آرزوهای خوب برای آن مردم. ما هم به احترام این همه ستایش و دعا میایستیم و بیاختیار شعر را زمزمه میکنیم. بعد سرود ملّی خودمان پخش میشود؛ با آهنگ و ریتمی آشنا و مضامینی ایدئولوژیک و یادی از شهیدان گرانقدر و آرزوی پایداری برای جمهوری اسلامی. در آن چند ثانیهای که سرود ملّی عراق پخش میشد، تمام خاطرات جنگ هشتساله و دشواریهای آن پیش چشمم رژه میرفت. بیتابیهای مادرم، دوستان شهیدم، انفجار، شب عملیات، نونیهای شلمچه، شیمیایی حلبچه، گرمای تابستانِ کوشک، گرد و خاکِ پاسگاه زید، و ماجراهای جزیرهی مینو. چه کسی فکرش را میکرد پس از سه دهه، آن همه درگیری به این دوستی بیانجامد؟ اگر در سال ۶۵ کسی به من میگفت سی و چند سال دیگر در یک سالن، آن هم در شهر قم، گروهی ایرانی و عراقی، زیر یک سقف به احترام سرود ملّی یکدیگر میایستند و یاد جانباختگان وطنِ هر دو کشور را گرامی میدارند، و برای هم آرزوهای خوب میکنند میگفتم دارد بیمزه شوخی میکند؛ ولی حالا این اتفاق افتاده بود و دو گروه از ایران و عراق مثل دوستان دیرین، در یک جلسه جمع شدهاند، برای هم آرزوهای خوب میکنند و در ستایش یکدیگر کف میزنند.
✅ از سالنِ جلسهی دفاع که بیرون برویم و این دو ملّت را منظری بالاتر هم نگاه کنیم، وضع همینگونه است. کسی از آن هشت سال ستیزه یادی نمیکند، برادری میان دو ملت دوباره جوانه زده و کینههای جنگ را تا اندازهی زیادی شُسته است. گویی هر دو ملت دوست ندارند در بارهی دشمنی گذشته حرف بزنند و اگر هم گاهی حرفی پیش میآید، حساب حزب بعث را جدا میکنند.
✅ ما انسانیم، به صورت طبیعی از کینهتوزی بیزاریم و از این که ستیزه، خشم، خشونت، و اختلاف را بر دوش بکشیم بدمان میآید. آنقدر که اختلاف از ما انرژی میبرد و خستهمان میکند، دوستی، صلح، و آرامش برایمان هزینه ندارد. کاش وقتی ما میتوانیم اختلافات خود را با ملتهای دیگر کمرنگ و کماهمیت ببینیم، میتوانستیم اختلافات داخلی خودمان را نیز، کم اهمیّت بدانیم و این همه اختلافات و خطاهای گذشته یکدیگر را تازه نمیکردیم.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۳/۲۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 راههای پرهزینه ترمیم اخلاق
✅ مسجد محلهی ما خادمی دارد بسیار جدّی و به قول خودش وظیفهشناس. هر وقت در محلهی ما مجلس عروسی برپاست، محمد قرآن بزرگش را برمیدارد و در مراسم عروسی هممحلّهایهایش شرکت میکند. آنجا یک گوشهای میماند تا اینکه دیجی یا همان خواننده شروع کند به خواندن. هر جا تشخیص داد که یک آهنگ مطرب است و نامشروع، قرآنش را به سر میگذارد و با ذکر الله اکبر مستقیم به سربخت سیستمصوتی میرود و بلندگوها را از کار میاندازد. البته کار به همین سادگی نیست، تا به سیستم صوتی برسد در راه ناسزا میشنود و گاهی مشت و لگد میخورد. محمد یکپدیده است برای خودش. یکی از نگرانیهای صاحبان عروسی کنترل محمد است.
✅ کاری که محمد میکند گونهای شورش بر علیه اخلاق بافت (زمینههای اجتماعی) است. شورش یا "مردم انگیزی" عبارت است از به چالش کشیدن نظم و هنجارهای ثابت و مورد پذیرش جامعه. هنجارهایی که ممکن است به نگاه دین یا گروه دینداران نادرست باشند. نمونههای خبرسازتری از رفتار خادمِ گمنام محلّهی ما را از رسانهها شنیدهایم. از ماجرای اسیدپاشیها تا بر همزدن کنسرتهای قانونی یزد و مشهد و دزفول.
