#صبحتبخیرمولایمن
🏝بدونرخماهتشنبه رسید....
فکری
برای #جمعه ی بعدی نمیکنی...؟!
دیگر
نفس
بدون
تو :)
بالا نمیرود....!! #امام_زمان🏝
⚘لا شَكَّ فِيهِ وَ لا شُبْهَةَ مَعَهُ، وَ لا بَاطِلَ عِنْدَهُ، وَ لا بِدْعَةَ لَدَيْهِ
[و دین به گونه ای شود] كه شكي در آن نبوده و شبههاي با آن نباشد، و باطل و بدعتي همراه آن نماند⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🕯الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🕯
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه19
به نیت خوشبختی جوانان
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🛑مشکل پیام رسان ایتا مرتفع و بعد از حدود ۸ ساعت این پیام رسان وصل شد
✍️ تک پسر
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
🌷شهیدمسعود آخوندی🌷
🌷یاد امام و شهدا با صلوات🌷
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
💢از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم
⚜️اولین ڪوچه به نام شهید همت
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت : توصیه ام اخلاص بود!
چه ڪردی...
جوابی نداشتم سر به زیر انداخته و گذشتم...
⚜️دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت : سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...
چه ڪردی؟
جوابی نداشتم و از شرم از ڪوچه گذشتم...
⚜️به سومین ڪوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم اما محڪم مرا خواند!
گفت : قرآن و نهج البلاغه در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد!
سر به گریبان گذشتم...
⚜️به چهارمین ڪوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت
گفت : چقدر برای روشن ڪردن مردم مطالعه ڪردی؟!
برای بصیرت خودت چه ڪردی!؟
برای دفاع از ولایت!!؟
همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
⚜️به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و مناجات شهید می آمد!
صدای اشڪ و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نڪردم شرمنده شدم از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
⚜️ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با هوای نفس و نگهبانی دل...
ڪم آوردم...
گذشتم...
⚜️هفتمین ڪوچه انگار ڪانال بود!
بله
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میڪرد!
ایثارش را دیدم...
از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
⚜️هشتمین ڪوچه
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار شهید پازوڪی هم ڪنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میڪردند!
آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی میسپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
👈🏻 پرونده های باقیمانده روی زمین دیدم شهدای گمنام وساطت میڪردند برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از حرف تا عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم ڪه با حالم چه ڪردم!
تمام شد...
تمام
از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا بی شهدا نمیتوان گذشت
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
#تلنگرانه
مواظبدلتباش🚶🏻♂‼️
وقتۍازخداگرفتیشپاڪِپاڪبود .
مراقبباشباگناهسیاهشنکنے
آلودهاشنکنی!!
حواستباشهبهخاطریهچت
یهلذتزودگذر ..
یهلکہےِسیاهزشتنندازےرودلت
کہدیگہنتونےپاکشکنی💔!
•
•
⌈🔗❤️⌋↫ #مواظبدلتباشرفیق🖐🏽
•|صلوات بفرست رفیق|
#داستانکشب ازشنبهتاچهارشنبه
🏝امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه🏝
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .»
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
📚 بحارالانوار 49/98.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
پروفایل جدید پیج اینستاگرام شهید مصطفی صدرزاده
#پروفایل #اینستاگرام
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh1?utm_medium=copy
#صبحتبخیرمولایمن
🏝چه خوشبخت است قلبی که شما صاحبش باشید....
چه باسعادت است جانی که از آتش فراق شما شعلهور باشد....
هرکه در آسمان مهر شما پرواز کرد ، دیگر به دانههای قفس دل نمیبندد ...
هر که در بهاران معطر یاد شما نفس کشید،
دیگر هوایی در سر ندارد ...
هرکه شما را دارد،چه ندارد...؟🏝
⚘اَللّهُمَّ نَوِّرْ بِنُورِهِ كُلَّ ظُلْمَةٍ، وَ هُدَّ بِرُكْنِهِ كُلَّ بِدْعَةٍ
بار خدايا! هر ظلمتى را با نورش روشنى بخش، و با استوارى اش هر بدعتى را ويران كن⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
رسولاڪرم ﷺمیفرمایند:
ڪسۍڪهمردماززبانشبتࢪسند..
