eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 جانماز و چادر رو جمع کردم و گذاشتم کنار... رفتم سراغ غذاها ، به برنج دست زدم سرد شده بود ... اما برای اینکه بعدا معده درد نگیرم دو ، سه قاشق ازش خوردم ... غذا ها رو هم جمع کردم و تو همون پلاستیک گزاشتم ... خب ... حالا چی کار کنیم ؟! ... مروا مگه خل شدی بهش گفتی میخوام اینجا بمونم؟... اینجا بمونی چی کار کنی ؟... رفتم سراغ کتاب آقای حجتی ... ( سلام بر ابراهیم ) این همون مردی بود که اون روز تو دانشگاه ، عکسشو روی بنر زده بودند... کتاب رو باز میکنم و شروع میکنم به خوندن صفحات اول ... ولی هدفم از خوندن این کتاب چیه؟ باخودم میگم برای سرگرمیه دیگه... آره آره فقط و فقط سرگرمی... خب حالا یه آهنگی بزاریم با اون شروع کنم به کتاب خوندن ... رفتم سراغ وسایل هام ، گوشیمو پیدا کردم ... یکم خونی شده بود ، تمیزش کردم. گوشی رو روشن کردم حدود ۷۶ درصد شارژ داشت ، خوب بود . رفتم سراغ موسیقی هام ... ای خدا ... ایناها چیه من دارم ؟! آخه این آهنگ ها کجا این کتاب کجا...؟؟؟ باید از آهنگ هایی که بچه مذهبی ها میزارن دانلود کنم ... توی نت سرچ کردم ( آهنگ مذهبی ) اع اع ... آهنگ نبود که... اسمش مداحی بود... مروا ببین ... مداحی مداحی مداحی خب خوبه ‌، باید حواسم باشه این دو تا رو باهم اشتباه نگیرم... یه مداحی دانلود میکنم و میزارم بخونه... آه از دوری ... آه از دوری ... هر شب هستم ... حرم تو... ولی میبینم که دوباره خوابم انگار... وای از تکرار ... من میترسم بمیرم ... (آه از دوری _حسین طاهری) ای وای این مداحی چقدر خوبه !!!... چقدر خوب میخونه... در همین حین شروع کردم به خوندن صفحه اول کتاب... سلام حضرت ساقي سلام ابراهيم سلام کرده ز زلفت جواب ميخواهيم سحر رسيد و نسيم آمد و شبم طي شد به شوق بادهي تو ما هنوز در راهيم تبر به دست بيا که، دوباره بت شده ايم طناب و دلو بياور، بيا که در چاهيم هزار مرتبه از خود گذشتي و رفتي هزار مرتبه غرق خوديم و ميکاهيم تو از ميانه ي عرش خدا به ما آگاه و ما که از سر غفلت ز خويش ناگاهيم تو مثل نور نشستي ميان قلب همه دمي نظر به رهت کن که چون پر کاهيم زبان ما که به وصف تو لال ميماند یه جایی گفت ( و ما از سر غفلت ز خویش ناگاهیم) مروا ... خسته نشدی ؟ تا کی میخوای گناه کنی؟! به نظرت به ته خط نرسیدی ؟ هنوزم روحت با گناه آروم میشه ...؟؟؟؟ تا کی میخوای نا آروم و عصبی باشی و با قرص اعصاب بخوابی ‌؟ احساس پوچی و بی فایدگی میکردم من فقط دارم اکسیژن هدر میدم هدف ما از زندگی مگه نفس کشیدنه؟ اگه اینطور باشه که نیست،ادم بمیره بهتره تا این زندگی خفت بار و حیوانی رو تحمل کنه... اه... دارم دیوونه میشم... به نظرت الان به پوچی مطلق نرسیدی؟ چرا رسیدم با خودم گفتم آخرش مرگه دیگه ، میمیری... خب حالا اگر کل جهان بهت بگن خوشگلی ، برات کافیه؟ نه نیست... وجدان= خب چرا نیست؟.!!! من= همگی انسانیم و کمال طلب و دنبال آرامش غیر اینه ؟... وجدان= نه ... خب بیا از یه جایی شروع کن باید سوالامو یه جایی بنویسم تا سر فرصت از مژده بپرسم از کیفم دفترچه و خودکار در آوردم و شروع کردم به نوشتن: ........... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 از کیفم دفترچه و خودکار در آوردم و شروع کردم به نوشتن: ۱:هدف خدا از خلقت انسان چیه؟ ۲:چرا باید برای خدایی نماز بخونیم که حتی قابل دیدن نیست؟ ۳:اصلا هدف خلقت ما موجودات زمینی چیه؟ ۴:ما مگه با تکامل به وجود نیومدیم؟ پس چرا میگن خدا ما رو افریده؟ ۵:ما از خاکیم؟ ۶:مگه خاک جون داره؟ ۷:اصلا خدایی وجود داره؟ ۸:چطور میشه خدا رو اثبات کرد؟ ۹:چرا تو زندگی هر کسی یه مشکلی هست؟ ۱۰:اصلا اگه خدا هست،چرا صدای فقرا رو نمیشنوه؟ مگه اونا بنده هاش نیستن؟ ۱۱:معجزه واقعیه؟ ۱۲:چطوری بفهمیم قران واقعیه؟ ماشاءالله سوالاتم اینقدر زیاد بود که مجبور شدم برم صفحه بعد... هووووف سرم ترکید اَه مگه اینقدر سوال جوابی هم دارن؟ مطمئنن نه... حتی خودِ خدا هم جواب اینا رو نمیدونه چه برسه به مژده!... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 +مروا خانوم ، مروا ، مروا جانم بلند شو... با شنیدن صداهای آشنایی سعی کردم چشمام رو باز کنم. چند بار پلک زدم تا تصویر رو شفاف ببینم... +ای جونم ، چشاتو باز کردی ؟! چطوری خانم خوشگله؟ با صدای خواب آلودی گفتم _ سلام +سلام به روی ماهت ، حال شما ؟ با دیدن بهار لبخندی زدم و سعی کردم آروم بلند بشم. _ممنون من خوبم عزیزم ، تو خوبی ؟ +فدات بشم ، تو خوب باشی منم خوبم ، درد که نداری ؟ _ نه الان حالم خیلی بهتره ، اتفاقی افتاده این وقت شب منو بیدار کردی؟ +خانوم تو باغ نیستنا ! شب ! خوشگل خانوم الان صبحه ، چند دقیقه دیگه اذان رو میگن ، اومدیم نماز بخونیم ... بعد با لحن بچه گانه ای گفت +شوما اینجا چی کار میکنین؟ از لحنش خندم گرفت و گفتم _دیشب یکم با خودم خلوت کردم چشمکی زد و گفت +خوب کاری کردی با خودم گفتم از الان ماموریتت شروع میشه مروا به ایناها ثابت میکنی طرز فکرشون اشتباهه ... زندگیشون اشتباهه... عقایدشون اشتباهه... _بهار جونی ؟ همونطور که داشت جانمازشو پهن میکرد گفت +جان بهار _میگم هدف خدا از خلقت انسان چیه ؟ همزمان با پرسیدن این سوال اذان رو گفتن ... +اول نمازمون رو بخونیم ، بعد جواب این سوالتو میدم، باشه؟ _باشه ، فقط ... فقط میتونی کمکم کنی وضو بگیرم؟ +آره عزیزم ، آروم پاشو بریم وضو بگیریم. با کمک بهار بلند شدم و باهم به سمت وضو خونه رفتیم... وضو رو گرفتم و برگشتیم نمازخونه... مژده و راحیل کنار هم ایستاده بودن و میخواستن نمازشون رو شروع کنند ... مژده با دیدن من لبخندی زد و زیر لب سلامی کرد من هم سلامی کردم و رفتم کنار بهار نشستم... دستامو کنار گوشم آوردم و شروع کردم به نماز خوندن ... _دو رکعت نماز صبح میخوانم بر من واجب است ، قربه الی الله ، الله اکبر... ★★★ +قبول باشه ... روبه بهار کردم و گفتم _از شما هم قبول باشه الان میتونی جواب سوالمو بدی؟ +آره میتونم، کمال فیاضیت خدا اقتضا میکنه... با خنده گفتم _ببین بهار یه جوری صحبت بکن که ما زیر دیپلمی ها متوجه بشیم باشه؟ بهار هم خندید و گفت + باشه باشه ، فیاضیت یعنی بخشندگی ، اقتضا هم یعنی احتیاج ... یعنی کمال بخشندگی خداوند احتیاج دونسته نیاز دونسته که هرچیزی رو که لایق آفریده شدن هست رو بیافرینه... یعنی هدف و چرایی آفرینش در بخشندگی خداوند هست . برای رسیدن به کمال باید مسیر عبادت و عبودیت رو طی کرد تا به مقام خلیفه الهی رسید... _خلیفه الهی چیه ؟