✅ شکاف میان اخلاقِ متن (اخلاقی که از ظاهر متون دینی قابل فهم است) و اخلاقِ بافت(هنجارهایی که در جامعه مسلط شدهاند) یک واقعیّت اجتماعی و البته برای گروه دینداران آزاردهنده است. گاهی این شکاف آنقدر زیاد است که اسباب ناامیدی دینداران میشود و معلمان اخلاق و واعظان را نگران و مأیوس میکند؛ ولی شورش منفیترین و پرهزینهترین روش برای دفاع از اخلاق متن است. این که این روزها حتی برخی از محافظهکارترین گروههای جامعه هم برخورد گشت ارشاد با دو ورزشکار زن و شوهر را دستمایه کرده و این روش را ناموفق میدانند و نکوهش میکنند، نشانهی این است که حتّی آنها هم فهمیدهاند که برای دفاع از ارزشهای اخلاق متن باید راههای دیگری برگزید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۳/۳۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دین تنها مجموعهای از اعتقادات نیست.
✅ ... بعد از زیارتِ امام رضا علیهالسلام و در حالی که داشتم از شبستان خارج میشدم، بر اساس عادت همیشگی سری زدم به مدرسهی علمیّهی پریزاد. درِ این مدرسه به شبستان باز میشود و در واقع، بخشی از حرم به شمار میآید. مثل همیشه گروهی از مردم جمع بودند و یک روحانی بر منبر کوچکی نشسته و با ادبیاتی پرطمطراق مشغول توضیح اعتقادات و به قولِ خودش پاسخگویی به شبهات دینی و اعتقادی بود. هر چه که بیشتر حرف میزد بیشتر احساس میکردم کلماتی که از دهانش خارج میشوند بیجان و بیروحاند. دوست داشتم به هر حرفش دهها اشکال بگیرم و بگویم بس کن مرد حسابی! حس میکردم بسیاری از مردمی که آنجا نشستهاند نیز حال و روز من را دارند. جوری وانمود میکرد که گویی پاسخ هر سؤالی را بلد است و برای هر مسئلهای جوابی در آستین دارد. وسطهای حرفش کسی دست بلند کرد و پرسید: "حاج آقا! اگر من با این چیزهایی که شما میگویید قانع نشوم چه باید بکنم؟" حاجآقا در جوابش گفت: "اگر اینطور باشد در دینداری خودت شک کن! آدم دیندار اگر نتواند عقایدش را اثبات کند، دیندار نیست." با این حرف مزّهی زیارت از دهانم رفت و اوقاتم تلخ شد. پلاستیک کفشهایم را بر داشتم و رفتم. ...
✅ تاریخ ادیان پر است از انسانهایی که با تسلطی شگرف از مجموعه عقاید خود دفاع میکردند و آنها را با عباراتی عقلانی توضیح میدادند؛ ولی هیچ وقت نتوانستند از آن باورها طرفی ببندند و جان خویش و اطرافیانشان را گرما ببخشند. آنها خیال میکردند دین یک سیستم اعتقادی صرف است و نمیدانستند که بخشِ شگفتانگیز دین در نیروی مرموزی نهفته است که به باورمندانِ خود میدهد. نیرویی که نباید آن را در ترکیبات ذهنی و تبیینهای فلسفی اعتقادات محدود کرد. جهانِ جدید، بیش و کم شکوه همهی سیستمهای اعتقادی را گرفت و آنها را به چالش کشید؛ ولی نتوانست نیرویی معرفی کند تا جایگزین قدرتی باشد که دین در انسانها پدید میآورد. به قول ایمیل دُرکِم "دین تنها یک سیستم اعتقادی نیست. دین پیش از هرچیز مجموعهای از نیروهاست. انسانی که زندگی دینی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهن او به این یا آن شکل تصویر میشود؛ بلکه پیش از هر چیز، کسی است که در خود قدرتی را احساس میکند که به طور معمول و در شرایطی که زندگی مذهبی ندارد، احساسش نمیکند."
✅ سادهلوحیست اگر این نیرو را یک توهّم بدانیم. یک توهم نمیتواند قرنهای زیادی دوام بیاورد. یک توهّم نمیتواند در قرن بیست و یکم پایهگذار انقلاب و نظمهای جدید اجتماعی باشد. این نیرو باید بهواقع موجد باشد. کسانی که تلاش میکنند تا به گونهای روشمند و با استدلالهای طبیعی از باورداشتهای دینی دفاع کنند بهتر است توجّه کنند که یک انسانِ به نسبت معمولی هم میتواند با تکیه بر نیروهای فردیِ خود پایهگذار یک نظام اعتقادی باشد. آنها بهتر است به این بیاندیشند که آن نیروی مرموزی که جهانِ دینداران را معنا میکند، بر زندگیِ آنها مسلط است و از آنها مراقبت میکند از کجا آمده است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۴/۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹مائیم و دیگر هیچ: بهحاشیهرانی دیگری.
