26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️عشق به خمینی، عشق به همه خوبی هاست.
🔹سرگذشت جالب کلکسیونری که از هزاران کیلومتر دورتر از ایران، عاشق امام شد ...
▫️بخشی از مستند روي خط استوا " قسمت اول از مجموعه "آفريقا؛ سرزمين فرصت ها"
از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
این روزها که مقام معظم رهبری توصیه به رزمایش همدلی وکمک به نیازمندان نمونده اند مناسب دیدم از شهید «عبدالحسین کیانی» برایتان بگویم کسی که مردم شهر او را با نام «جوانمردقصاب»میشناسند.
بعضیها دلهره افزایش اجارهبهای صاحبخانهها بیخوابشان میکند، عدهای تصمیم میگیرند نونوار کردن لباسهای تنشان را روز به روز عقب بیاندازند و بعضیها خوردن گوشت را از سبد کالاهای خوراکیشان حذف میکنند. در این روزگار آدمها سه دسته میشوند. دسته اول کسانیاند که با دلهره و دستهای خالی مردم کاسبی میکنند. دلالها و محتکرانی که اگر با درد مردم به دستاوردی هم برسند در بهترین حالت صدایشان میزنند؛ سلطان!
دسته دوم. آنهایی اند که ترجیح میدهند جای کمک کردن برای بهترین شدن اوضاع به غیر از شکایت کردن کار دیگری را از پیش نبرند
دسته سوم فرق میکند. این دسته ترجیح میدهند فعل «رحم کردن» را صرف کنند، آنها با رحمشان به آدمها نگاه میکنند و با رحمشان زندگی را میگذرانند. آدمهایی که بی تفاوت به کار کردن و کار نکردن مسئولین یا دشمنیهای دور و نزدیک به قدر بضاعتشان همه تلاششان را میکنند تا به اندازه وسعشان شهر و دیارشان را به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنند.
اما همیشه در کنارهمه نقطههای تاریک و همه اخبار ناامید کننده میشود ردپای آدمهایی را پیدا کرد که کارشان امیدوار کردن است. آنهایی که کمک میکنند تا لحظهای به غیر ازخبر و تصویر متهمان اقتصادی و اختلاسگران ارزی به عکس و سرگذشتشان نگاه کنید تا همچنان به خوب بودن و خوب زندگی کردن دردنیا امیدوار باشید.
شهید عبدالحسین کیانی .
یکی از همین آدمهاست. شهیدی که این ایام عکس و سرگذشتش با لقب جوانمرد قصاب در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. آنهایی که او را میشناختند دربارهاش میگویند: «هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود
سمت گوشت مشتری همیشه سنگینتر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمیکرد. وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت به جز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش.