eitaa logo
گمـنـــــــــام اراکــــــــــ♡
2.9هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
24.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
❣﷽❣ سلام علیکم 🍃«رَحِمَ اللّهُ عَبْدا" اَحْیا أمْرَنا...» 🚩🇮🇷🇵🇸 إنَّ شِیعَتَنَا هُمُ الَّذِینَ یتَّبِعُونَ آثَارَنَا @GomnamArak ♥️ #گُمنام به عشق #شهدای گُمنام❤ درکانال #گُمنام عضو شوید ♥️🚩 https://eitaa.com/joinchat/3920691917C9a79f3a574
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا رضا با شهید گمنام چه چیزی بست خودش می‌داند و خدایش، اما نشان داد که موفقیت را مدیون این شهید گمنام است. محمدرضا گرایی در این مراسم گفت: خدا را شکر در این دو سال که داشتیم تمرین می‌کردیم برای مسابقات جهانی و المپیک، این شهید ۱۹ ساله آمدند و اینجا خاک شدند و دو سال با همه کشتی‌گیرها با این شهید داشتیم زندگی می‌کردیم. شهیدی که جانش را داد در شهادت، یعنی با خدا جانش را معامله کرد تا بتواند پرچم کشورش را آن بالا نگه دارد. حالا ما کشتی‌گیران با کشتی گرفتن‌مان نهایت سر و دستمان و رباطی زخمی می‌شود، اما اینها می‌آیند جانشان را با خدا معامله می‌کنند. گرایی افزود: شبی که داشتیم اعزام می‌شدیم، من با این شهید قول و قراری گذاشتیم، حالا بین خودم و این شهید بماند. تصمیم گرفتم اگر مدال طلا بگیرم در مسابقات جهانی، این مدال را به پاس قدردانی از همه شهیدانی که جانشان را دادند برای این مملکت، اهدا کنم به این شهید عزیز. خدا را شکر توانستم مسابقات هم به مدال طلا برسم. این قهرمان ارزشی در پایان ابراز داشت: علی آقا گفتند این شهید معجزه می‌کند. حالا معجزه شهید کجا بود؟ در کشتی وقتی فقط دوازده ثانیه مانده بود کشتی تمام بشود، 6 بر 1 عقب بودم. یک لحظه یاد آن شبی افتادم که آمدم بغل دست قبر این شهید. در این دوازده ثانیه واقعاً معجزه بود. یک معجزه بود که خدا را شکر این اتفاق افتاد و در آن دوازده ثانیه توانستم که کشتی را در بیاورم و به فینال راه پیدا کنم. آنجا یاد این شهید عزیز افتادم و قول و قراری که حالا بین خودمان گذاشتیم. خداراشکر فینال هم توانستم کشتی قشنگی بگیرم و به مدال طلا برسم و این لحظه که می‌خواستم این طلا را اهدا کنم به این شهیده بزرگوار. در این مراسم پلاک شهید گمنام توسط فرزند شهید بسطامی‌پور بر گردن محمدرضا گرایی‌انداخته شد.در پایان مراسم محمدرضا گرایی با حضور در مرقد شهید گمنام مدال خود را به شهید گمنام اهدا نمود. همسایگان خوب در شهرک واوان شهرستان اسلامشهر، حرم باشکوه و ملکوتی شهدای گمنام واقع شده است که مزار پنج شهید گمنام در آن قرار دارد.این شهدای گرانقدر از قافله شهیدان عملیات‌های رمضان، خیبر، بدر، والفجر هشت و کربلای پنج هستند. معجزات و کرامات عظیمی از این شهدای گمنام نقل گردیده است.خاطره‌ای از یکی از همسایگان این شهدای گرامی که بسیار معروف است و در کتابها و منابع متعددی منتشر گردیده است، را به نقل از یکی از خادمان شهدا ذکر می‌نماییم: «قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با اینکه به شهدا ارادت داشتم، اما حس می‌کردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت، در نتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.