✅ مسآلهی حجاب و بیحجابی در جامعهی ما دارد به جاهای باریکی کشیده میشود. این روزها که من تهران زیاد رفت و آمد دارم، بسیار میبینم که زنان و دختران با پوششی که حاکمیّت آن را ممنوع میشمارد در خیابان آمد و شد میکنند. اوضاع در شهرهای دیگر نیز، بیش و کم چنین است. در همین خیابانها زنان و دخترانی هم رفت و آمد دارند که پوششان جوری است که هویّت مشروعیّتبخشِ حاکمیّت میخواهد و میپسندد. این دو گروه حضور هم را پذیرفتهاند و بر هم خشم و خشونت نمیگیرند. ماجرای اتوبوس بیآرتی تهران یک پدیدهی هراسانگیز تازه است. پدیدهای که ناشی از رفتار غیریّتسازانهی برخی از مسئولان کمتر حواسجمع کشور ماست. آنها یا نمیدانند با این کارشان چه آتشی به بزرگترین سرمایهی اجتماعی این جامعه میزنند و یا میدانند و برایشان مهم نیست شهروندان به روی هم چنگ بزنند و همدیگر را در اتوبوس و خیابان دشنام دهند و گاز بگیرند.
✅ غیریّتسازی اجتماعی با اهداف مختلفی شکل میگیرد و برجسته میشود. هورات معتقد است که مهمترین اهداف این کار عبارتند از خلق رابطهی غیریتسازانه که نتیجهاش میشود تولید دشمن و تعیین مرزهای سیاسی؛ تثبیت هویّتهای جزئی عاملان اجتماعی؛ و آزمودن و مشروط کردن هویّت مشروع. در هر سه مورد مهمترین کارکرد غیریّت سازی تولید دوگانهی "ما و دیگری" است و در نتیجه به حاشیهراندن دیگری. دوگانهی پرخطری که نظم اجتماعی را تهدید میکند و در نهایت اخلاق و اصل بقاء جامعه را به خطر میاندازد. این دوگانه همواره گروهی را در موضع هراس اخلاقی و خشونت قرار میدهد. وقتی گروهی در بارهی خود چنین بیاندیشند که خیام میگوید:
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهی زنگ خورده و جام جمیم
طبیعی است که دیگری را در حوزهی عمومی به رسمیّت نشناخته و او را در موقعیّت "خشونتروایی" قرار میدهد. عرصهی عمومی را برای او ناامن کرده او را از کمترین منزلت اجتماعی محروم میکند. این اندیشه چیزی جز ناامنی در حوزهی عمومی و فروپاشی اخلاق خیابانی به همراه ندارد.
✅ مسآلهی بیحجابی در جامعهی ما دارد وارد یک فاز جدید میشود. در یک کلام دارد ستیزهجو و خونین میشود. این پدیده ممکن است اسباب مختلفی داشته باشد، ولی بیگمان غیریّتسازیهایی که برخی مسئولان در بازتولید و برجستهسازی آن نقش مهمی دارند، از مهمترین دلایل است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۴/۲۸
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 در تُنُکمایگی دانشگاههای ما.
✅ ... چند نفر از استادان و اعضای هیئت علمی دانشگاههای مختلف دور هم نشستهایم و به مناسبت، هر کس از تجربههای خود در امرِ تدریس و پژوهش سخن میگوید. بیشتر حرفها بر محور تُنکمایهگی استادان، تدریسها، و پژوهشهایی میچرخد که به عنوان تحقیقات علمی و دانشگاهی انجام میشوند. تقریباً همه اعتراف دارند که دانشگاهها از علم تهی شدهاند، تعهّد علمی استادها پائین آمده و حساسیّت آنها نسبت به اصالت علم، دستخوش مسائل و روابط غیر آکادمیک شده است. در این میان، یکی از حاضران برای دلداری خودش و احتمالاً جمعِ ما سخنی میگوید که من را به فکر فرو میبرد. او میگوید که من وقتی خودم را با کسانی چون عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، و یا داریوش شایگان مقایسه میکنم میبینم اهلیّت تدریس در دانشگاه را ندارم؛ ولی اینکار نادرست است. ما نباید خود را با آنها مقایسه کنیم و ناامید شویم؛ باید بپذیریم وضع کلی دانشگاهها همین است و ما هم در این میان داریم تدریس میکنیم و پژوهش.
جملهی او از این نظر من را به فکر فرو برد که شاید همین تُنُکمایهگی ماست که سروش را سروش، ملکیان را ملکیان، و شایگان را شایگان کرده است. اگر دانشگاههای ما چیزی بودند که باید، اگر من به عنوان یک استاد دانشگاه در تدریس و راهنمایی دانشجویانم کاری را میکردم که باید، اگر از کنارِ کاستیهای علمیِ هم به این سادگی رد نمیشدیم، اگر پژوهشهای ما کیفیّتی را داشتند که میبایست، و اگر اجازه نمیدادیم علم دستخوش ارادهی امر سیاسی باشد، شاید شکوه این روشنفکران و صاحبانِ اندیشه چیزی نبود که الآن هست. به راستی اگر دانشگاههای ما، بهویژه در دهههای شصت و هفتاد در موضوع فلسفهی علم کممایه نمیبودند، "علم چیست؟ فلسفه چیست؟" این همه تحسینبرانگیز میشد؟ فضل و فضیلت علمی استادان خود را انکار نمیکنم و در برابر آنچه از ایشان آموختهام سپاسگزار و قدردانم؛ ولی وقتی یک نفر بیش از سه دهه است در یک موضوع علمی یکهتازی میکند، معنایی جز تُنُکمایهگی دانشگاههای ما ندارد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۴/۲۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 روحانیان آنگونه که دیگران میپندارند.