اهلآتشاست..🔥
📚بحارالانوارج۷۴ص۴۶
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه20
به نیت سلامتی مادران ایران
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه تاختم کامل
صفحه21
به نیت سلامتی پدران ایران
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پایان یک خیانت
🔹از سلاح ندادن به رزمندگان در مقابل حمله رژیم بعث عراق با شعار «زمین بدهیم و به جایش زمان بخریم» تا ایجاد درگیری خیابانی بین مردم در کارنامه "#بنی_صدر"
✍️در دل این مردم و ملت ناگفته های بسیار از خائنانی هست که پایان کارشان بی تردید جزء رسوایی نخواهد بود
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#خیانت های بنی صدر
📡 همه ما روزی میمیریم،بنی صدر هم مُرد!!!
اما نگذاریم بعد از مرگشون از این خائنین برای مردم قهرمان بسازند،
بگیم برای بچه هامون از مظلومیت رزمنده ها بخاطر خیانت ایشون
بگیم از اتفاقات اواخر خرداد ۱۳۶۰
بگیم از افرادی که آرزوی سقوط جمهوری اسلامی رو به گور بردن...🙃
الیجهنموبئسالمسیر
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🍃🌹🍃
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💠 شهید ابراهیم هادی:
📖مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
📚 سلام بر ابراهیم💞
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
پــروردگارا
واژۀ شهیـــــــد
چیست ...!؟
ڪه روے
هر جـوانے میگذارے
این چنـین زیـبا میشـود...
#شهیدرسولخلیلی
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودشان
احساس میشود
☘بعضی از نبودنها را هیچ بودنی پُر نمی کند...
#مردانبیادعا🍃
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*┄┅═✧﷽✧═┅*
*گناهی که بخشیده میشود*
*حجت الاسلام عالی*
# کتابِ _مرتضی_ و مصطفی
" قسمت۲۵ "
|فصل دهم : حوالی شهادت|
{ پایان فصل دهم }
...💔...
بعد از عملیات القراصی، بچههای صابرین برای عملیات به «عبطین» رفتند. من هم با آنها رفتم و جواد را فرستادم تا یگان ناصرین را دست بگیرد.
در عملیات عبطین هم حاج قاسم شخصاً حضور داشت. جلودار ستون، چهار تا تانک بودند. حاج قاسم با تویوتا برای بررسی موقعیت منطقه جلوی این تانک ها حرکت می کرد.
بار دیگر وقتی ما در مدرسه ای مستقر شده و منتظر فرمان آغاز حمله بودیم، حاجی را دیدیم که بدون محافظ وارد شد، از پلهها رفت بالا و خودش را رساند پشت بام. او از آنجا با دوربین منطقه را رصد کرد.
با پایان یافتن عملیات، نیروهای لشکر به ایران برگشتند، اما من با مسئولین لشکر صحبت کردم و ماندم.
مدتی بعد، دشمن موفق شد القراصی را دوباره بگیرد. آنها طی عملیاتی تمام خانه هایی که نیروهای ما در آن حضور داشتند را با تانک زده بودند. تعدادی شهید و حتی اسیر هم دادیم.
من با مسئولیت فرماندهی یگان ناصرین در این عملیات حضور داشتم. این یگان ۳۰ نفر نیرو داشت؛ ۳۰ نفر نیروی کیفی که اکثراً دست پرورده سیدابراهیم بودند.
قرار بود در این عملیات ما خط شکن باشیم. اولین باری بود که در نبود سیدابراهیم یگان او را فرماندهی می کردم. کمی نگرانی و استرس داشتم. به خودش متوسّل شدم و گفتم: «سید! اینها همه نیروهای خودت هستن. اگه قرار باشه کار دست من باشه، می دونم نمی تونم از پس اش بربیام. خودت کمک کن بتونم سربلند بیرون بیام.»