لذا پی‌گیری کردم که شهدا در جایی دیگر دفن شوند. اما با عنایت خدا پیگیری من عملی نشد! مراسم برگزار شد. پنج شهید گمنام در کنار منزل ما در شهرک واوان در اطراف تهران به خاک سپرده شدند. من هم بسیار ناراحت! فشار روانی و ناراحتی من بیشتر به خاطر پسرم بود. پسر دوازده ساله من مدتها بود که از ناحیه استخوان پا دچار مشکل بود. به طوری که دیگر قادر به راه رفتن نبود. این موضوع بیشتر مرا عصبانی و ناراحت می‌کرد.... یک شب در عالم خواب دیدم جوانی خوش سیما نزدیک من آمد. چهره بسیجیان زمان جنگ را داشت. ایشان جلو آمد. سلام کرد و گفت: ما حق همسایگی را خوب ادا می‌کنیم. گرچه نمی‌خواستی ما در کنار منزل شما دفن شویم، اما حالا که همسایه شدیم حق گردن ما دارید! بعد در مورد فرزند مریضم صحبت کردم و گفت: برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه با توجه بگو: الحمدالله. در همین حال هیجان‌زده از خواب پریدم. رو به قبله ایستادم. با توجه و حضور قلب سه بار گفتم: الحمدالله. بعد هم نماز را خواندم و خوابیدم. صبح پسرم مرا از خواب بیدار کرد! به راحتی راه می‌رفت! انگار تا کنون هیچ مشکلی نداشته! بیماری پسرم به طور کامل برطرف شده بود!... با عنایت خدا و نظر لطف شهدای گمنام فرزند من دیگر هیچ مشکلی ندارد. حالا دیگر شهدای گمنام یک مهمان همیشگی دارند. هر روز صبح برای تشکر و ادای احترام و رعایت حق همسایگی به کنار مزار آنها می‌روم. این عنایت خدا بود که ما همسایگان به این خوبی پیدا کردیم.» معجزه شهدایی و امام رضایی ابراهیم ‌هادی شهید گمنامی است که فرمانده گروه چریکی شهید ‌اندرزگو در جنگ تحمیلی بود.وی در 22 بهمن سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.  ابراهیم مي‌گفت: «بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً حضرت زهرا سلام الله علیها کارسازه». توسل‌های ابراهيم در جبهه بيشتر به حضرت صديقه طاهره بود و هميشه روضه حضرت رو مي‌خواند. همیشه و همه وقت به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) بود و ارادت خاصی به مادر سادات داشت. 
حماسه‌آفرینی‌های عظیم ابراهیم در عملیات‌ها که نقل محفل رزمندگان بود، با توسل به حضرت صدیقه طاهره انجام شده بود.ابراهیم‌هادی بارها به دوستانش گفته بود که شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا در عالم برزخ هستند.  سرانجام نیز پس از پنج روزه محاصره در کانال دوم فکه، پس از تمام شدن مهمات و با لبان تشنه، همیشه و همه وقت به یاد حضرت زهرا بود و بی‌بی دو عالم را مادر می‌خواند و برایش اشک می‌ریخت.  ابراهیم و شهدای گردان کمیل با ذکر نام مادر سادات به شهادت رسیدند.برخی از شهدای گمنام، چه در این منطقه و چه در مناطق دیگر، به خواب دوستان شهیدشان می‌آمدند و پیغام می‌دادند که ما دوست داریم گمنام و غریب در کنار مادر رزمندگان، حضرت زهرا بمانیم؛ زیرا شهدای گمنام مورد عنایت خانم حضرت زهرا هستند. پیکر شهید ابراهیم‌هادی در تفحص‌های پس از جنگ تحمیلی یافت نشد. در قطعه 26 بهشت زهرا سنگ یادبود نمادینی برای شهید ابراهیم ‌هادی بر روی مزار یکی از شهدای گمنام نصب شده است. روی این سنگ مزار، این عبارت نقش بسته است: «به یاد همه شهدای گمنام که مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند.»  خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم‌هادی در کتابی با عنوان «سلام بر ابراهیم» چاپ گردیده است. دلنوشته‌هایی که بسیاری از خوانندگان این کتاب پس از مطالعه آن نوشته‌اند و از راه‌های مختلف منتشر شده است، حکایت از آن دارد که بسیار تحت تأثیر قرار گرفته و به طور معجزه‌آسایی متحول گردیده‌اند.  