منظورت جانشین خدا روی زمینه؟. +آره دقیقا ، هدف خدا از آفرینش ما جز بندگی و عبادت او چیزی نیست ... _خب خدا که به عبادت ما نیازی نداره ! پس چرا ما رو آفریده تا عبادت کنیم؟ ×من که اینو بهت گفتم دخمل جون. با شنیدن صدای مژده به طرفش برگشتم با خنده گفتم +آره گفتی دخمل جون ، اما میخوام بیشتر بدونم... از کی اینجایی؟ مژده خندید و گفت ×از زمان فیاضیت و اقتضا خانم زیر دیپلم. هر سه تایمون خندیدیم و رو به بهار گفتم _داشتی توضیح میدادی . +آره . خب کجا بودیم ؟ آها چرا خدا ما رو برای عبادت آفریده وقتی به عبادت ما نیازی نداره ... خب ... مروا ببین خداوند از همه آفریدگان بی نیاز هست و هرچی آفریده از روی لطف و مهربانیش بوده در واقع خداوند این عبادت رو قرار داده تا انسان ها هدایت بشن و به تکامل برسن... راجب سوال اولی که گفتی هدف خدا از آفریدن انسان چیه اینم بگم که، خداوند قادر مطلقه و اون آفریدگاره و آفریدن در ذات اون هست و نمیشه خالق چیزی رو خلق نکنه که! ×خب خب خانم فرهمند ... کدوم خانم معلم بهتره ؟ من یا بهار ؟ با لبخند به هردوشون نگاه کردم و گفتم _واقعا شما ها عشقین عشق ، ممنونم از تمام خوبی هاتون . با خودم گفتم مروا طرز زندگی تو اشتباهه... طرز فکر تو اشتباهه نه اوناها... موبایل بهار زنگ خورد و چند بار جمله اومدم اومدم رو تکرار کرد... + خب بچه ها من برم که از همین صبح کارهای آقا بنیامین شروع شده و تمومی نداره. مچ دستشو گرفتم و با شیطونی گفتم _اع اع بنیامین کیه ؟ بهار خندید و گفت +برادرمه مری جون . و زود هم دوید و به سمت در خروجی رفت. نمیدونم چرا وقتی آنالی بهم میگفت مری بهم بر میخورد ولی وقتی بهار گفت عکس العملی از خودم نشون ندادم... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از اینکه بهار رفت ، تلفن مژده هم زنگ خورد وبهم گفت برم صبحونه بخورم تا خودش بیاد... موبایلمو از توی جیبم بیرون آوردم و نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت و ربع بود ... خونه خودمون تا دوازده ظهر خواب بودما ! وسایل های خودمو توی ساکم گذاشتم . و مهر و سجاده و چادر رو گذاشتم گوشه ای از نماز خونه... دستی به مانتوم کشیدم و متوجه شدم همون لباس هایی که آقای حجتی برام خریده رو هنوز به تن دارم ... به سمت ساکم رفتم ... مانتو هایی که توی ساکم گذاشته بودم ، صورتی و آبی و قرمز بودن از اون بدتر یه مانتو با رنگ زرد آورده بودم که اصلا با جَو اینجا سازگار نبود ... فکرشو بکنید مانتو و شلوار زرد اونم اینجا ! چشمم به ته ساک خورد یه مانتوی طوسی بود که روی جیب هاش گل های سفید کمرنگی داشت ، همینطور قسمت پایینش و روی آستین هاش هم گل داشت... نکته مثبتش این بود که بلندیش دقیقا تا پایین زانوم می اومد ... برادرم کاوه برای تولدم خریده بود اما من یکبار هم نپوشیده بودمش... سریع آوردمش بیرون و با مانتویی که به تن داشتم تعویضش کردم... روسری قواره بلند مشکی که آقای حجتی خریده بود رو هم گذاشتم توی ساک و