eitaa logo
🌹صدرا🌹
522 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
28.5هزار ویدیو
283 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل کامل از ماجرای #گرانی_بنزین دوستان این صوت پاسخ به سوالات اساسی این روزهاست👇 ⭕️ #رهبر انقلاب دقیقا از چه چیزی حمایت کردند؟ گرانی بنزین یا مصوبه سران قوا؟ 🔺دلیل بیانات دیروز رهبری؟ 🔺در صورت مخالفت رهبر انقلاب با اصل طرح چه اتفاقی می افتاد؟ 🔺 اشتباهات دولت #روحانی در موضوع #بنزین تحلیل دکتر #محمد_عبدالهی
امروز به اندازه ی یک لیوان آب خوردن هم شده ، به یاد امام زمان باشیم !!! سلام امام زمانم! برای آمدنت ناشکیبم ای پیدای نهان از نامحرمان! این جمعه هم به آرزویی و امیدی و ....به تاریخ پیوست تا کِی چشم به راهت بمانیم ای یوسف زهراسلام الله علیها لایق مان کن که وقت تنگ است! برای تعجیلت تسبیح به میچرخانیم تا آخرین امید عالم بیایی، بیایی،بیایی!! به ناله های وااا محمدا و واااعلیای عمه جانت زینب که سلام خدا بر اوباد قَسَمت میدهیم به ندای ما لبیک بگو و قدم برچشم ما بگذار!😭😭 همه هستی مان فدایت مولای عزیزم! برای تعجیل در فرج "منتظر" 🌹صدرا🌹
کل آب اقیانوس نمیتواند یک قایق را غرق کند مگر آنکه خود قایق سوراخ باشد......
27.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبای معصومیت و غربت امام خامنه ای سلام الله علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 🎥 مخالفت #روحانی با تصویب طرح #عدم‌کفایت سیاسی #بنی‌صدر در مجلس!!! وقتی سروصدای خلخالی و دیگران بلند میشود... +عکس العملِ هاشمی رفسنجانی
✍امام صادق(ع) فرمودند: مـردم دربـاره مـا سـه گـروهـند: گروهی ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمیدهند اینان اهل دوزخند. گروه دوم نیز ما را دوست دارند، سخن ما را‌ می ‌گویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام‌ می ‌دهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است و گروه سوم ما را دوست دارند، سخن ما را گفته، منتظر فرج ما هستند و عمل‌ می‌کنند برای خدا اینان از ما و ما از آنانیم." 📚تحف‌العقول ص۵۱۳
🌹🌹🌹🍀🍀موضوع: « گامی بسوی خداشناسی ۱ »🌹🌹🍀🍀 ❤️اواخر بهار بود. بعداز طلوع فجر و قبل از بیدار شدن بار سفر بستم و از خانه به جانب مقصود بیرون زدم و در روی جاده ای شنی و گاه سنگلاخی و گاه خاکی به راه افتادم. به اطراف نگاه کردم چشمم هنوز به تاریکی عادت نکرده بود و هوا سوسو می زد و همه جا را سیاهی کوتاهی دربرگرفته بود، زیرا که آسمان با طلوع فجر نوید صبح را رسانده بود. 🌹🍀بر روی جاده ای که از میان دره و کوه و جنگل همچون ماری زردرنگ و طویل که گاه کوهی را شکافته و آن را دور زده بود گذر می کردم. دیگر شب می رفت که بساط هنرنمائیش را جمع نماید و جای خود را به روشنایی سپارد و هوا گرگ و میش شده بود و همه ستارگان آسمان یکی بعداز دیگری بعداز یک تلاش برای روشن نگه داشتن شب به خواب می رفتند و نهان می گشتند و ماه رنگ زرد خود را از دست داده و همچون توپی سفیدرنگ در آسمان نمایان بود و کم کم بی رنگ میشد. پرتوهای طلایی و کم رنگ خورشید نوید طلوعش را می داد. کوهها همه سبزسبز بودند و در آن صبحگاهان، همچون سربازانی به نظام ایستاده بودند که بیرقی سبز را عوض آنکه بر دوش گیرند به تن کرده بودند.🌹🍀 ❇️همه پرندگان و چرندگان بعداز یک شب خواب و استراحت بیدار شده بودند و آواز چهچه بلبلان و صدای صوت صوتک پرستوان که گویی سوره حمد را با این آواز سر می دهند و صدای دلنشین بلدرچینها و آوای شرشر آبشار که از فراز صخره ای در دل کوه آب را با فشار و سختی از دل خود به بیرون و بر روی سنگهای کنار کوه می ریخت هوا را پر کرده بود و گوش هر شنونده ای را نوازش می داد. تو گویی از پس آمدن روزی دگر و بدنبال آن طلوع خورشید، این شاهچراغ آسمان و افلاک و زمین ،چه شادیها که نمی شود. 🌹🍀 ولی من و تو بی توجه به همه اینها ،خود را غرق در افکار بیهوده کرده ایم و هر صبح و شب برای زودتر رسیدن به مقصد، بی توجه به آنچه که در اطرافمان می گذرد تند قدم برمی داریم. به فرا رسیدن شب و در پی آن روز، عادت کرده ایم و چه بسا شکر بزرگی در پس هر طلوع و غروبی وجود دارد و ما غافلیم. ذهنم را این افکار مخطط کرده بود و افسوس از این همه غفلت خود، بر حال پرندگان حسرت می خوردم. ديگر خورشيد بساط خود را در پهنه آسمان گسترده بود و به هنرنمايي مي پرداخت.❤️ درختان از شادي، شاخه هایشان را تكان مي دادند و نسيمي با آواز زوزه ضعيف باد را مي سراييدند و تن هر انساني را نوازش ميدادند و در اين هواي لطيف و سرشار از بوي خوش گلها، بر خود حيف ميديدم كه تند تند نفسهاي عميق نكشم و لذت نبرم.🌹🍀 در اينجا دور از هياهوي شهر و هواي آلوده آن خواستم كه ريه هاي خود را از آن هواي آلوده تميز كنم و آنقدر از اين هواي مطبوع پر سازم كه ديگر احتياج به هواي شهر نداشته باشم اما نمي شد. ظرفيتم از هر دم و بازدم بيشتر نبود. در كناري زير يك درخت كه شاخه هاي پهنش را به اطراف چنبر انداخته بود و سايه اي لطيف و كمي سرد بوجود آورده بود لختي درنگ كردم و بعد به راه افتادم . 🌷🌷ديگر درياچه بالاي كوه را ميشد ديد . درياچه آبي رنگ که رنگ خود را از آسمان نيلگون و گاه كبود گرفته بود و در ميان آن همه سبزي، رنگ خاصی پيدا كرده بود و مبهوت از اين همه عظمت و بزرگي شده بودم و پيش خودم شعر سعدي را زمزمه مي كردم: ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آريّ و به غفلت نخوري همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري..........
