eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
12هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 به مناسبت‌ در گذشت استاد حاج یدالله فتحی 🌷 مداح پیر غلام،ذاکر اهل‌بیت و پدر بزرگوار 《سردار سرلشکر شهید مهندس صدرالله فنی》 مجلس ترحیمی بر گزار می‌گردد.🖐 مراسم تشییع وتدوین شنبه 20\12\1401 ساعت 2 بعدازظهر 💫 از مزار شهید فنی تا بهشت رضوان 🌷 مراسم ترحیم و مجلس فاتحه یک شنبه 21\12\1401 در مسجد بردی یعد از نماز مغرب و عشاء🍃 ضمنآ همزمان مجلس زنانه در حسینیه ابوالفضل(ع) بر گزار میگردد.🤲 روحش شاد و یادش گرامی باد 🌷 (دوستان،، مريدان و رهروان شهداء) 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🍃 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 《مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی ♥️》 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹پیر غلاما از پا افتادید بخاطر حسین ع ای حبیبای مظاهر حسین ع خیلی هاتون پدر شهید شدید پیش ارباب همه رو سفید شدید.🌹 چاوش خوانی پدر سردار سرلشکر شهید صدراله فنی. بنیانگذار سپاه قدس 🌷دیدارهیات مرآت الشهدا_۲۸دیماه ۹۷🌷 🔷انتشار به مناسبت رحلت پدر معظم شهید صدراله فنی🔷 《مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی ♥️》 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هیچ‌وقت‌یادم‌نمیرودعلاقه‌اش رابه‌سادات‌واین‌موضوع‌را‌که چقدردلش‌میخواست‌سیدباشد! یکبارذوق‌زده‌برایمان‌تعریف‌کرد که‌خواب‌حضرت‌زهرا(س)رادیده✨ درخواب‌حضرت‌زهرا(س)عمامه‌ی مشکی‌روی‌سرش‌گذاشتتندو‌گفته بودند:‌اینقدرغصه‌نخورتوهم‌سیدی!♥️ 🌿 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 | | یه کنج از حرم، بهم جا بده دلم تنگته، خدا شاهده... 🌷 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🕊♥️ دلِ من تنگِ همین یڪ لبخنـد و تـو... گاه گاهے بہ دل خستہ ما هم‌ نظرے :)✨ داداش مصطفی❤️ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
حاج مهدی رسولی4_5929425819276414058.mp3
زمان: حجم: 8.34M
🌿 🎙بانوای:حاج مهدی رسولی بسیار دلنشین👌 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
حاج مهدی رسولیHaj-Mehdi-Rasouli-monajat.shabaneieh.mp3
زمان: حجم: 30.02M
🌿 🎙حاج مهدی رسولی 📌حضرت آیت الله خامنه ای در اهمیت مناجات شعبانیه فرمودند: که این مناجات ذخیره بی پایان والگویی برای عرض حال و درخواست بهترین بندگان از خدا است. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🔸🔹دعای عصر غیبت🔹🔸 دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، 🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، 🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🌟 دعای غریق ✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ 🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌
🌸🍃 آل یاسین 🟣 از امام زمان عج سوال شد چگونه شما را زیارت کنیم و سلام دهیم فرمودند همانگونه که خداوند در قرآن سلام داده (سلام علی آل یاسین) 💝ثواب قرائت تقدیم به وجود مولایمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ؛ بِسْم الله الرحمن الرحيم 🌸 سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ 🌻ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، 🌻ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ، 🌻 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، 🍃 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ، 🌻 أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ 🍃 أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ، 🌻 وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ، 🍃 وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ 🌻 وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ 🍃 وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ 🌻 وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ 🍃 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 🌻 وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 🍃 وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ، 🌻 وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ، 🍃 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 🌻 وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 🍃 وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 🌻 وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، 🍃 أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ 🌻 وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا 🍃 يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً، 🌻 وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، 🍃 وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ، 🌻 وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ، 🍃 وَالْبَعْثَ حَقٌّ، 🌻 وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ، 🍃 وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ، 🌻 وَالْمِيزَانَ حَقٌّ، 🍃 وَالْحَشْرَ حَقٌّ، 🌻 وَالْحِسَابَ حَقٌّ، 🍃 وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ، 🌻 وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ، 🍃 يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، 🌻 فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، 🍃 وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، 🌻 فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، 🍃 وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، 🌻 وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، 🍃 وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، 🌻 فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، 🍃 وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر بحق زینب کبری سلام الله علیها و به برکت صلوات بر محمد و آل محمد 🍃🌺🌸🌼🍃 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣ ✅ فصل دوم ... آن‌قدر گریه می‌کردم که از حال می‌رفتم. همه فکر می‌کردند من بر
در خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه‌ی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می‌کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت می‌آید؟! نکند منتظری شاهزاده‌ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می‌گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف‌های زن ‌برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه‌ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می‌مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ‌تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می‌شدم. توی دلم خداخدا می‌کردم، هر چه زودتر مهمان‌ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپسی‌هایم تمام می‌شود.» 🔰ادامه دارد....🔰
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
در خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه‌
‍ 🌷 – قسمت 0⃣1⃣ ✅ فصل سوم .... مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپسی‌هایم تمام می‌شود.چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می‌شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می‌گفتیم باغچه.باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آن‌جا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت‌ها جوانه زده بودند و برگ‌های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می‌درخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت‌بخش بود. یک‌دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت‌ها صدایم می‌کرد. اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح‌تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت‌ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه‌ای از روی دیوار دوید و آمد روبه‌رویم ایستاد. باورم نمی‌شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه‌جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون این‌که حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله‌ها را دوتا‌یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک‌راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته‌ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه‌ی خانه‌شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی‌انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.» نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه‌ی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست‌تنهام.» عصر رفتم خانه‌شان. داشت شام می‌پخت. رفتم کمکش. غافل از این‌که خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین‌که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج‌آقا بفهمند، هر دویمان را می‌کشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ‌کس نمی‌فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین، آبیاری.» بعد از این‌که کمی خیالم راحت شد، زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. 🔰ادامه دارد....🔰 ‍ 🌷 – قسمت1⃣1⃣ ✅ فصل سوم .... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی‌کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه‌های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست‌هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می‌کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله‌ی خیلی زیاد از من. بعد هم یک‌ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این‌طور باشد. آن‌طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می‌خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین‌جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان‌کار است و توی تهران بهتر می‌تواند کار کند. همان‌طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی‌گفتم. صمد هم یک‌ریز حرف می‌زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه‌رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی‌فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست‌بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمی‌تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه‌ی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می‌کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف‌ها را جمع کردم و به بهانه‌ی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. 🔰ادامه دارد......🔰