در نظر گرفتن رضای خدا در همه امور، معنوی شدن، نمازخوان شدن، با حجاب شدن، چادری شدن، در پیش گرفتن توکل و توسل، روی آوردن به اخلاق و رفتار و گفتار حسنه، باگذشت شدن و فداکار شدن، حل شدن مشکلات بزرگ در اثر مدد گرفتن از شهید ابراهیم ‌هادی، بسیار در دلنوشته‌ها وجود دارد. در شانزده مهر 1396 گزارشی با عنوان «شهیدی که خیلی‌ها را متحول کرد» در مورد شهید ابراهیم‌هادی در صفحه فرهنگ و مقاومت منتشر شد که یکی از تیترهای صفحه یک روزنامه کیهان را نیز به خود اختصاص داده بود. پس از چاپ این گزارش در روزنامه کیهان، استقبال گسترده‌ای از آن در سراسر کشور شد.  زندگینامه شهید ابراهیم‌هادی و نمونه‌هایی از دلنوشته‌های کسانی که با خواندن کتاب متحول شده‌اند، در این گزارش نقل شده است. در کتاب سلام بر ابراهیم2 خاطره‌ای از یکی از خواهران جامعه‌القرآن کهنوج به این شرح نقل گردیده است: «ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد. زمانی که باردار بودم. ماه‌های آخر بارداری حال و شرایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! شوکه شدم. خیلی‌گریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و... گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را درآوریم.  آن شب متوسل به امام رضا(ع) شدم. گفتم: فرزندم را از شما می‌خواهم. اگر پسر و زنده بود، نامش را رضا می‌گذارم. عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد. ولی وزن او نهصد گرم بود. با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد. سه سالگی راه افتاد. پسرم مراحل رشد را طی کرد. اما ضعف جسمی همواره با او بود. تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت. برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمی‌تونه این مسیر طولانی رو بره. سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانه‌نشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم. خودش هم خیلی اذیت می‌شد. نمی‌دانستم چه کنم. آن ایام به کلاسهای جامعه‌القرآن کهنوج می‌رفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتماً این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم. نام کتاب سلام بر ابراهیم بود. آن شب کتاب را شروع کردم. با خاطرات این شهید خیلی‌گریه کردم.آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم. همین‌طور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد....به محض اینکه خوابم برد، احساس کردم درب اتاق باز شد. شهید ابراهیم‌هادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت.من با تعجب نگاه می‌کردم. شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود. مثل حالت قرعه‌کشی.یکی از این برگه‌ها را برداشتم. روی آن نوشته بود: «دخیلش کن».با تعجب گفتم: دخیلش کنم؟ به کی؟ به کجا؟ ابراهیم‌هادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند. به امام رضا(ع). از خواب پریدم. با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم. اصلاً شرایط مالی خانواده ما خوب نبود. گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم.اما با خودم گفتم: خدا وسیله‌ساز است. حتما خودش کمک می‌کند. صبح فردا به جامعه‌القرآن آمدم. خوابم را برای مسئول مؤسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است. حتماً برو مشهد.