✅... بر خلاف همیشه که در جمعهای دوستانه با لباس شخصی حاضر میشوم، این بار در جمع گروهی از دوستان و استادان دانشگاهی با لباس طلبگی شرکت کردم. گفتگوی ما علمی و البته خودمانی بود. موضوع از پیشتعیینشدهای نبود، بنا بود از هر دری سخن بگوئیم و بشنویم. در این میان، یکی از حاضران با اشاره به لباسِ من پرسید: این لباس را برای چه میپوشید؟ جواب قانعکنندهای نداشتم ولی گفتم به هر حال، من دانشآموختهی حوزه هستم و دوست دارم که اینگونه وابستگی خود را به این سنت نشان دهم. گویا از جواب من قانع نشد؛ چون با لحنِ گزندهتری ادامه داد: "ولی شما با این لباس چرخهی قدرت را تقویت میکنید و سبب میشوید تصمیمات مسئولان در حوزهی شخصی و عمومی تقویت و توجیه شود." در حالیکه با لبخند نگاهش میکردم ادامه داد: "من حتّی با انگشتر عقیقی که دست میکنید هم مشکل دارم؛ چون همان را هم کمک به فرمولهکردن اقتدار و تقویّت حاکمیّت میدانم." مانده بودم چه بگویم و به این حجم از بدگمانی چگونه پاسخ دهم. تنها یک جمله گفتم: "شاید لباس و یا انگشتر عقیق من این کارکرد را هم داشته باشد؛ ولی بیشتر کسانی که این لباس را میپوشند لزوما با چرخهی قدرت ارتباطی ندارند و استفادهی خاصی نمیبرند. حتّی ممکن است به وسیلهی آن دچار محدودیّت شده باشند. در حقیقت من هم مثل شما هستم و به اندازهی شما از پیآمد تصمیمهای درست و نادرستی که مسئولان میگیرند برخوردارم." خندهاش نشان میداد که بگذریم! ...
✅ خشونتی که این روزها متوجّه طلبهها میشود و ما جسته و گریخته گزارش آن را میشنویم، سویههای مختلفی دارد؛ گاهی نگاه معنادار رهگذران است و گاه دستانداختنهای شوخطبعانه، گاه ناسزاگویی یا کمی تندتر، و گاهی نیز در قالب یک ادبیات علمی و از یک شخص دانشگاهی. اما به گمانم پشت تمام این خشونتها همان سخن یا تصوّر استاد دانشگاه نهفته است. مردم روحانیان را توجیهکننده و تقویّتکنندهی سیاستهایی میدانند که در حوزههای مختلف فرهنگی و اجتماعی اعمال میشود. غافل از اینکه بیش از نود و پنج درصد طلبهها هیچ ارتباطی با این سیاستگذاریها ندارند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۴/۳۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 من با گشت ارشاد و الزام حجاب مخالفتی ندارم.
✅ دوستی میگفت:
چند سال پیش، یک بار که برای سرکشی به پدر و مادرم به شهرستان رفته بودم، پدر یکی از دوستان ما فوت کرده بود و پسرش از من خواست که بر پیکر آن مرحوم نماز بخوانم. بعد از آئین تشییع و خاکسپاری و چند دقیقه پس از آنکه به منزل برگشتم، پسر آن مرحوم به درِ منزل پدرم آمد و یک پاکت پول به من داد. پرسیدم بابت چیست؟ پاسخ داد بابت خواندنِ نماز میّت. همراه با تسلیت دوباره، پاکت را به او برگردانده و گفتم: "خواندن نماز میّت واجب کفایی است و حرام است بابت آن پولی گرفته شود." تشکری کرد و پاکت را گرفت و رفت. چند دقیقه بعد دوباره و به همراه یکی از مُلاهای محلّی به درِ منزل پدرم آمدند. این بار او ساکت بود و ملای محترم اصرار داشت که پاکت را از خانوادهی متوفی بگیرم چون شرط قبولِ نماز است. من دوباره با همان استدلال پاکت را نگرفتم. در نهایت، ملا من را به کناری کشید و گفت: " حق با توست و ممکن است تو به این پول نیازی نداشته باشی؛ ولی من از این راه امرار معاش میکنم. اگر پول نگیری این مردم بدعادت میشوند و از این پس بابت این کار به من پولی نمیدهند. پاکت را بگیر و نان من آجر نکن! با تعجّب از او پرسیدم مگر بابت هر نماز میّت چقدر میگیری؟! گفت: یکصد و دو هزار تومان!!! گفتم چرا سرراست صدهزارتومان نمیگیری؟ این دو هزار تومان اضافه برای چیست؟! گفت برای این که مردم نرخم را نشکنند! آنها به صد هزار تومانش کاری ندارند به این دو هزار تومان ممکن است اعتراض کنند و اگر کسی چیزی گفت آن را نمیگیرم تا راضی شود. ... البته من باز هم پاکت را نگرفتم؛ ولی به پسرِ متوفی گفتم "از سرِ دوستی و این که پدرِ مرحومتان به گردن من حق دارند، پولی نمیگیرم."
