eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
سلام پدر مهربانم🦋 [اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ حِينَ‌تُصَلِّي‌وَتَقْنُتُ اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ حِينَ‌تَرْكَعُ‌وَتَسْجُدُ..] برتوهنگامےکہ نمازمےخوانےوقنوت‌بجامےآورۍ، برتوزمانےڪہ ركوع‌وسجودمےنمایۍ... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد... مرا ببر به زمین و زمانه‌ ای دیگر :)💔✨ صبح تون شهدایی✋🌸
🔴 بهترین سنتها در کلام امام عصر (عج) 🔺 قال مولانا صاحب الزمان صلوات الله علیه: سَجدةُ الشّكرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وَأوجَبِها. 🔵 سجدۀ شکر از واجب‌ترین و ضروری‌ترین سنّت‌هاست. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۶۱ 🌕 بعد از نمازهایمان چند ثانیه ای سر به سجده بگذاریم و برای تمامی نعمت های الهی به ویژه نعمت محبت اهل بیت و علیهم السلام از خداوند تشکر کنیم. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
• قصھ از همون جایـے شروع شد کھ ـــــ ـ رفیق شدیم تو روضه‌ات .💔 @sadrzadeh1
-رؤیای صادقه یکی از مدافعان حرم به نقل از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت- شب چهلم حاج قاسم بود،سالن بزرگ و پر از جمعیت بود،سخنران می خواست به جایگاه برود،با تعجب دیدم سخنران خود حاج قاسم است! یادم افتاد حاجی شهید شده، جلو رفتم و گفتم: شما اینجاچیکار می کنید؟.. راستی چطور شهید شدید؟.. -گفت:خیلی راحت، یک گل خوش بو را مقابل من گرفتند و بلافاصله به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام منتقل شدم، -گفتم: ما هم می توانیم شهید شویم؟ -گفت: بله، دست خودتونه، -گفتم: راستی ، حساب و کتاب اونطرف چطور بود؟عجله داشت، -گفت: کتاب سه دقیقه در قیامت را خواندی؟ همون جوریه... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌'☕️🎗' کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌‌میشن ! دیروزباگلوله‌،امروز‌باحرف ! شهداوقتۍ‌تیر‌میخوردن‌‌میگفتن "فدایِ سرِ مهدیِ فاطمه" تویی‌که‌داری‌برایِ‌امام‌‌‌زمانت‌ شب‌وروز‌کار‌میکنی ، وقتی‌مردم‌‌با‌حرف‌هاشون‌‌بهت‌ زخم‌‌زدن ؛ تودلت‌‌باخودت‌‌بگو : « » آقاخودش‌‌بلده‌‌زخمتُ‌درمون‌‌کنهˇˇ! - خُب... (:' 🔗⃟♥️|‌‌ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
36546_140.mp3
1.84M
😭هزار بارم گوش ڪنۍڪمممہ ... ـــــــــــــــــــــــ ⛩ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
از دخترانشان گذشتند که گذر نامردان به دیگر دختران نیفتد.... شهدا را می گویم 😔😔😔 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید عباس دانشگر. حتما نگاه کنین شهیدی که خیلی حرفا داره ها کنیم با ذکر صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
💠 روز سیزده بدر گفتیم کجا بریم؟ همه یه نظر میدادند... آرمان گفت: بریم مزار شهدا... هم اونجا میتونیم زیارت کنیم، هم میشه یه قسمت‌یش تفریح کرد... آخرم حرف حرفِ آرمان شد؛ و همه از اون روز راضی بودند... شهید_آرمان_علی_وردی ❤️ الّلهُـمَّ‌_عَجِّــلْ‌_لِوَلِیِّکَـــ‌_الْفَـــرَج🤲 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️روضه شهید آرمان علی وردی در بیت رهبری 💠 حاج مهدی رسولی کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عشق‌بازی‌شهید‌امیداکبری‌بااسم‌ ارباب‌توهیات‌سیدرضا‌نریمانی❤️ 🌷سینه‌‌وضجه‌زدن‌وذکرگفتن‌شهید 🌺حتما‌ببینید🌺 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
• اگر بھشت نصیبم شد منتظرت می‌مانم با هم برویم . ☁️
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
• اگر بھشت نصیبم شد منتظرت می‌مانم با هم برویم . ☁️
شهید چادرم را در دست گرفت و گفت بھ خاطر این چادرت می‌روم تا این چادر محکم‌تر بر سرتان بماند و دست بیگانھ و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند . گفت من میروم ولـے رسالت زینبۍ بھ دوش شماست !♥ | . | کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
🌸🌱 بغض من گریه شد و راه تماشا را بست از تو جز منظره ای تار ندارم در یاد ... 💔 @sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حــے علے العشـــ💛ـــق خدا داره صـــدامون میکنه... اذان مغرب🕋 با صدای ملکوتی ❤️ التماس دعا رفیق شهیدم کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
شهدا🥀 دلم‌ڪه در بند شما باشد... خوبے اش این است از بند دنیا آزاد مے شود و سرانجام در شدن چیزے جز شهادت نیست..💔 🕊🌱 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
1_2382581934.mp3
2.94M
