eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی روح شهدا صلوات
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پهلوان كسى نيست كه بر مردم چيره شود، بلكه پهلوان كسى است كه بر نفْس خود چيره شود. [تنبيه الخواطر : 2/10.] وقتی مقتدای یک پهلوان(حسن یزدانی) پهلوانی ديگر(سید ابراهیم) شد یعنی راه و مرام پهلوانی هنوز زنده است کاش شاهد باشیم،همه مثل پهلوان حسن یزدانی هوای فرزندان شهدا را داشته باشند. در پناه قهرمان کربلا ابالفضل العباس علیه السلام محفوظ و پایدار باشید @shahid_rahman_medadian @hasan__yazdaniiii_73 @hasan_yazdani73 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @shahid__mostafa_sadrzadeh2 1400/10/1 https://www.instagram.com/shahid_rahman_medadian/p/CYMio6TqzK8/?utm_medium=share_sheet
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود... و با مشت به سینه ایوب می کوبید. نگاهش کردم... می ریخت و به ایوب قلبی می داد. سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت دکتر می گفت: _" شما ایوب را نجات داد" آمدم توی راهرو نشستم.... انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم. فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد، هم به اضافه شد. حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت آن کوفتگی و این فراموشی است ک آن شب به من وارد شده به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید... پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: _"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + نیست، کاری باشد. سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: _"نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم: _"چرا حاجی؟" چرخید طرف من _"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید را کشید، نه اینکه ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. چقدر ناز آدم های مختلف را سر کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خودش را می خواهد. به و احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: _"به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود بستری میشد. به روایت همسر شهید ایوب بلندی شهلا غیاثوند