✅ این روزها در هیاهوی خیابان و گشت ارشاد خیلیها به آقای رئیسی یادآوری میکنند که یکسال پیش شما وعده دادید گشت ارشاد را برای کمحجابها حذف کنید ولی به آن عمل نکردید! از نظر من این اعتراض شبیه اعتراض به آن دو هزارتومان است. من نه با گشت ارشاد مخالفم و نه با برخورد منطقی و انسانی با کمحجابها؛ مسئلهی این کمترینشهروند، آن صدهزار تومان است. یعنی گرانیِ خُردکننده و دیو دیوانهی تورّم و سفرههای کوچکشدهای که بنا بود با تدبیر دولت وضع بهتری پیدا بکنند. مسئلهی اصلی اوضاع نابسان اقتصادی است و شرمندگی پدران و مادرانی که در نیازهای اولیّهی فرزندان خود ماندهاند. دعوا برای دو هزارتومان را رها کنید.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۵/۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹حکومت عدل یا حکومت عادلان.
✅ بیشتر دینپژوهان بر این باورند که قانونهای نوح نخستین بیانیههای تشریعی الهی برای بشر هستند. قانونهای هفتگانهای که به روایت سِفر پیدایش، پس از طوفان به نوح ابلاغ شدند تا مفادِ صلحنامهی خدا و انسان باشند. بر اساس این صلحنامه خدا دگربار، جهان را با طوفان ویران نخواهد کرد؛ مشروط بر آنکه نوح و همنسلانش به آن هفت قانون وفادار و پایبند بمانند. در پایان نیز خدا رنگینکمان را به نشانهی امضای این معاهده در آسمان آشکار کرد. از میانِ آن هفت قانون، "عدالت را در محکمهها حاکم کنید" مهمترین به شمار میرود. جالب آن که خدا از نوح نخواست که عادلان را بر مسند قضاوت بنشاند، نخواست که عادلان را حاکم کند؛ بلکه خواست که "عدالت" را حاکم کند. چیزی که بعدها در قرآن کریم (حدید: ۲۵) هدف از بعثت رسولان معرفی شد. حاکم شدن عادلان اگر چه میتواند به اقامهی قسط و حاکمیّت عدالت کمک میکند ولی به معنای آن نیست. ای بسا در جامعهای عادلان بر مستند حکم بنشینند ولی سیستم و فرآیند قضاوت به گونهای باشد که عدالت اقامه نشود و نیز برعکس.
✅ حالا و در آستانهی تاسوعا و عاشورای حسینی این را بهانه کنم و بگویم، فلسفهی قیام امام حسین علیهالسلام، را در اندازهی مبارزه با بوزینهبازی، مستی، و بوالهوسی یزید پائین نیاوریم، غرض امام حسین ع آنگونه که خود میگویند "اصلاح امت" بود. اصلاح امت امری بسیار مهمتر از حذف یزید است. امام در پی تحقق عدالت و اقامهی حکم خدا بود؛ چه این که خود نیز میفرمایند: "به جانم سوگند که امام کسی نیست جز آن که بر اساس کتاب خدا فرمان براند و عدل و داد را اقامه کند."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۵/۱۵
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 شورمندی و گرمای سوگ محرم را نگیریم
... من نذر مادرم بودم در دستهی سینهزنها و سهراب نذر مادرم بود در دستهی زنجیر زنها. آن زمان من درکی از غم نهفته در سوگ عاشورا نداشتم؛ ولی معمولا حجم غم را از رفتار اطرافیانم میفهمیدم. در بیتابیهایشان؛ در به سر و سینهزدنهایشان؛ و در اشکی که از چشمشان جاری میشد. برای من همهی غمهای عاشورا یکطرف، غمِ شامِ غریبان و مناسک مخصوص آن یک طرف دیگر. روز عاشورا که میشد مادرم تنورِ گِلی خانه را روشن نمیکرد و نان نمیپخت. گویی گرم کردن تنور گناه بود. معمولا یکی دو روز قبل از آن، آرد بیشتری خمیر میکرد که خانوادهی پرجمعیّت ما بدونِ نان نمانند. تنور خانهی ما عصر روز دهم محرم حکایت دیگری داشت. دمدمای اذان مغرب که میشد، مادرم فانوسی را روشن میکرد و با سلام و صلوات سینی روی تنور را کنار میزد و فانوس را در وسط آن قرار میداد. بعد دوباره درِ تنور را میبست. خودش هم همانجا مینشست و به نوری که از سوراخ پائین تنور (دَلمیز) سوسو میزد نگاه میکرد و اشک میریخت. گریههایش را هیچ وقت فراموش نمیکنم؛ جوری مویه میکرد که گویی جزئیات مصائب کربلا را با چشم خود دیده است. هر بار هم ازش میپرسیدیم که حکایت این فانوس و تنور چیست، جوابی نداشت بدهد فقط میگفت شب یازدهم محرم سرِ امام حسین در تنور خولی بوده است. ...