با عنایت خدا و مددی که از سیدابراهیم گرفتم، در آن عملیات خون از دماغ یکی از این ۳۰ نفر هم نیامد. ما بعد از نفوذ دو کیلومتری در دل دشمن، با روشن شدن هوا، از مواضع مان به آنها حمله کرده و کاملاً غافلگیرشان کردیم. دوباره با کمک بقیه یگان ها، القراصی آزاد شد.
یگان ناصرین به عقب برگشت، اما من با یکی از بچهها رفتیم جلو، توی دل دشمن. آن قدر رفتیم تا محل تجمع شان را پیدا کردیم. سریع بی سیم را روشن کردم و به «ایوب»، فرمانده عملیات گفتم: «ایوب، ایوب، ابوعلی!» ادامه دادم: «ایوب جان! ما آغل زنبورشان را پیدا کردیم. گراش رو می دیم، شما آتیش بریزید.» ایوب گفت: «ابوعلی! کجایی لامصّب؟ چرا برنمی گردی؟» نگو همه برگشته و فقط ما مانده بودیم. ایوب هم ما را شهید حساب کرده بود. به او گفتم: «حاجی! تازه ما آغلشون رو پیدا کردیم، کجا برگردیم. سفره پهن پهنه. فقط باید آتیش بریزید.» این بار فریاد کشید و گفت: «بهت می گم برگرد! این یه دستوره! به هیچ چیز دیگه ای هم کار نداشته باش.»
وقتی برگشتیم، فهمیدیم بعضی از گردان ها شهید و مجروح و اسیر داده اند.
بعد از عملیات، رفتم مرخصی. وقتی دوباره برگشتم، یگان ناصرین متحول شده بود. همه جدید بودند. حالم گرفته شد. رفتم مسئولیت این یگان را تحویل فرماندهی دادم. او گفت: «حالا کجا می خوای کار کنی؟» گفتم: «هر جا که شد. هیچ فرقی برام نمی کنه. شما بگی جاروزن مقر بشم، می شم. اومدم کار کنم.» گفت: «من تو رو فرمانده محور غربی خان طومان معرفی کردم.» روی حرفش چیزی نگفتم.
در عملیات«خان طومان» فرمانده محوری شدم که سه گردان پیاده و یک گردان احتیاط زیر دستم بود. عملیات به خوبی پیش رفت و ما موفق شدیم خان طومان را بگیریم. با یک حرکت دیگر می توانستیم اتوبان حلب - دمشق را هم بگیریم. برنامه هم همین بود. اگر اتوبان را می گرفتیم، نیمی از راه آزادی «فوعه» و «کفریا» را هم رفته بودیم. پشت بندش «ادلب» را هم می گرفتیم.
در آن عملیات از ناحیه پهلو مجروح شدم. منتقلم کردند عقب و حتی می خواستند منتقلم کنند به ایران. چون جانشینم «جان محمودی» شهید شده بود، امکان داشت کار به مشکل بخورد. به همین خاطر شلنگ سرم را در بیمارستان قیچی کردم و آنژیو به دست، برگشتم خط.
فرمانده لشکر وقتی من را دید، گفت: «برای چی برگشتی خط؟ تو وضعت مناسب نیست، برگرد برو.» گفتم: «جانشینم شهید شده. اگه برم کار زمین می مونه. باید خودم بالا سر کار باشم.» مدتی که آنجا بودم، هر روز می رفتم درمانگاه و پانسمانم را عوض می کردم.
بعد از دو ماه حضور در خط، باید خط را تحویل نیروهای جدید می دادم؛ نیروهایی که از شیراز آمده بودند. خط را تحویل دادیم و برگشتیم. آنها هم بعد از دو ماه خط را تحویل بچههای شمال دادند. این مقطع مصادف شد با زمان آتش بس در منطقه. اما مثل همیشه، دشمن با نقض آتش بس و حمله به خان طومان، خط را شکست و علاوه بر خان طومان، «خلصه»، «برنه» و «زیتان» را هم اشغال کرد. نوروز ۱۳۹۵ برای مرخصی آمدم ایران.
سیدابراهیم هم همین بود. یعنی تا دوره آخر هم به او گیر می دادند. با این که مسئولیت های سنگینی داشت، مسئول محور بود، جانشین تیپ بود، اما باز هم مانع تراشی می کردند.
