#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
#مولای_من
چه اشڪ ها💧
ڪه چڪیده به پاے آمدنت💔
بیــا ڪه جــان من آقا فداے آمدنــت...😔
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه118
به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
#ترجمه-صفحه118
58 - و چون [با اذان] به نماز ندا دهید، آن را به مسخره و بازی میگیرند این از آن روست که آنها مردمی نابخردند
59 - بگو: ای اهل کتاب! آیا [علت این که] بر ما خرده میگیرید! جز این است که ما به خدای یگانه و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه پیش از این نازل گردیده، ایمان آوردهایم! و این به خاطر آن است که اغلب شما نافرمانید
60 - بگو: آیا شما را از چیزی که عقوبتش نزد خدا از این هم بدتر است خبر بدهم! کسانی که خدا آنها را از رحمتش دور ساخت و بر آنان خشم گرفت و برخی از ایشان را به میمونها و خوکها مسخ نمود، و آنان که طاغوت و بت را پرستیدند اینانند که موقعیت آنها [خیلی] بدتر است و از راه راست منحرفترند
61 - و چون نزد شما آیند گویند: ایمان آوردیم در حالی که با کفر وارد شدهاند و با کفر بیرون رفتهاند، و خدا به آنچه کتمان میکنند آگاهتر است
62 - و بسیاری از آنها را میبینی که در گناه و تعدی و حرامخواری سبقت میگیرند واقعا بد عمل میکنند
63 - چرا علما و دانشمندان، آنها را از سخنان گناه آلود و خوردن مال حرام باز نمیدارند! به راستی زشت است آنچه انجام میدادند
64 - و یهود گفتند: دست خدا بسته است دستهای خودشان بسته باد! و به سزای این [ناروا] که گفتند از رحمت خدا دور گشتند بلکه دو دست او باز است، هرگونه بخواهد میبخشد و به تحقیق آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده بر کفر و طغیان بسیاری از آنان میافزاید، و تا روز قیامت میان آنها دشمنی و کینه افکندیم هر زمان آتش جنگی افروختند خدا آن را فرونشاند، و [اکنون نیز] آنها در زمین به فساد تلاش میکنند و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
امیرالمؤمنـین{ع}میفرمایند:
« لادینَلِمُسوِّفٍ بِتَوبَتِه »
ڪسےڪہتوبـہرابـہتأخـیرمےاندازدو امـروزوفردامےڪنددینوایمـانندارد!
#حدیث
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹
به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔
کیا موافقن؟؟؟ ✅
کیامخالف؟؟؟؟ ❌
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔
ولی استاد جواب نمیداد...😐
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓
درس خوندیم📚📖🖊
هزینه دادیم 💵💶💷
زمان صرف کردیم...🕒
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔
تنها یک نفر موافق بود ....
کسی که سالها منتظر برادر شهیدش بود🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*🌸🍃کپی با ذکر صلوات🌴*
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#حاج_قاسم ❤️
#صبحتون_شهدایی 🌷
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
گلزار شهدای همدان
یخ در بهشت...
ای که مرا خوانده اید راه نشانم دهید...
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
⭕️ *جوان ایرانی پایه گذار حشد الشعبی عراق*
این دلاور ایرانی را باید مبدع فرهنگ بسیجی در میان عراقی ها نامید. همان چیزی که اکنون به عنوان حشد الشعبی در میان عراقی ها نام گرفته و یکی از قدرتمندترین تشکیلات های نظامی مردمی منطقه است.
این جوانِ بهبهانی، هنگامی که فرماندهی «تیپ 9 بدر» را پذیرفت، با همراهی مجاهدین عراقیِ مقلد امام امت، گردان های توابین و احرار را نیز از میان اسیران عراقی تشکیل و "لشکر قهرمانِ ۹ بدر" را بنا نهاد.
عملیات های بسیاری شاهد جانفشانیِ رزمندگان لشکر ۹ بدر در جبهه حق علیه باطل در دفاع مقدس بود و حالا بسیاری از تربیت شدگان این فرمانده، امروز به یاد او سازمان بدر را در عراق، پایه گذاری کرده اند. شهید گرانقدر ابومهدی المهندس از جمله شاگردان این شهید و معاون ایشان در لشکر بدر بود.
🔻 *۲۸دیماه ۱۳۶۵*
*سالروزشهادت سرلشکرشهید اسماعیل دقایقی گرامی باد*
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🍃🌹🍃🌹🍃
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
🖤🖤🖤🖤
*سردارشهیداسماعیل دقایقی*🖤
https://chat.whatsapp.com/LsW5fiYr7MrIlA3SEAzRsy
#سردار_شهید_اسماعیل_دقایقی #بهبهان #حشدالشعبی #عراق #مجاهدین_عراقی
سالگرد شهادت سردار سرلشکر شهید اسماعیل دقایقی
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.🌺🌺🌺
آیه ی ۱۱۵ سوره ی مبارکه ی بقره
مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هرسو روكنيد، آنجا روى خداست، همانا خداوند (به همه جا) محيط و (به هر چيز)داناست...