✅ من مخالف تحلیلهای فلسفی و عقلانی و نیز خوانشهای تاریخی از عاشورا نیستم؛ ولی چیزهایی در سوگواری عاشورا هست که تبیینناپذیرند. نیازی نیست خیلی دنبال دلیل و فلسفه باشیم. همین که وقتی محرم میآید بیآنکه بدانی چرا، دلت پر میشود از غم، با همهی روشنفکریت بوی عطر غذای نذری حالت را خوب میکند و دوست داری یک گوشه بنشینی و دلت را خالی کنی، کافیست. تلاش برای توضیح این پدیدهها آن را بینمک و خنک میکند. مادر من هنوز هم نمیداند که چرا غروب عاشورا فانوسی را در تنورِ (حالا دیگر فلزی و گازی) روشن میکند؛ هیچ وقت هم نیازی نداشته است که بداند. همین که میداند این کار ربطی به مصیبتِ سر بریده امام حسین و تنور خولی دارد، حالش را خوب میکند.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۵/۱۶
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 و درمانی که باید سهم همه باشد
✅ در صورتهای نخستین دینداری "بیماری" از شیطان شمرده میشد و بیمار معمولاً انسانی "جنزده" و گرفتار شیطان. از دیگر سوی، سلامتی و درمان عمل خدا بود و به همین سبب این کاهنان و روحانیان بودند که با کارهایی رمزآلود مسئولیّت "درمان" بیماران را بر عهده داشتند. آنان در حقیقت، تلاش میکردند با کمک نیروهای الهی، بیماران را از شرِّ اجنّه نجات دهند. آنگونه که دینپژوهان گزارش میدهند، حتّی در اروپای قرون وسطی کاهنان یهودی و روحانیهای مسیحی بیماران گرفتار جزام، پیسی و بَرَص را بر اساس آموزههای بایبل درمان میکردند. در ایرانِ خودمان نیز "ملاها" با کمکِ "سرکتاب" یا به قول جنوبیها "درکتاب" و نوشتن ادعیه و جملات نامفهومِ دیگر، درمانگری هم میکردند. بر این اساس، طبابت زیرمجموعهی گفتمان کِهانت بود و عملی مقدس شمرده میشد. بعید نیست رازآلودگی موجود در گفتمان پزشکی به همین جهت باشد. هنوز هم برخی طبیبها مانند کاهنان چندپهلو، مبهم، و رمزآلود سخن میگویند. هنوز هم جز داروخانهچیها، کمتر کسی از نسخههای پزشکان سر در میآورد.
✅ با ورود به دنیای جدید، پزشکی هم مدرن شد و حساب خود را از نهاد دین و کاهنان جدا کرد. گرچه ناتوانی پزشکی در درمان برخی بیماریها، اجازه نداده است که این جدایی کاملاً اتفاق بیافتد؛ ولی دیگر هیچ کاهنی از آن جهت که کاهن است طبابت نمیکند و هیچ پزشکی از آن جهت که درمانگر است خود را کاهن نمیشمارد. البته در کشور ما هنوز هم کسانی چون تبریزیان پیدا میشوند که بزرگترین کتاب مرجع پزشکی جدید را آتش بزنند و معتقد باشند که با تعالیم دینی میتوان هر بیماریای را درمان کرد.
✅ بیماری همسایهی دیوار به دیوار مرگ است؛ ترس دارد و اضطراب. ممکن است در جهان جدید کسی بیماری را عقوبتِ الهی و یا عملِ شیطان و ارواح خبیث نداند؛ ولی همسایهگی آن با بزرگترین ترس بشر، یعنی مرگ، آن را ترسآور کرده است. پزشکان در جهان جدید، با بیمارانی روبهرو هستند که شاید آنان را نمایندگان خدا ندانند و عملشان را مقدس نپندارند؛ ولی ترس از مردن فروتن و سرسپردهشان کرده است. زبانشان را کُند و نرم کرده است. آنان را به ادای احترام وادار کرده است. این ترسِ به احترام آمیخته بر رابطهی پزشک و بیمار اثر میگذارد و آن را به سمت یک رابطهی ناهمسطح میکشاند. رابطهای که تنها سهم بیمارانی است که بتوانند بدون نگرانی دست به جیب شوند و هزینهی دارو و درمان را بدهند.