خود من هم همین جور. آخرین سِمَتم مسئول محور خان طومان بود. چهار تا گردان زیر مجموعه ام بودند. با این حال، الان یک ماه است می خواهم بروم، نمی گذارند و گیر توی کارم می آورند. حالا این چه سیاستی است، نمی دانم! شاید چون من پاسدار نیستم و بسیجی ام، نمی گذارند بروم؛ اما این درست نیست. من الان یک سال و هشت ماه است در منطقه هستم. کاملاً جا افتاده ام. از اول هم مسئولیت داشتم؛ فرمانده دسته بودم، فرمانده گروهان بودم، جانشین و فرمانده گردان بودم، این آخر هم که فرمانده محور شدم. دیگر نمی دانم چه کار باید کرده باشم، که نکردم.
تا الان سه مرتبه مجروح شدم. دو مرتبه موجی شدم. طوری که خیلی از اطلاعات ذهن ام پریده است. به خاطر موج گرفتگی، با شنیدن خبر شهادت رفقای نزدیک و اتفاقاتی از این قبیل، دچار تشنج می شوم. این موضوع را به خانمم نگفته بودم. یک بار در خانه تشنج کردم. دست و پایم قفل شده و از دهانم کف آمده بود. وقتی به هوش آمدم، دیدم اورژانس بالای سرم است. بنده ی خدا خانمم شوکه شده بود.
با همه ی این احوال، دنبال بحث جانبازی و این حرف ها نرفتم. یک بار با فشار اطرافیان، پی گیر شدم، گفتند: «چون شما به اسم فاطمیون رفتی، چیزی به نامت ثبت نشده و پرونده جانبازی نداری.» بی خیال این قضایا شدم و با خود گفتم: «مگه تو برای أین برنامهها رفتی که حالا بخوای بری چونه بزنی؟»
از این طرف، وقتی می آیم مشهد، دست و دلم به مغازه و کار و بار نمی رود. مغازه کاملاً تعطیل شده و حالت انباری پیدا کرده است. تمام فکر و ذهن ام سوریه شده و اصلا نمی توانم به چیز دیگری غیر از جنگ فکر کنم. پول و دسته چک سفید امضا را هم داده ام به خانمم. به او گفتم هر وقت لازم داشتی، استفاده کن. البته ماهی دو میلیون تومان حقوق هر دوره ام هست. فقط یک بار حقوق نگرفتم؛ یعنی ندادند. آن هم تنها دوره ای بود که قانونی و به اسم ایرانی، با یک سری از بسیجی ها اعزام شدم. با این که هشت ماه از آن دوره می گذرد، تا الان یک قِران هم نگرفته ام. حقوق این دو ماه آخر هم مانده که هنوز نداده اند.
فعلاً که بلیط ام گیر کرده و اجازه نمی دهند بروم. دارم این در و آن در می زنم و پی گیری می کنم، اما اعتقادم چیز دیگری است. به قول سیدابراهیم اگر قرار باشد بروم، خود آقا امام رضا (صلوات الله علیه)، خود بی بی زینب (سلام الله علیها) حواله می دهند؛ بقیه همه وسیله اند. تا خودشان نخواهند، جور نمی شود.
[حدود یک ماه بعد از این ملاقات، کار ابوعلی جور شد و حواله اش را زدند. بالاخره سیدابراهیم به قولش عمل کرد و از حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) حواله شهادت را برای ابوعلی گرفت.]
