eitaa logo
گمنام
2.8هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
14.5هزار ویدیو
826 فایل
❣﷽❣ سلام علیکم 🍃«رَحِمَ اللّهُ عَبْدا" اَحْیا أمْرَنا...» 🚩🇮🇷🇵🇸 🍃«خداوند، رحمت کند آن بنده ای را که امر ما را زنده کند!». @GomnamArak ♥️ #گُمنام به عشق #شهدای گُمنام❤ درکانال #گُمنام عضو شوید ♥️🚩 https://eitaa.com/joinchat/3920691917C9a79f3a574
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنه‌ای : هرگاه امام فراخوان می‌دادند، بسیاری از کارگران جوان و مؤمن که حتی نان شب و زندگی آن‌ها وابسته به درآمد روزانه‌ شان بود، بعنوان بسیجی به جبهه‌ها می‌رفتند و با منطق و استدلال می‌گفتند: «باید برویم از کشور و مرز اسلامی دفاع کنیم زیرا اگر دشمن مسلط شود، نه نان، بلکه هیچ‌چیز نخواهیم داشت." درخشش ۱۴ هزار شهید جامعه کارگری بر قله حماسه‌های دفاع مقدس بیانگر نقش تاثیرگذار کارگران است که علاوه بر جهاد اقتصادی در جهاد علیه دشمنانِ دین و میهن از جان خود دریغ نکردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در این فیلم کوتاه کدام شخصیت محبوب میان موج جمعیت می‌درخشد؟ 🔷️ در میان موج جمعیت شمعی است که رزمندگان دفاع مقدس دور آن حلقه زده اند. ◇ یکی او را می بوسد و دیگری دستی بر سرش می‌کشید و یکی هم که دورتر است برایش صلوات می‌فرستد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت منتشرنشده شهید فخری‌زاده درباره حاج قاسم سلیمانی
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شجاعت شهید مطهری در برخورد با جریانات انحرافی ناشی از چه بود؟ خاطرات شنیدنی رهبر انقلاب از استادِ شهید مرتضی
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا تندروهای منحرف، را ترور کردند؟
🌹‌شهـــید حاج حسین خرازی دور تا دور نشسته بوديم. نقشه آن وسط پهن بود. حسين گفت «تا يادم نرفته اينو بگم، اونجا كه رفته بوديم براى مانور; يه تيكه زمين بود. گندم كاشته بودن. يه مقدار از گندمها از بين رفته. بگيد بچّه‌ها ببينن چقدر از بين رفته، پولشو به صاحبش بدين».
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می گن شهید حسین خرازی اجازه نداده بود باباش توی لشکر خودش باشه! (شاید چون نمی خواست باباش تحت امر اون باشه) و باباش رفته بود نیروی حاج علی زاهدی شده بود. (همین شهیدی که با شهادتش عملیات وعده صادق رو جرقه زد) این سخنرانی بابای شهید خرازیه بعد از شهادت پسرش بین رزمنده های لشکر امام حسین‌. شما هم حس منو دارید که یه جور خاصی از حاج علی زاهدی حرف می زنه؟
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روایتی زنده بعد از سی سال از شهدای غواص 🔷️ اینجا جزیره ام الرصاصِ عراق است که روای دفاع مقدس در دی‌ماه ۱۳۹۵، دقیقا سی سال بعد از عملیات کربلای ۴ آنجا رفته است ◇ با خوبی معلوم است که هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان در این گزارش با ما سخن میگویند و حدیث عشق می سرایند ◇ با این قطعه فیلم کوتاه می‌توان گوشه هایی از شجاعت مردان آسمانی غواص را در عملیات کربلای چهار درک کرد
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹مصاحبه شهید حاج احمد کاظمی، فرمانده تیپ نجف اشرف - در جریان عملیات بیت المقدس 🎥 تصاویری از سنگر فرماندهی و قرائت دعای توسل ▫️در فیلم، محسن رضایی فرمانده سپاه، شهید علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش، ... احمد غلامپور ... و نیز جمعی دیگر از مسئولین قرارگاه دیده می شوند - همچنین رمز عملیات از طریق بیسیم به یگان های عمل کننده ابلاغ می شود.
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد. 🌷سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. 🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی👉 بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان مدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.