✅ امروز روز پزشک است. من ستایشگر همهی پزشکان مهربان و شریفی هستم که همواره در کاهش درد و رنج بیمارانِ خود میکوشند. پزشکانی که بیمارانِ خود را با مهربانی، احترام، و دلسوزی میپذیرند و درمان میکنند؛ و امیدوارم سیستم درمانی کشورم، مثل بسیاری از کشورها رابطهی مالی پزشک و بیمار را قطع کند تا درمان، سهم همهی شهروندان باشد و فقیر و پولدار نشناسد.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۶/۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 دنیای وارونه !
✅ ساعت، یک ربع به ده شب است و من هنوز بیرونم. خیابان شلوغ است، میخواهم اسنپ بگیرم دو سه بار هم تلاش میکنم ولی موفق نمیشوم.
لب خیابان ایستادم تا تاکسیِ خطی بگیرم ولی تاکسیهایی که رد میشوند یا پر از مسافرند یا مسیرشان به من نمیخورد. بعد از کلی معطلی بر خلاف میل باطنی تصمیم میگیرم که با سواری شخصی برگردم بنابراین برای پیدا کردن رانندهای امن عزمم را جزم میکنم.
از نظر من رانندهی امن باید حداقل شصت سال سن داشته باشد، چاق نباشد، سبیل هم نداشته باشد، ماشینش هم پراید باشد، البته هر چه قراضهتر باشد بیشتر احساس امنیت میکنم. (با عذر خواهی از رانندگان جوان، چاق و دارای سبیل، و ماشینهای مدل بالا)
بالاخره بعد از حدود بیست دقیقه، ورانداز کردن ماشینها و رانندهها، پرایدی درب و داغان که احتمالا یک روز رنگش سفید بوده و حالا فقط آثاری از آن رنگ دارد با رانندهای حدودا هفتاد ساله، لاغر و نحیف پیدا میکنم. همهی فاکتورهای امن مرا یکجا دارد. فورا دست بلند میکنم. ده- دوازده متر جلوتر توقف میکند. خودم را به پراید میرسانم، بدون طی کردن نرخ کرایه سوار میشوم. حالا ده دقیقهای از سوار شدنم میگذرد، ولی خیابان بهقدری شلوغ است که تقریبا صد متر بیشتر حرکت نکردهایم. ترافیک سنگین پیرمرد را خسته و کلافه کرده است.
منتظر باز شدن راهیم که تلفنش زنگ خورد. صدای گوشی بلند است و از این طرف به وضوح شنیده میشود.
- سلام بابا جون خوبی؟
- علیک سلام عزیزم خوبم.
بعد از یک احوال پرسی کوتاه پسر از پیرمرد میخواهد تا سر راهش دو تا بسته نان همبرگر شیرین برایش بخرد و آدرس مغازهای را در شلوغترین خیابان شهر میدهد.
پیرمرد که سعی دارد صبور باشد، با مهربانی توضیح میدهد که الان مسافر دارد ولی سعی میکند نان را برایش بگیرد. پسر هم اصرار میکند که من منتظرم حتما بگیری.
گوشی را که قطع میکند از اعماق وجودش آهی میکشد؛ "خدایا شکرت" بلندی میگوید که البته بیشتر شبیه شکوه و اعتراض است تا شکر و سپاس، و شروع به صحبت میکند.
میگوید: "این پسر که زنگ زد نوهام است. پسرِ پسرم. شانزده ساله است. بیماری قلبی مادرزادی دارد. فقط یک پسر دارم و یک دختر. از جانب دخترم مشکلی ندارم. مجرد است بعد از گرفتن فوق لیسانس و پیدا نکردن شغلی مرتبط با تحصیلاتش، آرایشگاه زده است و مشغول است. از نظر مالی هم دستش توی جیب خودش است. اما پسرم کارگر کارخانه است با ماهی چهار میلیون و پانصد هزار تومان حقوق. دو و نیم میلیون آن را اول هر ماه بابت اجاره خانه به صاحبخانه میدهد. بقیه را هم باید خرج دوا و درمان این پسر بکند که با مشکل قلبی به دنیا آمده."
میگوید که هفتاد و دو ساله است و کارمند بازنشستهی دانشگاه. "وقتی که بچههای خودم کوچک بودند روزی هشت ساعت کار میکردم. بچهها را بزرگ کردم و فرستادم دانشگاه. خدا را شکر با همان حقوق کارمندی توانستم خانهای تهیه کنم و پسرم را داماد کنم."
دغدغهاش پسرش است، فرزند بیمارش و عروسی که مشکلات مالی عرصه را برایش تنگ کرده و تقاضای طلاق داده.