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
#خاطره_شهید✨
بعد از شهادت داداش مصطفی از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخوای چیكار کنی؟"
ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفی دیگہتربیتمی کنم🖐🏻♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده♥️🕊
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
@shahid__mostafa_sadrzadeh2
1400/10/28
#شهید_مصطفی_صدرزاده #رفیق_شهیدم #مصطفی_صدرزاده #صدرزاده #سید_ابراهیم #امام_زمان_عج #حرم #حرم_حضرت_زینب #حرم_حضرت_رقیه #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #شهید_ابراهیم_هادی #علمدار_کمیل #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_عباس_دانشگر #شهیدصدرزاده_سیدابراهیم #مدافعان_حرم #حجاب #محجبه #چادر #سشنبه_های_مهدوی #عملیات_کربلای_۵ #شهید_اسماعیل_دقایقی #دفاع_مقدس #جمکران
https://www.instagram.com/p/CY3ZmQwBzqv/?utm_medium=share_sheet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آیا تا بحال برای امام زمان عج هزینه کردی⁉️🧐
وقت گذاشتی⁉️😔
#استاد_رائفی_پور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
#تلنگـــــر ⚠️
میگفتڪھ،حیـآوعفـتیعنی...
مـوقعصحبتڪردنبـآنـآمحـرم
سـرسنگیـنبـآشیم!حتیدرفضـآیمجـآزی!
خـدآنـآظروشـآهـدبـرنیتهـآست....ツ
حـوآستبـآشہرفیق...‼️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
سالگردشھادتتمبارک:)))
دستماامبگیر . ..💔
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
“•••
« الهےلـَیِّـنْقَـلبےلِـوَلِـیِّأَمـرِڪْ »
خدایادلموبرایاماممنرمکن...𐇵!••
هروقتاحساسکردیدازامامزمان
دورشدیدودلتونبرایآقـاتنگنیست
ایندعاےڪوچڪروبخونیدبخصوص
درقنوٺهاتون...!
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
🌺خاطرات بسیارشیرین،زیبا وجذاب برادر آقای علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی🌺
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( دوم)
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
قسمت دوم:
اوایل جنگ، به علت عدم درک عمیق "برخی از خانواده ها" مبنی بر اهمیت حضور در جبهه ها، معمولاً این خانواده¬ها، با رفتن فرزندانشان به جبهه، بالاخص فرزندی که دارای سن کم و زیر 18 سال باشد، مخالفت می¬کردند. البته سن قانونی برای ثبت¬نام هم 18 سال بود و کمتر اتفاق می¬ا¬فتاد زیر 18 سال را به جبهه¬ها اعزام کنند. من هم 16 سال داشتم، لذا تصمیم گرفتم شناسنامه ام را دست کاری کرده و سن خود را دو سالی بالا ببرم تا مسؤولین اعزام به جبهه، مانع از نام نویسی من نشوند. من که تقریباً در بسیج شناخته شده بودم، قبل از دستکاری شناسنامه¬ام، در محل ثبت نام حاضر شدم و درخواست کردم اسم من را هم جهت اعزام به جبهه بنویسند. متصدی ثبت¬نام به من گفت: برادر برای چی می¬خواهی به جبهه بروی؟ گفتم: چون فرمان رهبرم امام خمینی(ره) است. او گفت: امام فرموده جوانان بروند جبهه ها را پر کنند؛ خوب تو چند سال داری؟ گفتم: ۱۶ سال گفت: از پدر و مادرت اجازه گرفتی¬ای؟ گفتم: بله گفت: رضایت¬نامه هم داری؟ گفتم: بله داخل کوله پشتی ام است. شما اسم من را بنویس، الان می¬روم از توی کوله پشتی ام برایت می¬آورم. خلاصه اسم من را نوشت ولی فراموش کرد از من رضایت نامه بگیرد.
حدود صد نفری در ورزشگاه تختی(غریوی سابق) جمع بودند. خانواده ها هم برای بدرقه رزمندگان اسلام آمده بودند. من که برای اعزام عجله داشتم، پیش خودم می گفتم: "خدا کنه زود اعزام بشویم چون امکان داره خانواده ام بیایند و مانع اعزام من به جبهه شوند." در این افکار بودم که مسؤول ثبت نام من را صدا کرد، گفت: برادر بیا؛ من هم خودم را سریع پیش مسؤول ثبت نام رساندم گفتم: بفرمائید برادر، ایشان یک لیست اسامی به من نشان داد و گفت: این لیست ۱۰۰نفره اعزام به جبهه است. این لیست تحویل شما و از اینجا به بعد شما مسؤول این گروهان ۱۰۰ نفره هستید، نیم ساعت دیگر حضور و غیاب می¬کنی و همگی با این مینی بوس¬ها می¬روید راه آهن تا من بیایم. می-خواستم بگویم برادر تابحال من مسؤول گروهان نبوده¬ام. بعد با خود فکر کردم اگر بگویم احتمال دارد اسمم را خط بزند، لذا ساکت ماندم.