یه شال طوسی رنگ پوشیدم... یکی دیگه از زیپ های ساکمو باز کردم و با دیدن لوازم آرایشیم چشمام برق عجیبی زد ... رژ لب کالباسی رنگی به لب زدم ، سعی کردم خیلی کم رنگ باشه ... با پنکیک هم قسمتی از صورتم که کبود شده بود رو پوشوندم ... قسمتی از موهام که پایین تر از جایی بودن که پانسمان شده رو ما کش مو بستم... سریع ساک و موبایلمو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم ... همزمان با باز کردن در و خارج شدنم از در نمازخونه ، خاکی اومد... چشمام رو بستم و عقب رفتم ... اَخ اَخ این چی بود دیگه... اوفف خاکی شدم... تهران که این جور چیزا نبود ... حالا آب و هواش بده یه چیزی ولی اینجا بدتره از این گذشته خوزستان خیلی گرمه... از ترس اینکه آرایشم خراب شده باشه ... آینه ی کوچیکی رو از ساکم بیرون آوردم و بادیدن خودم توی آینه بلند گفتم الله اکبر ، خدایا چی خلق کردی !... آینه رو برداشتم و خواستم جلو برم که بادیدن آقای حجتی خفه خون گرفتم ... ای بابا اینم که مثل جن هردقیقه ظاهر میشه ... مگه کار و زندگی نداره این... آفتاب اونجا خیلی شدید میتابید ... توی نور چشماش برق میزد ، اع اع این که چشماش آبیه ... ای خاک تو سرت مروا که رنگ چشمشم نتونستی تشخیص بدی ... دوباره با خودم گفتم خب به من چه ، توی اون پراید درب و داغون و آینه کثیفیش معلومه که رنگ آبی رو سیاه میبینم دیگه... خطای دید شده اصلا ... البته آینش کثیف نبودا فقط یه خورده سیاه شده بود و تصویر رو شفاف نمیتونستم ببینم ... بیخال رنگ چشمش شدم و خواستم از کنارش بگذرم که ناگهان ... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم ✨صبحت بخیر همه داروندارم✨
🌙✨ با تو باشم وسعتِ دل بگذرد از عرش هم :) بے تو باشم هر دو عالم یک قفس باشد مرا...💔🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫 خیلی هامون ممکنه بگیم من که به چشم برادری بهش نگاه میکنم، فلانی جای خواهرمه چه ایرادی داره باهاش حرف بزنم... همکلاسیمه رابطمون بخاطر درسه،،دلش گرفته چی میشه کمکش کنم؟؟! 🤚🏻⛔️ اینا همش بهانست هرکاری مقدمه ای داره… مقدمه دوستی 👫 همین چت هاس…❌ همین صحبت های بی مورد با نامحرمه. عزیزم یادت باشه پسر خاله،پسرعمو،پسر دایی، پسرعمه، شوهر خواهر،شوهر خاله،پسر همسایه ، همکلاسی... همه نامحرم هستند. 📛کم کم چتهاتون زیادترمیشه کم کم صحبت هاتون زیادتر می شه ❣کم کم بهش وابسته میشی اگه نشی،بایدبری دکتر! چون این غریزه ماآدماس فضا،مجازی مجازیه❗️ ولی نامحرم،نامحرم واقعیه❗️❗️ پس فرقی نمیکنه چه مجازی باشیم و چه واقعیت،گناه،گناهه...💯 از همین الان شروع کن به این رابطه ها خاتمه بده🙅🏻‍♀ پس... ⛔️ چت ممنوع صحبت بی جا و بی مورد ممنوع❌ = .... 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
💚 وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می‌شود، تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می‌آید! اگر فکر کرده اید که شیطان میگذارد شما به راحتی برای حزب‌الله نیرو جذب کنید، هرگز...👌🏻
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه37 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