🌹🌹🌹🍀🍀موضوع: « گامی بسوی خداشناسی ۲ »🌹🍀 ادامه مطلب................و از اين همه كوتاهيها و معصيتهاي خويش شرمم شد كه نام خود را انسان اشرف مخلوقات خدا بگذارم. انساني كه خدا فرشتگان را به سجده در پيشگاهش امر نموده بود. حال من انسان علاوه بر آنكه نتوانسته ام از عهده شكر اين نعمت برآيم به سوي معصيت و گناه و نافرماني نيز رو كرده بودم. در دلم خود را كوچكتر از آن يافتم كه بر زمين قدم بگذارم. دلم مي خواست پرواز كنم پروازي كه ديگر از زمين كنده شوم اما به كجا؟ به قله و درياچه؟ ، به آسمان و افلاك با آنهمه زيبايي؟، شايد، چه كنم؟ شايد كه از عهده شكر نعمتهاي خدا برآيم. اما: از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بدر آيد🌹🍀 ❤️از من برنمي آيد كه با اين حقارت و كوچكيم، خداوند را به تمام معنا بستايم. اگر آسمانها كاغذ شوند و اگر همه درختان قلم گردند و اگر همه درياها و رودها مركب شوند حتي نمي توانند از عهده شكر يكي از نعمتهاي خداوند برآيند . بناگاه از اين افكار به خود آمدم و از ته دل سجده شكري به درگاه آفريننده جهان و جهانيان گزاردم و خود را همچون ريگي در بيابان و قطره اي در دريا يافتم و تا حال اين چنين احساس زيبايي را با خواندن بهترين شعرها و كتابها نتوانسته بودم بدست آورم و خوشحال از اين احساس ميرفتم. صدايي از ته جاده روبرويم مرا به خود جلب كرد. صداي لا اله الّا الله و محمداً رسول الله بود كه گروهي تابوتي بر روي دستان ميرفتند كه ز خاك آمده را به خاك سپارند. چند قدمي از پس تابوت رفتم و بعد برگشتم و به راهم ادامه دادم.🌹🍀 🌹🍀گويي ذهنم گنجايش اين همه تفكرات را نداشت . به زيبايي و طراوت گلها ، به آواز پرندگان ، به درخشندگي خورشيد و ماه، به جنگل و درياچه، به مرگ و رفتن به سوي حق، و به حقارت خود در برابر همه، به چه فكر كنم؟ گويي كه همه اينها مرا به محاصره درآورده بودند و ميخواستند مرا با يك موج ا در خود فرو كنند. بناگاه غرش سهمگين آسمان، مرا از پگاه فكرم بيرون كشيد . آسمان از ابرهاي سياه پرگشته بود. ضجه كنان از دوري خورشيد مي ناليد زيرا زيبايي خود را در درخشيدن آن مي دانست آسمان با آبستنی از ابرها و دست خشم بر پنجه شمشير صاعقه، ابرها را به رفتن فرا خواند . 🌹🍀ابرها كه خود را در برابر خورشيد با آن جلا و فروزندگيش كوچك يافتند ، با شرمي تمام گريه كنان بسوي زمين تك تك روان شدند و من قدمهايم را سريع كردم. باران مجال نمي داد و تنم را خيس كرده بود . بعداز مدتي باران ايستاد و تمام ابرها آب شده و بر زمين روان شدند و آسمان را رنگين كماني به زيبايي نور خورشيد فرا گرفت و انگار كه ذهن كوچك من كه به ياد ايندو نبوده آنان به سراغ ذهنم آمدند و زيبايي خود را به افكار مدهوش كوچك فردي به حقارت من نشان دادند كه: ❤️همه زين جملگان بهر تو آفريده شديم كه شايد بهره مند گردي و سپاس باريتعالي بجا آوري.🌹🌹🌹🍀🍀