eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
35.2هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
18.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حضرت حمزه؛ الگویی برای همیشه تاریخ 🔻 نماهنگی از بیانات اخیر رهبر انقلاب در دیدار اعضای همایش بین‌المللی حضرت حمزه. ۱۴۰۰/۱۱/۵ نشر حداکثری
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 رضا رویگری و سرود انقلابی ماندگار «ایران ایران» را محکوم میکنند، که کدام بهار، کدام فردا.. دشمنان ما کورند و این همه پیشرفتهای ایران پس از انقلاب را نمی بینند 👆 آنقدر نداشته هایمان را به رخ میکشند که این همه موفقیت درخشان را نبینیم👆 ببینید و پخش کنید👆 فردا که بهار آید👆 🇮🇷
🛑 این تصاویر کاملا واقعیه و این جماعت در سیرک دادگاه انگلیسی آبان در حال نمایش و شهادت علیه ایران هستن 🤦‍♂🤦‍♂🤣🤣 😂😂 خدایا شکرت که دشمنان ایران و جمهوری اسلامی از احمق ها هستند 😄
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی می دونست که چند سال پیش ایران بزرگ ترین کازینو دنیا رو که متعلف به شلدون ادلسون صهیونیست هک کرده و به خاطر تهدیدی که علیه ایران کرده بودگفته بود یک بمی اتم در کویر لوت ایران منفجر کنید حدود 40 میلیون دلار خسارت زده بهشون!؟ ابعاد صدمات این اتفاق رو خیلی تلاش کرده بودن مخفی کنن ولی در نهایت اخیرا در فیلم The Perfect Weapon با استناد به گزارش CNN جزئیات ماجرا بازگو شد. دیدن این هشت دقیقه رو پیشنهاد می کنم.
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️❗️⛔️❗️⛔️❗️✅✅✅💯 🔰 اگر کسی این حدیت رو بشنود تا آخر عمر اول وقت را ترک نخواهد کرد
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کم نیارید تا آسمانی شوید!!
🌹صدرا🌹
🌹صدرا🌹
بهار پیروزی انقلاب مبارک باد!! 🌹صدرا🌹
‏شهود ۲۶۵۶۶۷۷ و ۲۶۵۶۶۷۸ دادگاه مسیح پولینژاد اعلام کردند ۶۳ میلیون نفر در آبان کشته شدند. ‎ "علی مختارزاده🇮🇷"
4_5766960220219640759.mp3
زمان: حجم: 5.07M
‏خاطره همسر شهید سید منوچهر مُدِق 😭😭😭😭😭😭😭
✅خاطره‌ی جالب یک شاعر از آیت‌الله صافی گلپایگانی حامد عسگری، شاعر و نویسنده موفق معاصر نوشت: 👈بچه‌ها را گذاشته بودم آمل پیش اقوام مادری همسر و توی مسیر برگشت بودم. ساعت حدود ۱۱ شب بود. مصرع اول شروع کرد جوانه‌زدن. یک هفته تا مانده بود و طبق نذر هرساله باید برای بزرگ‌ترین جشن زندگی‌مان کاری می‌کردم. مصرع اول جوانه زده بود و من پشت فرمان شروع کردم به زمزمه‌اش. پیچ و خم هراز را در آن خلوت شب کلاچ دنده می‌کردم و شیشه را داده بودم پایین و باد موهای ساعد دستم را به بازی گرفته بود. نمی‌شد، نمی‌آمد. من از آن آدم‌ها هستم که فقط با مغزم می‌توانم همزمان یک کار را بکنم. مثلاً وقتی محو فوتبالم بغل دستم آدم هم سر ببرند متوجه نمی‌شوم. خلاصه که روی شانه بغل جاده جایی که خطری متوجهم نبود زدم بغل. مقداری یال کوه را بالا رفتم و نشستم به نوشتن‌اش. یک غزل بود که وزیدن گرفته بود و بیت بیت می‌آمد و توی نت گوشی‌ام می‌نوشتمش. بعد رو به قبله ایستادم و انگار توی تالار وحدت پشت میکروفن‌ام با تمام وجودم شروع کردم به خواندن. یک ساعتی این پروسه نوشتن و سرودن و خواندن طول کشید. بعدش که شعر را برای مولا توی کوهستان خواندم گفتم من همین قدر بلد بودم. می‌گذارمش کنار بعد دوباره می‌آیم سراغش اگر عیب و ایرادی داشت به دلم بندازید اصلاح کنم یا حذف و اضافه کنم. گوشی را گذاشتم جیبم و شروع کردم به شنیدن صدای همان شعری که گفته بودم و ضبط کرده‌بودم توی ماشین. چندبار شنیدمش، هم به فضای موسیقایی‌اش مسلط شوم هم حفظش کنم که جایی دعوت شدم بتوانم از حفظ بخوانم. 🔷غدیر آمد، یکی دو جا دعوت شدم برای شعرخوانی، یک نسخه‌اش را پرینت گرفته بودم احتیاطی همراهم باشد، توی باغ کتاب اتوبان حقانی شعر را خواندم و بعد از جلسه عزیز بزرگواری آمد و گفت نسخه‌ای از شعرتان را دارید به من بدهید، برای پدربزرگم می‌خواهم. شعر را دادم و سه روز بعد تلفنم زنگ خورد. پیش‌شماره قم بود. گفت: آقای عسکری؟ گفتم جانم! گفت ؟ گفتم بله خودم هستم، گفت از دفتر زنگ می‌زنم. گفتم در خدمتم امر بفرمایید. گفت گوشی با حضرت آیت‌ا... صحبت کنید. گفتم کی؟ گفت آیت‌ا...صافی دیگر. ناخودآگاه از جایم بلند شدم، سینه‌ام را صاف کردم. صدایی نحیف و نازک و مهربان گفت: الو سلام آقا جانم، صافی گلپایگانی هستم. صدای پمپاژ خون توی شاهرگ‌های حوالی گوشم اجازه نمی‌داد صدایش را واضح بشنوم. گفتم خیلی ممنون. خوبم. شما خوبید؟ در خدمتم. گفت زنگ زده‌ام برای این شعرت که برای حضرت علی و غدیر گفته‌ای از تو تشکر کنم. خیلی عالی است، یک هدیه هم پیش من دارید می‌گویم به دستتان برسانند. شوکه بودم، کلمه پیدا نمی‌کردم حرف بزنم با تته پته پرسیدم گفتم کجا شنیدید شما؟ گفت نوه‌ام برایم آورده، شستم خبردار شد آن عزیزی که شعر را گرفته نوه آقا بوده است. 🔶خبر ارتحالشان را که شنیدم دوباره آن صدا توی گوشم پیچید. همان مهربانی و تواضع، این‌که مرجع تقلید جهان تشیع که میلیون‌ها مقلد دارد بگوید زنگ بزنید به فلانی بابت شعرش از او تشکر کنم خیلی آدم عجیبی باید باشد. راستش از دست دادن آدم‌های این شکلی جهان را بدمزه می‌کند ولی من غمگین نشدم. لبخند زدم. از آن لبخندهایی که چانه‌ات می‌لرزد و بغض می‌کنی. مردی با آن عظمت و تواضع به خدا رسیده و بعد از صد و خرده‌ای سال به مامن اصلی‌اش برگشت. او رفت و ما بیچاره شدیم. ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