eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل های همسر سردار شهید مهدی باکری با سردار دلها: اونقدری که برای شهادت حاج قاسم گریه کردم برای مهدی شهیدم نکردم وقتی گریه آقا رو دیدم کمرم شکست ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌱🌼 دلم تنگ است و حالم رافقط پاییز می فهمد منم آن شاخه یِ خشکی که ازدوری پریشان است... ❤️ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلتنـگی ها "💔 گاه از جنس اشک اند و گاه از جنس بغض گاه سکوت می شوند و خاموش می مانند گاه هق هق می شوند و می بارند دلتنـگیِ من برای تو امّا جنسِ غریبی دارد. صبح و عاقبتمون 🕊️ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
*سلام علیکم* *بزرگوارانی که به دنبال مطالب زیبای شهدایی هستند وارد شوند*⏬⏬⏬ *اجرتون با شهدا همراه ما باشید با کانالهای مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی* فرهنگی شهید ابراهیم هادی # فرهنگی مجازی هادی دلها های واتساپ *مطالب سه گروه یکی هستش لطفاً بیشتر از یکی عضو نشین* ❤❤❤❤ *سردار شهید اسماعیل دقایقی❤*👇 https://chat.whatsapp.com/LsW5fiYr7MrIlA3SEAzRsy ❤❤❤❤ *گروه ابراهیم هادی❤ هادی دلها❤4*👇 https://chat.whatsapp.com/B96ojOyTtwGFGgkEa6H8S3 @rafiq_shahidam96 🍃🌹🍃🌹🍃 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 ❤❤❤❤ *گروه ابراهیم هادی❤ هادی دلها❤5*👇 https://chat.whatsapp.com/DwHxiP7JJUiGSRYmMJuUJb
آنـان ڪ عاشقنـد بہ دنبال دلبـرند هر جـا ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند عشـاق ❣روزگار سبـڪبـال مےپـرند... ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌷🕊 ✍ چہ‌ زیبا‌ گفت‌ : یادمون‌ باشھ! ڪہ‌ هر چے براےِ خُداڪوچیڪے‌ و‌ افتادگے‌ ڪنیم خدا‌ در‌نظر‌بقیہ‌ بزرگمون‌ میڪنھ. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
•| 🕊☁️|• ••شهادتِ‌شهیددست‌هیچڪس‌نیست؛ فقط‌دست‌خودش‌است، شهیدتانخواهدشهیدشود، شهیدنمۍشود...! 🕊️ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
⭕️انتظار یک عمل است، بی‌عملی نیست 🔻حضرت : ✅انتظار فرج را افضل اعمال دانسته اند؛ معلوم می‌شود انتظار، یک عمل است، بی‌عملی نیست. ۱۳۸۴/۶/۲۹ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔷پیامِ چمران در رابطه با امام‌حسین(ع) به یارانش فرمود: هرکس از شما حقّ‌ الناسی به گردن دارد برود. 🔸او به جهان فهماند که حتی کشته‌شدن در کربلا هم از بین برنده حق‌ّ الناس نیست. 👈در عجبم از کسانی‌که هزاران گناه و حق‌ّ الناس می‌کنند، ولی معتقدند که یک قطره اشک بر حسین، ضامنِ بهشتِ آن‌هاست! شادی روح شهدا صلوات ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🔷پیامِ چمران در رابطه با امام‌حسین(ع) به یارانش فرمود: هرکس از شما حقّ‌ الناسی به گردن دارد برود. 🔸او به جهان فهماند که حتی کشته‌شدن در کربلا هم از بین برنده حق‌ّ الناس نیست. 👈در عجبم از کسانی‌که هزاران گناه و حق‌ّ الناس می‌کنند، ولی معتقدند که یک قطره اشک بر حسین، ضامنِ بهشتِ آن‌هاست! شادی روح شهدا صلوات ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنده نگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
زیارت نامهٔ شهدا 📖 🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم...♥️ ‌ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
⃟ ⃟ ✦══════════✦ ⃟ ⃟ ☫﷽☫ ❣ ❣ 💟 السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ... ✔️سلام بر تو ای مولایی که زمین و زمان در یدِ قدرت توست. سلام ‌بر تو و بر زمان آمدنت... 📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🌹 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۲۹۸ـفحه 📚 🍃﴿رفیق‌شھیدم‌ابراهیم‌هادے‌‌﴾🍃 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی ناراحتی ام از همین جا شروع شد.آن وقتها یازده، دوازده سال بیشتر نداشتم. دوست داشتم جبهه هم اگر می خواهم بروم، همراه عمویم بروم.همین را هم به مادرم گفتم. گفت:«قرار شد دیگه بهانه گیري نکنی.» احساس دلتنگی بدجوري آمد سراغم.خانه ي عمو همان نزدیکی بود. شب که آمد خبر بگیرد، زدم زیر گریه و جریان را براش تعریف کردم. آخرش هم گفتم: «من دوست دارم یا با، بابام برم جبهه، یا با خودت.» دستی به سرم کشید و گفت:«من الان نمی تونم برم جبهه.» ساکت شد. من همین طور گریه می کردم. باز به حرف آمد و گفت: «حالا نمی خواد این قدر گریه کنی دیگه، فردا صبح خودم می آم این جا که به آقاي حسینی بگم تو رو نبره.» به این هم قانع نشدم.گفتم: «ولی من به جبهه هم می خوام برم.» خندید و گفت: «خیلی خوب، حالا یه کاري می کنم.» خداحافظی کرد و رفت. صبح زود دوباره آمد. وقتی آقاي حسینی پیداش شد، خودش رفت سراغش. باهاش صبحت کرد و جریان را به اش گفت. آقاي حسینی طبع شوخی داشت. یکراست آمد سروقت من. تو چشمهام نگاه کرد. بلند و با خنده گفت: «نمی خواي بیاي جبهه؟!» نگاهم را از نگاهش گرفتم. آهسته گفتم: «نه.» یکهو گفت: «به!» دست گذاشت بالاي شانه ام.ادامه داد: «به همین سادگی؟ مردحسابی بابات پدر ما رو در می آره، اون منتظره که امروز تو رو ببینه؛ زود برو لباس بپوش بیا.» اصرار عموم فایده اي نداشت.حتی مادرم مداخله کرد که اگر بشود بعداً بروم، ولی آقاي حسینی پا تو یک کفش کرده بود که مرا ببرد.آخر هم حریفش نشدیم. گفت: «اگه می خواي بیاي جبهه، باید مرد بشی و دیگه 209 این حرفهاي بچه گانه رو کنار بگذاري؛ زود حاضر شو که بریم.» آن موقع ساك نداشتم.لباسها و بند و بساط دیگر را تو یک بقچه ي سفید بستم. با مادر وبقیه خداحافظی کردم. نشستم ترك موتور.آقاي حسینی گازش را گرفت و یکراست رفت فرودگاه. وقتی دیدم با موتورش دارد می آید، پیش خودم فکر کردم حتماً می خواهد موتور را هم ببرد جبهه. ولی تو فرودگاه، موتور را سپرد به یکی از نگهبانهاي آن جا و گفت: «من الان بر می گردم.» گوشه ي پیراهنش را کشیدم و گفتم:«مگه شما نمی خواي بیاي؟!» گفت: «نه، من تو را می سپرم به یکی از بچه ها که ان شاءاالله با اون بري.» وقتی دید هول کردم، زود گفت:«از دوستهاي باباته، تورو می بره پیش حاج آقا.» مرا سپرد دست او. چند تا سفارش قرص و محکم به اش کرد و خودش برگشت. باهاش رفتم تو محوطه ي فرودگاه. چند تا هواپیما آن جا بود. پله هاي یکی شان باز شده بود و چند تا نظامی داشتند سوار می شدند.ما هم رفتیم آن جا. یک سرهنگ خلبان پاي پله ها ایستاده بود. هر کی را که می خواست سوار شود، دقیق بازرسی می کرد. نوبت من شد. اولش گفت: «کارت شناسایی.» رفیق پدرم پشت سرم بود. بر گشتم به اش نگاه کردم. گفت: «کارت شناسایی که حتماً نداري، شناسنامه بده.» بقچه ام را نشانش دادم و به ناراحتی گفتم: «من غیر از این هیچی ندارم!» سرهنگ گفت: «با این حساب شما باید برگردي و بري خونه ات.» رفیق بابام دستپاچه گفت:«این پدرش تو جبهه است، آقاي برونسی...»شروع کرد به توضیح دادن قضیه. ولی هرچه بیشتر گفت، سرهنگ خلبان کمتر موافقت کرد. آخرش هم نگذاشت بروم. من هم نه بردم و نه آوردم، بنا کردم به گریه، آن هم چه گریه اي! به سرهنگ گفتم: «چرا اذیت می کنی، بگذار برم دیگه.» ناله وزاري هم فایده اي نداشت. او کوتاه آمدنی نبود. آخرش بقچه را دادم به رفیق بابام. با آه و ناله گفتم: «به بابام بگو اینا نگذاشتن من بیام، بگو بیاد همه شونو دعوا کنه!» دستی به سرم کشید. مهربان و با محبت گفت: «ناراحت نباش حسن جان، من به محضی که رسیدم اهواز، به حاج آقا می گم زنگ بزنه این جا، ان شاءاالله با هواپیماي بعدي حتماً می آي.» همان سرهنگ خلبان مرا برد اتاق خودش.هنوز شدید گریه می کردم و اشک می ریختم، مثل باران از ابر بهاري. دو تا سرهنگ دیگر هم تو اتاق بودند. کمی که آرامتر شدم، یکی شان رو کرد به من و با خنده گفت:«اسمت چیه سرباز کوچولو.» این قدر ناراحت بودم که دوست نداشتم جوابش را بدهم.وقتی دیدم همین طور دارد نگام می کند، به خلاف میلم، آهسته گفتم: «حسن.» پرسید: «تو با این قد و هیکل کوچولو، جبهه می خواي بري چکار کنی؟» با ناراحتی جواب دادم:«جبهه می رن چکار می کنن؟ می رن که بجنگن دیگه.» دستمالم را از جیبم در آوردم.اشکها را از صورتم پاك کردم. چند بار دیگر هم به آن سرهنگ خلبان، با اصرار گفتم: «بگذار من برم.» قبول نکرد که نکرد. دو ساعتی همان جا، هی دلم شور زد و هی انتظار کشیدم. صداي زنگ تلفن مرا به خود آورد. همان سرهنگ خلبان گوشی را برداشت. «الو بفرمایید... سلام علیکم... بله، بله... اسم شریف... حاج آقا برونسی...»