گفتم: آخه شرایط مالی نداریم. از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد، اما تغییری نکرده. مسئول مؤسسه گفت: اگر خدا بخواهد، شرایط سفر جور می‌شود. این بار که مشهد رفتی به  امام رضا(ع) بگو: من را ابراهیم ‌هادی فرستاده. هرچه شما امام رئوف(ع) بخواهید ما قبول می‌کنیم. روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات،‌ چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد می‌برند. ما هم اسم نوشتیم. چند روز بعد،‌ به طرز عجیبی نام ما هم در قرعه‌کشی برای مشهد انتخاب شد! هفته بعد ناباورانه در حرم امام رضا(ع) بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت. رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیم‌هادی هستم. هرطور صلاح می‌دانید.... به لطف خدا و عنایات امام رضا(ع) بعد از سفر مشهد، روز به‌روز حال پسرم بهتر شد. او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است.» راهگشا بودن توسل به شهدای گمنام عیسی پاک شریفی جوان 20 ساله دیروز از بچه‌های گروه جهاد سازندگی در جبهه و راوی دفاع مقدس امروز است.این یادگار گرامی دفاع مقدس تعریف می‌نماید: «سال 73 در همان منطقه [منطقه عملیاتی فتح المبین]، تعدادی شهید پیدا شد. بچه‌های تفحص در حال جمع کردن پیکرها بودند که دیدند یکی از شهدا دو دبه پلاستیکی در دستش است. یکی از دبه‌ها ترکش خورده و دیگری درش بسته و ترکش نخورده بود. در این دبه بعد از دوازده سال آب خنک و گوارایی وجود داشت. این ماجرا از عنایت خدا بود.» عیسی پاک شریفی ارادت مردم به شهدا را قابل ستایش خواند و این ارادت را حاصل عشق به  امام حسین(ع) و کربلایش، امام زمان(عج) و انتظار ظهورش دانست. این جهادگر انقلابی معتقد است: «مردم رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را در قاموس یاران امام حسین(ع) و سربازان امام زمان(عج) می‌بینند.» پاک شریفی در مورد عنایت شهدا در زندگی‌اش می‌گوید: «هر جا که گره‌ای در کارم خورده، به شهدا خصوصاً شهدای گمنام توسل کرده‌ام و تا به امروز جواب گرفته‌ام.» وی تعریف می‌کند: «شهدای گمنام معجزه می‌کنند. روزی کاروانی از تهران به فتح المبین آمد. خانمی بی‌تاب، در شیارهای این منطقه سوزناک زیر لب زمزمه می‌کرد و آه ناله‌اش بلند بود. دخترهایی که آنجا بودند، کمکش کردند تا آمد و بالای تپه فتح‌المبین نشست. رو به دخترها گفت: پسرم در این منطقه شهید شده و نه پیکر و نه پلاکی از او برایم نیامده است. در این شیارها که می‌خواستم راه بروم؛ ترسیدم بر روی استخوان‌های پسرم راه بروم. اینجا ذره‌ای از حال حضرت زینب(س) را درک کردم. این مادر شهید به دخترها توصیه کرد تا پیرو ولایت فقیه، نظام و انقلاب باشند.» شهدای گمنام، زندگی عیسی پاک شریفی را تحت عنایت خود قرار داده‌اند و از آنها خاطرات بسیار دارد. او به دلنوشته‌های زائران اشاره کرد که در آنها جوانی نوشته بود:  «من گذشته خوبی نداشتم. اینجا که آمدم شهیدی را در خواب دیدم. به من گفت: یا مرا انتخاب کن یا دوستان نابابت را. من شهید را انتخاب کرده‌ام و تلاش می‌کنم گذشته‌ام را جبران کنم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جایگاه گمنامی در سیره شهدای صدر اسلام۰❤ دعا برای شهادت و مفقود شهید شدن در جنگ احد عمرو بن جموح، پسر و برادر زنش به شهادت رسیدند. چون همسر جموح(همسر، مادر و برادر شهید) به قتلگاه احد آمد، پیکر شوهر، پسر و برادر را بر شتری سوار کرد و به سمت مدینه حرکت کرد. در حالی که از سلامتی پیامبر صل الله علیه و آله شادمان بود. هر چه کردند شتر به سمت مدینه نرفت بلکه در همان منطقه زانو زد و مهار انداخت. خبر به پیامبر صل الله علیه و آله رسید. حضرت فرمود: این شتر مأمور است. سپس رو به همسر عمرو کرد و از او پرسید: آیا به هنگام خروج شوهرت از خانه برای جنگ از خدای خود چیزی نخواسته بود؟ همسر عمرو گفت: چرا؛ وقتی عزم جهاد کرد، رو به قبله نمود و گفت: خدایا به من نعمت شهادت ارزانی کن و مرا به خانه و کاشانه ام برنگردان. اللهم لا تردنی الی اهلی و ارزقنی الشهاده پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود: عمرو به آرزوی خود رسید به درستی که دعای عمرو مستجاب شده است. سپس حضرت به همسر عمرو گفت: بشارت باد تو را که همسر، فرزند و برادرت در بهشت همنشین همند. همسر عمرو به پیامبر صل الله علیه و آله گفت: ای رسول خدا دعا کن من نیز با آنان باشم. حضرت نیز او را دعای خیر کرد. منبع: کاشانی، دعا در میدان جنگ، ص 76 دعا برای گمنام شهید شدن گویند: عُمَیْر که‌ پسر زن‌ِ جُلاس‌ بود، چون‌ از مؤمنین‌ به‌ رسول‌ خدا بود؛ وقتى که‌جُلاس‌ گفت‌: بنابراین‌ ما از خر پست‌تریم‌، سخن‌ جُلاس‌ را رد کرد؛ و گفت‌: بنابراین‌ تواز حمار پست‌تری‌! و رسول‌ خدا صادق‌ است‌ و تو کاذب‌ هستی! جُلاَس‌ در عهد جاهلیّت‌ براى بعضى از قوم‌ و خویشان‌ خود، دیه‌اى را برذمّة‌ خودداشت‌، که‌ چون‌ محتاج‌ بود، قدرت‌ بر پرداخت‌ آنرا نداشت‌. چون‌ رسول‌ خدا صلّى الله علیه‌ و آله‌ وسلّم‌ به‌ مدینه‌ آمدند؛ آن‌ مقدار دیه‌ را از رسول‌ خدا گرفت‌؛ و از احتیاج‌بیرون‌ آمد؛ و دَیْن‌ خود را اداء کرد. و اینک‌ جُلاس‌ نزد رسول‌ خدا آمد، و سوگند یاد کرد که‌: هیچیک‌ از آن‌ سخنان‌کفرآمیز را نگفته‌ است‌. خداوند بر پیغمبرش‌ این‌ آیه‌ را فرستاد: یَحْلِفُون‌َ بِالله‌ِ مَاقَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَة‌َ الْکُفْرِ و کَفَرُوا بَعْدَ اسلامهِم‌ْ وَهَمُّوا بِمَالَم‌ْ ـ یَنَالُوا وَ مَانَقَمُوا إلَّا أن‌ْ أغْنَاهُم‌ُ اللهُ وَ رَسُولُه   ‌ُ مِن‌ْ فَضْلِه‌ِ فَإن‌ْ یَتُوبُوایَک‌ُ خَیْراً لَهُم‌ْ وَإن‌ْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُم‌ُ اللهُعَذَاباً ألِیماً فِى الدُّنْیَا وَ الآخِرَة‌ِ وَ مَالَهُم‌ْ فِى الاْرْض‌ِ مِن‌ْ وَلِى وَلاَنَصِیرٍ. منافقین‌ قسم‌ به‌ خدا یاد می‌کنند که‌: کلام‌ کفرآمیز بر زبان‌ جارى نکرده‌اند. چنین‌نیست‌ بلکه‌ حقّاً کلمة‌ کفر را گفته‌اند؛ و بعد از اسلامشان‌ کافر شده‌اند؛ و همّت‌ بستندبراى انجام‌ کارى که‌ به‌ آن‌ دست‌ نیافتند (همّت‌ بر کُشتن‌ رسول‌ خدا، و بیرون‌ کردن‌ او رااز مدینه‌، و هر گونه‌ فساد و ایجاد هرج‌ و مرج‌) و این‌ گونه‌ انتقامشان‌ از رسول‌ خدا نبود،مگر در مقابل‌ آنکه‌ خدا و رسول‌ خدا، آنها را از فضل‌ خدا بی‌نیاز و غیر محتاج‌ ساختند(یعنى در مقابل‌ محبّت‌ و اخلاص‌ محض‌) پس‌ اگر آنها توبه‌ نوده‌ بازگشت‌ کنند، براى آنهابهتر است‌؛ و اگر روى گردانیده‌ و اعراض‌ نمایند خداوند در دنیا و آخرت‌ آنها را به‌عذابى دردناک‌ معذّب‌ می‌کند؛ و در روى زمین‌ یک‌ نفر پاسدار حامى و یار و یاور آنها نخواهد بود. و مخشى بن‌ حمیر گفت‌: قسم‌ به‌ خدا که‌ آنچه‌ مرا نشست‌ داد؛ و از خیرات‌ زندانی‌نمود، اسم‌ من‌ بود و اسم‌ پدرم‌ بود (زیرا اسم‌ او مخشى است‌ یعنى ترسیده‌ شده‌؛ و اسم‌پدرش‌ حمیِر بود یعنى خر کوچک‌ ـ کرّه‌ الاغ‌). و تنها کسیکه‌ از مفاد این‌ آیه‌، مورد عفو قرار گرفت‌ همین‌ مخشى بود ـ که‌ رسول‌خدا نام‌ او را عبدالرَّحمن‌ و یا عبدالله گذاردند ـ و این‌ مرد از رسول‌ خدا تمنّى نمود که‌ دعا کنند خداوند او را به‌ شهادت‌ بمیراند؛ و از مکان‌ شهادت‌ و قبر او کسى مطّلع‌ نشود(شهید گمنام‌) و در روز جنگ‌ یمامه‌ شهید شد؛ و اثرى از او یافت‌ نشد.(یا رب اجعلنی شهیدا حیث لا یعلم احد این انا) منبع: تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص238 مغازی‌، واقدی‌، ج‌ 3، ص‌ 1003 تا ص‌ 1005 أعیان‌ الشیعة، طبع‌رابع‌، ج‌ 2، ص‌ 199 سیرة‌ ابن‌ هشام‌، ج‌ 4، ص‌ 951 و ص‌ 952
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدای گمنام ❤مظهر «لا اسمه له و لا رسمه» هستند؛ مظهر بی مکانی خداوند در عین حضور همه جایی اش. خداوند همه جا حضور دارد. اما وجود او فراتر از همه جا و هر جا است. او از حال و محل، تعالی و تنزیه دارد.  شهدای گمنام ❤مظهر اسم غیب الغیوب خداوند و نیز صرف الوجود یا صرافت وجودند. مظهر اسمی از خدا که اسم پذیر نیست.  شهدای گمنام❤ بی پلاک اند اما پلاک و ملاک خداوند شده اند. یعنی اگر می خواهی خدا را بیابی، حتی مقام غیب الغیوب او را درک کنی، بهترین آدرس و رسم را همین شهدا به تو می دهند. برای درک خداوند چاره ای از تشبیه نداریم. اما این تشبیه نباید خدا را به مجالی(جلوه گاه) و تجالی(هویداشدن) فروبکاهد. خداوند از همه چیز تعالی دارد. شهدای گمنام❤ هم مظهر تجلی خدا و نَفَس رحمانی اند و هم مظهر غیبِ غیب ها بودن او یا مقام غیب الغیوب که امام راحل هم درباره آن عمیقاً سخن‌ها گفته است. شهدای گمنام❤ همچنین مظهر تواضع و نفس‌شکنیِ همه شهدایند؛ مظهر پرهیز آنها از نشان و نمایش و مورد اشارت و التفات قرارگرفتن در دنیای انسانی. آنها مظهر لا مکانی و لازمانی اند. گویی در همه زمانها و مکان ها شهید شده اند؛ گویی در کربلا یا غزوه احد و یا جنگهای ایران و روس به شهادت رسیده باشند. گویی در نبرد با استعمار انگلستان، تکفیری ها و استکبار آمریکا همین امروز هم در حال شهید شدن هستند.  