میگوید: "پسرم از پس مخارج زندگیش بر نمیآید و من مجبورم برای کمک به او و از هم نپاشیدن زندگیش روزی پانزده- شانزده ساعت کار کنم تا سر ماه پولی به او برسانم که بتواند زندگیاش را بچرخاند."
پیرمرد آه دوم را بلندتر از آه اول میکشد و خدا را به خاطر داشتن سلامتی و قدرت کار کردن شکر میکند، اما این بار شکرگزاریاش کمتر بوی اعتراض و شکایت میدهد.
بالاخره میرسیم درِ منزل؛ کرایه را میدهم، خداحافظی میکنم و پیاده میشوم اما تمام ذهنم درگیر مشکلات پیرمرد است، پیرمردی که بعد از عمری کار کردن و دویدن برای زندگی، اکنون که وقت بازنشستگیاش رسیده و باید به فکر تفریح و تفرجش باشد، استراحت کند و به سلامتی و تغذیهاش برسد، باید به اندازه دو نفر کار کند تا کمک خرج زندگی پسر جوانش باشد.
یکی از کارکردهای مهم فرزند در گذشته، مخصوصا در جوامع سنتی این بود که در سن پیری، فرزندان و بیشتر پسرها که نیروی کار محسوب میشدند، عصای دست پدر و مادر و کمک خرج خانواده باشند، ولی الان همه چیز وارونه شده و بیشتر پدران و بعضا مادران باید در سن پیری عصای دست فرزندان باشند. اگر چه عصایی فرسوده و لرزان.
ثریا صادق نیا
سوم شهریور ۱۴۰۱
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab
🔹 حجاب و لعنتِ جریمه!
✅ دست دست میکردم که چیزی بنویسم یا نه. راستش را بخواهید فکر میکردم شوخی است و یا شلوغکاری رسانهها؛ ولی گویا مسئله جدی است. دبیر شورای احیای امر به معروف و نهی از منکر آشکارا از طرح جریمهی خانمهای بیحجاب سخن گفتند. گویا باید باور کنیم که در قرن ۱۵ گروهی از مسئولانِ فرهنگی پس از آن همه هزینه، دست به برگهی جریمه شدند تا مشکل بیحجابی را حل کنند. به گمانم آیندگان بیشتر از ما به این تصمیم خواهند خندید و از آن شگفتزده خواهند شد. با این همه، بیایید جلوی خندهی خودمان را بگیریم و کمی به معنای آن بیاندیشیم.
✅ پولس، بزرگترین رسول مسیحیان، اصطلاحی دارد با عنوانِ " لعنتِ شریعت". منظورش این است که تورات یا همان شریعت یهودی، اگر چه مقدس است و روحانی؛ ولی نه تنها ما انسانهای آمیخته با جسمانیّت را از گناه نجات نمیدهد؛ بلکه ما را به لعنت خودش هم گرفتار میکند؛ زیرا تمایلات جسمانی ما قوی هستند و گناه در درون ما ساکن است. رغبت به گناه سبب میشود که ما خدا را نافرمانی کنیم بیآنکه دوست داشته باشیم. تا قبل از آمدنِ تورات، آنچه ما میکردیم فقط خطا بود؛ ولی حالا که شریعتِ تورات آمده است، خطای ما را به گناه تبدیل کرده و ما را سزاوار لعنت میکند. در نگاه او، شریعت نه تنها نمیتواند انسان را نجات دهد؛ بلکه او را به در وضعیّت بدتری به نام لعنتبارشدگی قرار میدهد.
با پوزش از همهی کسانی که عقلشان را گذاشتند روی هم تا مشکل بیحجابی را حل کنند؛ من فکر میکنم نتیجهی این طرح چیزی جز "لعنتِ جریمه" نیست. این طرح نه تنها پوشش زنان و دختران را باب میل جریمهگذاران نمیکند بلکه دردسرهای تازهای هم برای آنها پدید میآورد. کسانی که ارادهای به رعایت حجاب ندارند، تا کنون فقط "خطا" یا بفرمائید "گناه" میکردند ولی از این پس، "تخلّف" میکنند. تبدیلِ "گناه بیحجابی" به "تخلّفِ بیحجابی" تحوّل عمیقی در موضوع حجاب بلکه در موضوع فقه است و پیآمدهای اجتماعی و دینی زیادی خواهد داشت که در آینده آشکار میشود. کمترین این پیآمدها احتمالاً عرفیشدن یا سکولارشدن فقه است.
✅ بد نیست از دستاندرکاران این طرح بپرسیم، به راستی، چرا پس از این همه بودجهای که صرف مسائل فرهنگی شد، کار به برگهی جریمه رسید؟ یعنی اگر قوهی قهریّهای در کار نباشد، شما راه دیگری برای احیای معروف ندارید؟!
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۶/۹
@sadeghniamehrab
https://t.me/sadeghniamehrab