🔖منبر کوتاه🔖 🔅ثروتمندترین آدم ها❗️ عده‌ای در قیامت از دیگران فاصله‌های نجومی گرفته و به مقامات بسیار بالا می‌رسند. بطوریکه رشک برانگیز می‌شوند! ☜ بقیه سوال می‌کنند اینان چگونه به چنین جایگاهی رسیدند؟ 🔰 🕊🌱 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
از سوریه برگشتی.آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور.وقتی خبرفوت اورا به تو داده بودند،حاضر نشده بودی بیایی.اما حالا از سراجباربرگشته وچراغ خانه ام را روشن کرده بودی. روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت ودرمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم،اما روزی گفتی:(بعد از این خودم پاهام رو پانسمان میکنم،فقط کمکم کن.) _من که دلشو ندارم! _تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیه‌ش با من! نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بودتاخوب شود.گفتم:(خدا پدر داعش رو بیامرزه!) خندیدی:(تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا میکنی!) _دعا میکنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی! _حالا چرا نور رو میندازی روی سقف،من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست! _چون چشمام رو بسته‌م و دارم گریه میکنم! _تو که الان گفتی خوشحالی! _ولی از دردی که میکشی،رنج میبرم! نمیتوانستم با رفتنت کنار بیایم،اما تو پا روی دلت میگذاشتی و می رفتی. باز هم میرفتی. چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی. از صاحبخانه،آقای حاج نصیری خواستم بیاید.آمد و با پسرش تو را بردند دکتر. فهمیدیم پایت عفونت نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که اینطور سیاه شده. تا اینکه یک روز گفتی:(باید برم پادگان!) دلم قرص بود که هنوز پایت داخل گچ است. _با این پا؟ _باهمین پا! ولی مراقبم. _پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم. با هم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا در آمد:((عزیز، اجازه میدی برم سوریه؟)) _آقا مصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمیدم! _اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو عصات اونجا هم لازم میشه! و رفتی. به همین سادگی. شب از شدت ناراحتی به سید مجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم:((سید ابراهیم رفت.)) نمیدانست همسرتم، نوشت:((نمیدونم این پسره دنبال چیه؟ یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا کجا میری؟)) با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دور اندیش را/بعد از این دیوانه سازم خویش را تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش، صدای ساز می آمد. ساز شهادت! باز دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه تکراری کاش بیایی. بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی:((عزیز مژده بده، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم.)) _بدون عصا؟ _عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره! _پس برای آزمایش غربالگری میای؟ _تا خدا چی بخواد! با مامانم رفتم غربالگری، هفته بعد جوابش آمد:((ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.)) اشک هایم آمدند. احساس غربت میکردم. زنگ که زدی ماجرا را گفتم:((چه کنم آقا مصطفی؟)) _فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز! _یعنی راضی هستی یه بچه معلول به دنیا بیارم؟ _اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم، باید تسلیم بشیم! _ولی من باز دکتر دیگری میرم! _موافقم! رفتم و باز معرفی شدم برای غربالگری، هنوز منتظر جواب تست بودم که زنگ زدی. _عزیز نگران نباشی ها! _چطور؟ _مطمئنم که سالمه فقط یه شرط داره! _چه شرطی؟ _خواب دیدم باید او رو در راه خدا بدی! _یعنی چه؟ _خواب دیدم دستی تکه گوشت قرمزی کف دستم گذاشت و گفت:((این بچه شماست، بگیرش.)) گفتم:((نمیخوام، این فقط یک تکه گوشت مُرده س.)) اون رو ازمن گرفت و گفت:((این بچه پسره و سالمه، اگه به ما بدهیدش، قول میدیم دوباره به خودتون برگردونیم.)) گفتم:((سالم به من بدید، من هم قول میدم.)) به گریه افتادم. _حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه! نفس بلندی کشیدم:((آره خیالم راحت شد آقا مصطفی!)) این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود. تو غمگین بودی، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود. آن روز صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت میخواهد برود نمایشگاه بهاره؟)) خواب آلود چشم هایت را بازکردی:((با تو تا اون سر دنیام میام!)) @sadrzadeh1
‌ می‌گفت یِ رفیق گیر بیارید ، کھ باهاش خودسازی کنید ، ترک گناه کنید ، درس بخونید و مباحثهـ کنید ..! سخت گیر میاد ، ولی اگه گیر اومد ولش نکنید تا شهادت (:♥ | داری‌یه‌رفیق‌صادق‌که‌دستتوبگیره؟ | @sadrzadeh1