*سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز*
*خب اینم یه معرفی و مروری بر خاطرات و زندگی شهید عزیز اقا مصطفی صدر زاده بمناسبت سالروز شهادتشون(1 آبان) ......ان شاءالله بتونیم راهشون ادامه بدیم...*
*رفیق یادت نره به بقیه هم معرفی کنی*✋🏻
*حیفه این فرصت ها رو از دست بدیم*✌🏻
*جهت دریافت فایل اصلی به شماره زیر پیام بدین در واتساپ*
*09335848771*
یا علی ..
شب که نه!
تمام عمرم به خیر می شود،
اگر سایه ای ازخلوصتان بر اعمالم افتد ....
شهید مصطفی صدر زاده
❀❀ رفیق شهیدم
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
#شبتون_شهدایی
#شهیدانه
🏝صبحتبخیرمولایمن🏝
▫️قصه خلقت با "محمّد" آغاز شد،
و سرانجام هم با "محمد" پایان شیرینش فرا میرسد.
ما مسلمانان اولین محمّدیم،
و چشم به راهان آخرین محمد...
⚘#میلاد_پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله و #میلاد_امام_جعفر_صادق بر محضر مقدس #امام_زمان (عج) و همه مسلمانان مبارک باد⚘
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐مژده ای دل
🎉که مهین آیت یزدان آمد
💐مشعل راه هدا ختم رسولان آمد
💐مسلمین را بده
🎊از قول خداونـد نویـد
💐اشرف خلق جهان نیر تابان آمد
💐 میلاد
نبی اکرم (ص) مبارک باد🎊💐🎉
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه33
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه34
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
@sadrzadeh1
@sadrzadeh1
🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
ولیزمینتاآسمونفرقہڪہخستگیت
براۍڪارفرهنگیوامامزمانیوجهاد
باڪسبعلموتہذیبباشہ(:'!
یاولگشتنتومجازیوازینگروهبہ
اونگروهرفتنودغدغہهاۍآبڪی🚶🏿♂ـ!
ـبہخودمونبیایم!!
#بدون_تعارف🚫
https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN✨
مـٰالڪیتآسمـٰاטּْرا
بھنـٰامڪسـٰانۍنوشتھاند،
ڪھبھزمیـטּْ،دݪنبستھاند シ🌱!
#شهیدانھ/
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#برادرشہیدـم
سلام وقت بخیر..
تعداد صلوات هاتون هدیه به روح داداش مصطفی..
119955💚
از همگی قبول باشع ان شاالله 🤲🌺🍃
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_سی_و_پنجم
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_سی_و_ششم
در حال خوندن پیام های قبلی بودم که متوجه شدم آنالی آنلاین شد ...
ضربان قلبم بالا رفت و دستانم که به دور گوشی حلقه شده بود خیس عرق شد ...
دلیل این حالات رو نمی دونستم شاید یک نوع دلتنگی بود...
انگشتام رو ، به روی صفحه کیبورد گزاشتم و کلمه سلام رو تایپ کردم سریع پشیمون شدم
و پاک کردم همین کار رو حدود ۵ یا ۶ بار تکرار کردم ولی با خودم گفتم چرا من پا پیش بزارم ؟ چرا غرور من بشکنه ؟
اصلا بهش چی بگم ؟ خودش گفت دوستی ما تمام شده پس دلیلی برای پیام دادن وجود نداره ...
پروفایلش رو چک کردم ...
صفحه ای سیاه گزاشته بود و در قسمت بیوگرافیش هم نوشته بود :
(یادته زیر گنبد کبود دو تا رفیق قدیمی بودیم و کلی حسود ؟
تقصر اون حسودا بود که حالا ما شدیم یکی بود و یکی نبود ...)
دلم هری پایین ریخت ...
یعنی اونم ... اونم دلش برای من تنگ شده ؟...
منظورش از این بیوگرافی چیه ؟ منظورش از اون رفیق قدیمی منم ؟
غرورمو گذاشتم کنار و کلمه سلام رو تایپ و ارسال کردم
سریع دو تا تیک آبی خورد وسین شد باورم نمیشد یعنی اونم توی پی وی من بود؟
+ سلام
_خوبی آنالی
+مرسی ... تو چطوری ؟
_منم خوبم
+کجایی؟
باید بهش چی میگفتم ؟ بگم اومدم راهیان نور ؟ بگم الان دارم میرم شلمچه ؟ بگم گارسونه رودیدم ؟ ماجرای راحیل رو بهش بگم ؟ از کجا شروع کنم ...
_من دارم میرم شلمچه
+به سلامتی ...
و رفت ... آفلاین شد ... از دستش دلخور نشدم مهم اینه که جوابمو داد و مهم تر از همه اینکه توی پی وی من بود و خیلی زود پیام رو خوند ...
گوشی رو برداشتم و چشمام رو ، روی هم گزاشتم ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_سی_و_هفتم
با تکونای دست مژده چشمامو باز کردم ...
با دیدن اتوبوس خالی و مژده تنها ، سریع سر جام نشستم و با صدای خواب آلودی گفتم :
_رسیدیم؟
مژده خنده نمکینی کرد و جواب داد :
+نه ،فعلا خیلی راه مونده
نگاهی به اطراف انداختم
هوا تاریک شده بود ...
_پس چرا ایستادیم؟
+بیست سوالیه ؟
وایسادیم برای نماز ، نمیای ؟
خواستم بگم حتما میام که با یاد آوری راحیل و دعوامون ،شخصیت خبیثم به درونم رسوخ کرد ...
اخمی روی پیشونیم نشوندم و با صدایی که عاری از هر حسی بود گفتم :
_نه نمیام
مژده که معلوم بود از لحنم جا خورده و دلگیر بود گفت :
+آخه ...
باصدای بلند تری ادامه دادم
_نشنیدی؟
گفتم که نمیام
مگه زوریه ؟...
مژده با وجود دلخوریش لبخندی زد و گفت :
+نه عزیزم
اینجا هیچی زوری نیست
پوزخندی به حرفش زدم و رومو به طرف پنجره برگردوندم
مژده هم بعد از چند ثانیه خیره شدن به صورتم ، از کنارم بلند شد و رفت بیرون .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c