eitaa logo
🌹صدرا🌹
518 دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
26.3هزار ویدیو
275 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. با مدیریت @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ نیروی هوایی ایران که به سلطان پرواز معروف بود و ۴۰۰ دانشجوی خلبان داشت. شهید اقبالی در ۱ آبان ماه ۱۳۵۹ مصادف با عید قربان در یک مأموریت برون‌مرزی به عنوان سرگروه با هدف بمباران یکی از سایت‌های رادارشهر موصل اعزام شد و پس ازبمباران پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک در راه بازگشت هدف قرار گرفت. در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی درآمده بود به دلیل اینکه اکثر تلمبه خانه‌ها و نیروگاههای برق عراق را در نخستین روز‌های جنگ از کارانداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی باعث گردیده بود صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد مورد غضب شدید صدام قرار داشت. بعد از اسارت وی بدستور صدام، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب‌هایی که به بدن این خلبان پر افتخار بسته بودند، بدنش را دو نیم کنند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بیشرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و طی ۲۲سال هیچگونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود. تا این که در خرداد سال ۱۳۷۰، بر اساس گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی، و نامه کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی برشهادت ایشان عیان شد و پس از ۲۲ سال دوری از وطن، در میان حزن و اندوه خانواده، یاران و همرزمانش به میهن بازگشت وبسیارباشکوه درمیدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی تشییع و در ۵مردادماه ۸۱ در قطعه خلبانان بهشت زهرا درکنار سایر همرزمانش آرام گرفت. شادی روحش 🌹صدرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 علی صفایی حائری میگه از کسانی نباش که رنج‌هایت و گرفتاری‌هایت را از نگاه و چهره و حالت‌هایت به هر کس منتقل کنی.❌ سختی‌ها، تو هستند. آنها را به دل‌های همسر و خانواده‌ات سرازیر نکن!👌
| ◽️ اگر دشمن این حرم را از بین برد، دیگر هیچ حرمی باقی نمی‌ماند. 🌷 سلیمانی 🌹 صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📝 می‌دونی حسن چشه؟ 👤 کربلایی حمید ▪️ ویژه شهادت 🌹صدرا 🌹
📷 عکسی زیبا از برپائی یک موکب کوچک در جنوب عراق [استان ذی قار] برای زوار اربعین حسینی 🔹 در این موکب ساده و با صفا، تصویر ۲ شهید حاج قاسم سلیمانی و حاج ابو مهدی المهندس دیده می‌شود. 🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد 📝 «مظلومیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)» 🌹صدرا 🌹
روزی که عزیز فاطمه می اید با خامنه ای به کربلا میاییم
📨 چرا برکت از زندگی می‌رود؟ 👤 استاد 🔹مشاجره‌ها و نزاع‌ها، نور باطن را خاموش می‌کند. بسیاری از بی‌حالی‌ها و عدم نشاط‌ها به جهت مشاجرات است. کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد! روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل می‌برد. حتی اگر حق هم با تو بود، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن، چون کدورت می‌آورد. 🔹مرحوم علامه از صاحب دلی نقل کرد: در موضوعی که گمان می‌کردم حق با من است، داشتم با همسرم مشاجره می‌کردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت: کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فورا «دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی» کردم. ‌با نـــشـــر مطالب، در اجر اخروی آن شریک باشید. اجرکم عندالله 🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی»، قطعه‌ای که نوحه شد 🔹یک سال بعد از پیروزی انقلاب، قطعه موسیقی «کُجایید اِی شَهیدانِ خُدایی» براساس غزلی از مولانا و با خوانندگی بیژن کامکار ساخته شد؛ پس‌ از دوران دفاع مقدس و در یادواره‌های شهدا و مجالس مختلف، مداحان بسیاری آن را به‌صورت نوحه خواندند. 🌹صدرا 🌹
معرفت پشه‌ها برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است. فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم. اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست. و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها... جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه! ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم. می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات! همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته! نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد. وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد. پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد! توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟ شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست. گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟ با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است... می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند. نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود. و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند. چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است. خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت. به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست. نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم. می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند. خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد. انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود. کاش حرف تندی می زد! کاش شکایتی می کرد! کاش فریادی می کشید و سبک می شد! و مرا هم سبک می کرد! یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند نه پدران و مادران پیر شهدا را... بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته! از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند! کاش بعضی به اندازه پشه ها معرفت داشتند وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست! و بس می کردند، و می رفتند، ما چه می دانیم جانبازی چیست... هفته دفاع مقدس بر یاران صدیق امام همیشه جاوید و تکرار ناشدنی که در هشت سال جنگ حتی یک ثانیه تردید به خود راه ندادند وذره ای گرد و غبار پشیمانی بر رخشان ننشست مبارک باد ارادتمند؛ علی اکبر بهمنش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحلیل استاد از علت مشکلات اقتصادی کشور و راه برون‌رفت از وضعیت کنونی
"واز جایی که گمان نمی کند، به او روزی می رساند. " سوره طلاق،آیه ۳ 🌹صدرا🌹
*🌹عراقی خودمان🌹* *شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند. ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند. به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود ۲۰ متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت ۱۱:۳۰ شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم.* *صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود.* *از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد: «احیا...احیا...». همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات می خواستند. اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند.* *ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند. خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند.* *با زحمت دست هایم را بازکردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج). در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت: «عراقی... عراقی...».* *همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت: «بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»!* *لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم...* *از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهید دستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی.* *خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل!* *با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است...* *راوی: سردار عبدالله عراقی*
علی به عدد ابجد میشه ۱۱۰ نمک هم به عدد ابجد ۱۱۰ میشه! بزرگی میگفت: میدونید وجه اشتراک این دو تا چیه؟ اینکه هر کی علی (ع) رو نشناسه نمک نشناسه... یــــــــــــــــــــا عــــــــــلــــــــــے مــــــــــــــــــــدد ❤️ حقعلیمدد ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑 دو روایت و کاربردی درباره برای شما و اموات شما 📹 سخنرانی زیبا و ارزشمند حجت الاسلام عالی
970620-Panahian-HaghShenas-ControlZehnDarMasirTagharob-Moharam97-01-64k.mp3
21.26M
"کنترل ذهن درمسیر تقرب" قسمت اول 🎤استاد پناهیان 🌹صدرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صیاد شیرازی روزه گرفتن را در دانشکده افسری زمان شاه جا انداخت! 🌹 صدرا 🌹
🔴درخواست از سازمان ملل براي نظارت بر انتخابات، بدبيني به ملت است حسين شريعتمداري در «كيهان» با اشاره به درخواست آيت‌الله سيستاني از نماينده دبيركل سازمان ملل براي نظارت نمايندگاني از اين سازمان بر انتخابات پارلماني عراق نوشت: با عرض پوزش بايد به محضر ايشان عرضه داشت اين درخواست اولاً؛ دون ‌شأن و جايگاه برجسته حضرت آيت‌الله سيستاني است؛ ثانيا با جايگاه و منزلت عراق به عنوان يك كشور مستقل همخواني ندارد دعوت از سازمان ملل براي نظارت بر انتخابات يك كشور، اعلام بدبيني به ملت و خوشبيني به بيگانگان است معتقدم در گزارش اين ملاقات اشتباهي رخ داده است؛ دفتر معظم‌له اين بخش از گزارش ملاقات ياد‌شده را تصحيح كند. 🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙احساسات زنانه در نگاه اسلامی حفظ شده است 🌸 رهبر انقلاب: در اسلام از زن خواسته نشده در حالی که زن است، مثل مرد فکر کند، مثل مرد کار کند، مثل مرد بخواهد - یعنی خصوصیت زن بودن که یک خصوصیت طبیعی و فطری و محور همه احساسات و تلاشهای زنانه است، در دید اسلامی حفظ شده. ♦️بیانات حضرت‌آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با جمعی از بانوان ۱۳۷۹/۰۶/۳۰ 🌹صدرا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋حدیث قدسی با صوت شهید جهاد مغنیه 💠شاید زیباترین و البته مشهورترین حدیث درباره ی شهادت، این حدیث قدسی باشد 💫قال الله تبارک و تعالی: 🍃«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.» ✨«آن کس که مرا طلب کند می یابد، آن کس که مرا یافت می شناسد، آن کس که دوستم داشت به من عشق می ورزد، آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشته ام می شود و آن کس که کشته ام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم.» ✅در این حدیث که از معدود احادیثی است که لفظ عشق در آن آمده، مراحل عشق الهی و سیر و سلوک عرفانی در هفت مرحله تبیین شده: 1ـ طلب 2ـ یافتن 3ـ معرفت 4ـ محبت 5ـ عشق 6ـ 7ـ فنا ♦️با توجه به این حدیث شریف، خداوند می فرماید کسانی موفق به درک فیض شهادت می شوند که به خاطر اعمال و نیات صادق و پاکشان، خداوند به آن ها عشق می ورزد و به خاطر این عشق آن ها را از میان بندگان خویش جدا نموده است و ارزش خون این شهیدان آن قدر بالاست که خداوند خود خون بهای آنان خواهد بود. 🌹 صدرا 🌹
🔖 دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد 🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. 🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه درع مل دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت می‌کرد.✍ 🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند. 🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت:" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.😔 🌹صدرا 🌹