با صدای بلند اعلام کردم همه برادران بیایند اینجا به خط شوند. گروهان که آماده شد حضور و غیاب کردم، رفتیم سوار مینی بوس¬ها شدیم و رفتیم راه آهن. مسؤول ثبت نام آمد برگه ای به من داد و گفت: به این برگه می¬گویند امریه، یعنی بلیط قطار، این هم لیست ۱۰۰نفر که به پیوستش هست. یک ربع دیگر سوار قطار می¬شوید، این قطار شما را به اندیمشک می¬برد. بقیه مسؤولیت هم با خودت است. گفتم: باشد و قبول کردم. بعد مأمور قطار باصدای بلند گفت: همه سوار شوند. من به گروهان اعلام کردم بستون یک، از کوپه یک تا هشت برای گروهان ماست بروید و منظم سوار شوید.
هر کوپه ظرفیت 6 نفر داشت، در زمان جنگ به علت تعداد زیاد رزمندگان اعزامی، در هر کوپه باید۸نفر سوار می¬شدند، گاها۱۲نفر هم سوار می¬شدند. خیلی ها هم جا نداشتند در راهرو قطار می ایستادند تا به مقصد برسند. به هرحال قطار به سمت مقصد حرکت کرد. این سفر و مأموریتی بود که من بعنوان مسؤول گروهان ۱۰۰نفره باید ایفای نقش کرده و مسؤولیتم را بی نقص به اتمام می-رساندم. از زمان حرکت قطار تا مقصد، هرکدام از بچه ها پیش من می آمدند و خواسته ای داشتند و باید پاسخ¬گوی خواسته های آن¬ها می بودم. داخل قطار به کم و کیف جنگ فکر می¬کردیم، هیچ-کدام از ما جنگ ندیده بودیم. هر کدام از ما در افکارش، جنگ را طبق ذهنیت خود تجزیه و تحلیل می¬کرد.
از مناطق جنگی خبرهای بدی به گوش می رسید، از بمباران و گلوله باران شهرها گرفته تا سقوط شهرها یکی پس از دیگری و هر خبری که می رسید توی روحیه نفرات اثر خیلی بدی می¬گذاشت. در همین فکرها بودیم، متوجه شدم قطار ایستاد و مأمور قطار بلند داد می¬¬زد نماز نماز، همه برای نماز پیاده شدیم. در ایستگاهی قطار توقف کرده بود، هوای صبح کمی خنک بود، وضو گرفتیم و نماز صبح را خواندیم و سریع سوار قطار شدیم. موقعی که قطار حرکت کرد، هوا داشت روشن می¬شد.
بعضی ها مجدد خوابیدند و تعدادی هم بیدار بودیم. صدای قطار در میان تونل¬ها وکوه¬ها می پیچید. هیج صدایی غیر از صدای قطار به گوش نمی رسید. مأمور قطار که در راهرو راه می¬رفت با صدای بلند گفت: همه، وسایل خودشان را بردارند نزدیک شهر اندیمشک هستیم باید سریع پیاده شوید. چون امکان بمباران ایستگاه توسط هواپیماهای عراقی¬ها وجود دارد. همین حرف¬ها روحیه بچه ها را تضعیف می¬کرد. از پنجره قطار شهر اندیمشک را می دیدم وقتی وارد ایستگاه اندیمشک شدیم، یک قطار باری دیدیم که داخلش مهمات بوده و بمباران شده بود. قطار به شکل یک آهن پاره در آمده بود. مأمور قطار با صدای بلند می¬گفت: پیاده شوید، زودتر پیاده شوید، لذا سریع پیاده شدیم.
شهر اندیمشک مثل یک شهر جنگ زده بود. مردم در حال فرار از شهر بودند. کسی جواب¬گوی کسی نبود. گلوله های توپ بود که بر سر شهر
¬کرد، گرد و غبار و دود به هوا برمی¬خواست. سوت هرگلوله ای می آمد مردم داخل جوی و پناهگاه دراز می کشیدند. در این اوضاع من باید مینی بوس می¬گرفتم تا خودمان را به شهر اهواز برسانیم. از هر کس که سؤال می¬کردم چطوری به شهر اهواز برویم؟ می گفتند: مگر شما دیوانه شدید ما داریم فرار می¬کنیم آن¬وقت شما می¬خواهید بروید اهواز !!!
یک نفر گفت: باید با مینی بوس بروید. سراغ چند راننده مینی بوس رفتم تا این¬که دو تا راننده حاضر شدند ما را به اهواز ببرند. من به بچه¬ها گفتم: همه سوار این مینی بوس¬ها شوید تا برویم اهواز، همه را سوار کردم. راه افتادیم به سمت اهواز، در مسیر حرکت¬مان گلوله های توپ در اطراف ما به زمین می¬خورد و صدای انفجارش خیلی وحشتناک بود. بعد از چند ساعت به اهواز رسیدیم. اول شهر، ایست و بازرسی توسط سپاه ایجاد شده بود. ماشین¬ها کنار ایستادند تا تعیین تکلیف بشویم.
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
ادامه دارد