اگر شهادت، عزت ابدی است؛ شهادت در گمنامی،❤ شهادت ابدی است؛ هر لحظه شهیدشدن است. اینجا شهید گمنام❤ مظهر مربوب بودن جهان نسبت به خدای رب است؛ خدایی که هر لحظه حاضر و ناظر و قادر بر جهان است؛ در جهان و بر جهان است. شهدای گمنام،❤ آدرس ندارند. اما آدرس همه خوبی ها به آنها می رسد. بنابراین، بهترین و سر به راه ترین و سرراست ترین آدرس متعلق به این شهداست. مشخص نیست از کدام ستاره بر زمین افتاده اند و به کدام ستاره فرا می روند. باری، از همه ستارگان بر زمین افتاده اند و زمین را پر ستاره کرده اند؛ زمین را ستاره ای درخشان کرده اند و هر ستاره در آسمان نیز منزلگاه آنان است. در نهایت، آدرس آنها همه آسمان و زمین است؛ هستی، آدرس و سکونت گاه آنهاست. آنها هیچ جای ثابتی ندارند، اما اوج قرار و آرامش اند. سکونت آنها در سکوت است نه در سکون. سکوت آنها چون خورشید درخشان و چون دریا رخشان و چون رودخانه خروشان است. همچون مقام غیب الغیوب خداوند که سکوت به منزله سخن نگفتن نیست بلکه به معنای اوج معنا و مبهوت بودن است نه نامفهوم و مبهم بودن.  شهدای گمنام❤ مظهر رؤیت بودن خداوند هستند. بدون اصل رؤیت، نمی توان چیزی را دید. شما که این متن را می خوانید، رائی یا مشاهده گرید و این متن، مرئی است. آنچه سبب می شود که ما ببینیم، رؤیت یا خداوند است. شهدای بی نام و گمنام،❤ حتی بیش از شهدای نامدار، مظهر رؤیت بودن خداوند و عامل دیدن ارزشهای جهانی و انسانی و الهی اند؛ عامل دیدن طبیعت و هستی در تمامیت آنند. ملاصدرا می‌گوید خداوند وجود هم نیست یعنی وجود مطلق هم نیست. یعنی مطلقِ بدون اطلاق است و قید اطلاق او را محدود می کند؛ او که بی نهایت و بی بی‌نهایت -تعبیر من- یا فراتر از بی نهایت است. این معنا متفاوت از آن است که بگوییم خدا وجود ندارد. بنابراین مقصود ملاصدرا آن است که خداوند فراتر از مطلق است‌ نه این که وجود ندارد. شهدای گمنام❤ نه مظهر مطلق اما مطلق مظهرِ این تلقیِ ملاصدرا از خدا هستند. شعاعی از این خورشید و بهتر بگویم موجی از این دریا هستند. آنها چون گم شدن، پیدا شدند، هویدا و متجلیِ پر جلال تر شدند. اصل نام و نامها آن ها بودند؛ مظهر اسما الهی بودند. شهادت به حقیقت اسم دادند. خود اسم از ریشه وسَمَ است که به معنای داغ کردن و نشان کردن هم هست. آنها از نامدارترین مظاهر علم الهی و قهرمانانی هستند که با نام و شهرت قهر کرده اند، مگر نامی که در نیام هستی و در شهر حقیقت است. آنان بر جوانمردی و والامنشی نشان و مُهر زدند.  🦋