ابوعلی شانزده روز قبل از شهادت خوابی دید. او بلافاصله با گوشی همراه، با صدای آرام، طوری که اطرافیانش بیدار نشوند، زیر پتو خوابش را تعریف کرد تا یادش نرود. متن ذیل، پیاده شده ی صوت ابوعلی است:
صوت شماره ۱: الان پنجم شهریور ۹۵ ساعت ۱:۵۳ دقیقه صبح است. همین الان از خواب پریدم. خواب سیدابراهیم را دیدم. خواب دیدم با هم می خواستیم برویم توی یک میدان فوتبالی. آمده بودیم به بچهها یک سری بزنیم؛ یک هم چین چیزی. بعد یک بنده خدایی سیب پوست کنده بود، داشت این قاچ های سیب را می گذاشت توی دهان ما. این سیب ها که روی نوک چاقو بود، اول گذاشت توی دهان من. یک دفعه دیدم که سید دهانش را آورده بود جلو که [سیب را] بگذارد توی دهان او. آن بنده خدا قاچ سیب را گذاشت توی دهان من. سید منتظر بود و دهانش باز بود. سیب را گذاشت توی دهان من، من خوردم. پشت سرش ۳، ۴ قاچ سیب پوست کنده گذاشت توی دهان سید.
وقتی سیب من تمام شد، دهانم را باز کردم، آوردم جلو. سید با همان دهان پرش من را بوس کرد. از سیب هایی که توی دهان خودش بود، گذاشت توی دهان من. بعد دوباره من را بوسید. این قدر با هم خندیدیم، خودش (سید) هم کلّی ذوق کرد.
ضبط صوتم را روشن کردم، خوابم را تعریف کردم، چون می دانم صددرصد صبح که بیدار بشوم، تمام خوابم فراموشم می شود. هیچ چیز یادم نمی ماند. همین طوری[صدایم را] پر کردم تا بتوانم صبح خوابم را یادآوری کنم، یادم باشد چه بوده است.
خدایا! بعدش یک تکّه ی دیگری هم بود. الان که این را تعریف کردم، [آن تکّه] یادم رفت. حالا اگر یادم آمد، دوباره تعریف می کنم.
صوت شماره ۲: الان ادامه خواب یادم آمد. کلی گریه کردم، کلی گریه کردم. از گریه فکر کنم از خواب بیدار شدم. کلی گریه کردم [و به سید گفتم] که سید جان! نکند در این عملیات من را تنها بگذاری و بروی؛ نکند شهید شوی و من را با خودت نبری. تو را به خدا این جوری نشود سید!
همه اش غصه می خوردم که نکند این خوشی های ما با شهید شدن سید از ما گرفته شود. همه اش گریه می کردم که نکند سیدابراهیم شهید شود و من را اینجا تنها بگذارد.
سرانجام «مرتضی عطایی» با نام جهادی «ابوعلی» به تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ مقارن با روز عرفه در محور «لاذقیه» با شلیک تک تیرانداز دشمن به گلویش، به شهادت رسید.
پیکر مطهر او بعد از انتقال به ایران، در بهشت رضا (صلوات اللّه علیه) مشهد به خاک سپرده شد.
وصیت نامه:
اینجانب مرتضی عطایی، ثواب زیارت امام حسین (صلوات اللّه علیه) و دو رکعت نماز تحت قبه سیدالشهداء (صلوات اللّه علیه) در تاریخ هفدهم شهریور ماه ۱۳۹۰ مصادف با نهم شوال ۱۴۳۲ را که به جا آوردم، برسد به کسانی که در تشییع جنازه ام شرکت کرده اند، غسلم داده و کفنم کرده و به خاک سپرده و در مراسم تعزیه ام شرکت می کنند، هدیه نموده و امیدوارم خداوند متعال، اربابم اباعبدالله الحسین (صلوات اللّه علیه) را شفیع و دست گیرشان در یوم الحسرت قرار دهد؛ انشاءالله.
ضمناً همه را تحت قبه دعا نمودم؛ مخصوصا تمامی همسفرانی که أین جانب را همراهی کردند و احتمالا از من دلخور و یا رنجیده شده اند.
برای شب اول قبرم دعا نموده و در زیارت عاشورایی که از تاریخ دهم محرم الحرام تا اربعین، بعد از نماز صبح که انشاءالله تحت قبه می خوانم، دعاگویم و برای فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بسیار دعا کنید که فرج مان در فرج آقا و مولای مان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
از همه حلالیت می طلبم؛ مخصوصاً همسرم مریم، دخترم نفیسه و پسرم علی ...مرتضی عطایی...
...💔...
🔴 قسمت آخر
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