eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🍃ای در دل من اصلِ تمنا همه تو 🍂وی درسرمن مایه‌ی سوداهمه تو 🍃هرچند به روزگار درمی‌نگرم 🍂امروز همه توییّ و فردا همه تو 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
از دل هزاران شهید عبور کردم. در ایستگا های بهشتی کمی درنگ کردم و برایمان روایت کردند و گریستند.به ما گفتند کربلا همچنان جاری است؛عاشورای 61 هجری تاامروز و فرداو... هرگاه که به قدمگاههای شهیدان میرسیدیم دلم میخواست کاش من جای آنها بودم.وحسرتش را میخوردم که چرا از قافله جا ماندم...آری ,زمان ما را از قافله جا گذاشته است.اما هنوز هم میتوان آن گونه بود....  به خودم که می آمدم , سبک بار میشدم, خیلی چیزها آموخته بودم که هنوزنباید فراموششان کنم. ترسم از این است که نکند زرق و برق شهر , این حال و هوای پاکیزه را از یادم ببرد. کم کم به شهر نزدیک میشدیم ...دلم چه زود تنگ میشد؛برای خاک,برای نخل,برای خاکریز,برای جاده هایی که هنوز رد خمپاره ها بر آن مانده بود؛برای ترکش هایی که زنگ زده بودند و برای آسمان مردانی که سالها بود در ملکوت گمشده بودند. پر از حیرتم ,پر از حسرت,چیزی را جا گذاشته ام .شاید رد پایم را,گناهانم را,شاید آرزوهای دور و درازم را,شاید کودکی هایم را,شاید دلم را , شاید.... 🌷 ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🛑 شهدا را الگو قرار بدیم ☀️*از ابراهیم هادی، دوری از نامحرم را* 🌀*ازحاج همت، اخلاص را...* ☀️*ازاسماعیل دقایفی، جوانمردی را...* 🌀*ازعلی هاشمی، رشادت را...* ☀️*از احمدی روشن را،همت وپشتکار را...* 🌀*ازسیدسیاح طاهری، خلوص نیت را...* ☀️*از باکری ها، گمنامی را...* 🌀*از علی خلیلی، امر به معروف را...* ☀️*از مجید بقایی، فداکاری را...* 🌀*از حاجی برونسی، توسل را...* ☀️*از مهدی زین الدین، سادگی را...* 🌀*از سعید طوقانی، خوشرویی را...* ☀️*از حسين همدانى، ایمان را...* 🌀*از عباس بابایی، دوری از گناه را...* ☀️*از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...* 🌀*از شهید مرتضی کریمی صبر را...* 🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ، فراموش میکنیم اونطور که آنها بودند عمل کنیم. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا... بهترین درسها را در زمان سختے آموختم و دانستم صبور بودن یڪ ایمان است ... ڪمڪ ڪن تا ایمانم را برای یڪ لحظہ هم از دست ندهم! https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
*سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی ممنونم از بابت حضور گرمتون🌹* *دوستان یک ختم صلوات داریم به نیت پنج تن آل عبا و شهدای عزیزمان سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله فرجهم*❣️ *و شفای همه بیماران مخصوصاً جوان 25 ساله‌ای که در کما است* *و تک فرزند است با نفس های گرمتون* *براش دعا کنید🤲🏻🌹* *داداش یکی از اعضای کانال الان چند وقت هست که بیمارن دعا کنیم که شفای کامل بگیرد🤲🏻🌹* *ختم ۱۴۰۰۰ صلوات به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شفای همه بیماران به خصوص بیماران مد نظر و این عزیزانی که ذکر شد هدیه کنیم که هرچه زودتر بهبودی کامل را بگیرد*🤲🏻🤲🏻🤲🏻 *دوستان لطف کنید تعداد صلوات ها را پی وی ادمین کانال ارسال کنید 👇 @mis233 اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها*🤲🏻🍃 *«یــا عــلی»*✋🏻
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
*سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی ممنونم از بابت حضور گرمتون🌹* *دوستان یک ختم صلوات داریم به نیت
رفقا سلام✋🍀 با همکاری شما بزرگوارن تعداد صلواتها به ۷.۱۰۰مرتبه رسید 🙏🌺 ان شاءلله تا غروب به کمک شما دوستان بزرگوار ختم صلوات به ۱۴۰۰۰مرتبه خواهد رسید. اجرتان با شهدا🤲 یا علی
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 هرروز یک صفحه صفحه136 به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
_صفحه 136 و چیزی‌ ‌از‌ حساب‌ آنان‌ (ستمکاران‌) ‌بر‌ عهده‌ی‌ پرهیزکاران‌ نیست‌، و لیکن‌ یادآوری‌ [و ارشاد لازم‌] ‌است‌ ‌تا‌ شاید بترسند 70 - و کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ دین‌ ‌خود‌ ‌را‌ بازیچه‌ و سرگرمی‌ گرفته‌ و زندگی‌ دنیا فریبشان‌ داده‌ ‌است‌ رها کن‌، و تو ‌با‌ ‌آن‌ [قرآن‌] پندشان‌ ده‌ ‌تا‌ مبادا کسی‌ ‌به‌ سبب‌ کاری‌ ‌که‌ کرده‌ ‌به‌ عذاب‌ الهی‌ دچار شود، ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ جز ‌خدا‌ یاور و شفاعتگری‌ نباشد، هرگونه‌ عوضی‌ دهد ‌از‌ ‌او‌ نگیرند آنان‌ کسانی‌ هستند ‌که‌ ‌در‌ گرو اعمال‌ [بد] خویش‌ درمانده‌اند و ‌به‌ سبب‌ ‌این‌ ‌که‌ کافر شدند آبی‌ جوشان‌ و عذابی‌ دردناک‌ [‌در‌ پیش‌] دارند 71 - بگو: آیا ‌به‌ جای‌ خداوند چیزی‌ ‌را‌ بپرستیم‌ ‌که‌ نه‌ سودی‌ ‌به‌ ‌ما رساند و نه‌ زیانی‌ و ‌بعد‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌خدا‌ هدایتمان‌ کرده‌ عقبگرد کنیم‌! مانند کسی‌ ‌که‌ شیاطین‌ ‌او‌ ‌را‌ زمین‌گیر کرده‌ [و ‌از‌ حرکت‌ بازداشته‌اند] ‌که‌ سرگشته‌ مانده‌ ‌است‌، [‌در‌ حالی‌ ‌که‌] یارانی‌ ‌هم‌ دارد ‌که‌ وی‌ ‌را‌ ‌به‌ هدایت‌ می‌خوانند ‌که‌ ‌به‌ سوی‌ ‌ما بیا [ولی‌ نمی‌تواند]! بگو: بی‌گمان‌ هدایت‌ ‌خدا‌ هدایت‌ [حقیقی‌] ‌است‌، و ‌ما دستور یافته‌ایم‌ ‌که‌ تسلیم‌ پروردگار جهانیان‌ باشیم‌ 72 - و ‌این‌ ‌که‌ [گفته‌ ‌است‌]: نماز ‌به‌ پا کنید و ‌از‌ ‌او‌ پروا دارید، و ‌او‌ کسی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ سوی‌ وی‌ محشور می‌شوید 73 - و اوست‌ ‌که‌ آسمان‌ها و زمین‌ ‌را‌ ‌به‌ حق‌ آفرید، و روزی‌ ‌که‌ [‌به‌ قیامت‌] گوید باش‌، وجود می‌یابد، گفته ‌او‌ شدنی‌ ‌است‌ و روزی‌ ‌که‌ ‌در‌ صور دمیده‌ شود، حاکمیت‌ و فرمان‌ ‌از‌ ‌آن‌ اوست‌ دانای‌ پنهان‌ و پیداست‌، و ‌او‌ حکیم‌ و آگاه‌ ‌است‌ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خاطرات بسیارشیرین ،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( بیست و یکم) https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
‌خاطرات برادر علی عاشوری 🍃قسمت بیست یکم: فعالیت منافقین در بیمارستان تعداد زیادی تانک از دشمن سالم در آب مانده بود. نیروهای گروهان من و برادر علی ماهینی هم به صورت شنا به داخل تانک¬ها می¬رفتند وسایل مورد نیاز را می¬آوردند. اما من و علی در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری بودیم. هر چه خواهش کردیم دکتر بیمارستان اجازه بدهد تا پیش نیروهایمان برویم آن¬ها را سر و سامان بدهیم. اجاره نداد. من از ناحیه دست چپ مجروح شده بودم و برادر علی ماهینی از ناحیه پا، ولی بیکار ننشستم، رفتم دفتر پرستاری خواهش کردم یک تلفن بزنم مسؤولش گفت: باشد و اجازه دادند زنگ بزنم. من زنگ زدم به "ستاد جنگ¬های نا منظم" و گفتم ما در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری هستیم. ساعتی بعد دکتر مصطفی چمران به اتفاق چند نفر به بیمارستان آمدند. بعد از جویای حالم به من گفت: ناراحت نباش خوب می¬شوی برمی¬گردی پیش ما، من از دکتر چمران خواهش کردم من را مرخص کند تا برگردم پیش بچه¬ها، گفت: شما نگران بچه¬ها نباش من خودم کنار رزمندگان در منطقه هستم و نیم ساعتی پیش من و علی ماهینی بودند و خدا حافظی کردند و رفتند. بعد از رفتن دکتر مصطفی چمران من را به اتاق عمل بردند و یک عمل سخت روی دستم انجام دادند. بعد از این¬که به هوش آمدم، دکتر من گفت: خوبی؟ گفتم: بله از طرفی، درد دستم داشت شروع می¬شد، گفتم: آقای دکتر اجازه بدهید من برگردم پیش بچه ها گفت: شما باید به تهران منتقل بشوید. هر چه اصرار کردم فایده نداشت. از دکتر خواستم مرخصی بدهد دکتر قبول نکرد که نکرد. من و چند تا مجروح دیگر را با یک آمبولانس آوردند فرودگاه اهواز سوار بر هواپیما کردند و علی هم در یک هواپیمای دیگر عازم تهران شدیم. هواپیما پر از شهید و مجروح بود. یک ساعت و خورده ای روی هوا بودیم تا این هواپیمای سی یکصد و سی در فرودگاه مهر آباد به زمین نشست. آمبولانس ها آمدند پای هواپیما، من به اتفاق چند تا مجروح سوار یک آمبولانس شدیم. آمبولانس آژیر کشان خیابان¬های تهران را می¬رفت تا این¬که در جلوی بیمارستانی بنام شهید مصطفی خمینی ایستاد. چند تا برانکارد آوردند ما را روی آن قراردادند، بردند داخل بیمارستان کنار دیواری گذاشتند. یک ساعتی بود ما را رها کرده بودند. هیچ¬کس کاری بما نداشت، تا این¬که ساعت شش بعد از ظهر من را داخل بخش بردند و در یک اتاق بستری کردند. در آن اتاق یک مجروح دیگری بود او از برادران کمیته بود که در درگیری¬های تهران، گلوله به شکمش خورده بود. با هم احوالپرسی کردیم. گفت: توی این بیمارستان نباید بخوابی گفتم: چرا گفت: منافقین خیلی فعال هستند. آمپول هوا می¬زنند و شهید می¬کنند. من گفتم: پس این¬جا هم یک جبهه است! برای خودش! من توی این بیمارستان به دو تا مشگل برخوردم یکی چون این بیمارستان قبلا برای ارامنه بوده بنام میثاقی و فامیلی من هم عاشوری بود. هر چه ارمنی در بیمارستان بود می آمدند ملاقاتیم می گفتند بسیار افتخار می¬کنیم از آئین ما رزمنده دفاع مقدس هست و حسابی تحویلم می گرفتند و از طرف دیگر منافقین به ملاقاتی¬ام می آمدند و می¬گفتند اجازه بده عکس از شما بگیریم تا در روزنامه "مجاهدین خلق" چاپ کنیم. خلاصه بیمارستان هم داستان خودش را داشت. بیمارستان تازه شده بود برای بنیاد شهید، کروبی رئیس بنیاد شهید بود و خانم کروبی هم مسؤول اعزام مجروحین به خارج از کشور بود. در بیمارستان دفتری بنام بنیاد شهید ایجاد کرده بودند. روز دوم بود، چند تا خانم با لباس پرستاری آمدند داخل اتاق من و گفتند: شما باید به عضویت سازمان مجاهدین(منافقین) دربیایید من خودم را زدم به بی¬سوادی و هر چه گفتند: من گفتم بلد نیستم. یکی از آن¬ها گفت: عجب پسر خنگی هستش یکی می¬گفت: دیوانه است، هر کدام چیزی می گفتند. دیدند من بدردشان نمی¬خورم گفتند: برویم. وقتی می¬خواستند بروند یک روزنامه منافقین روی میز جا گذاشتند من خانم¬ها را صدا کردم و گفتم: روزنامه¬تان جا مانده یکی از آن¬ها گفت: گذاشتیم برای شما من گفتم: "خانم سواد ندارم ولی بدرد شیشه پاک کردن می¬خوره" از ناراحتی یک فحشی به من داد و روزنامه را برداشت و رفت. عصر همان روز بود، دیدم یکی از پرستارها دارد می¬آید به سمت من گفت: برو توی اتاقت آمپول دارید در حالی که من اصلا آمپول نداشتم. وارد اتاق شد گفت: آستین تان را بزنید بالا من گفتم: خانم من آمپول ندارم او گفت: چرا داری، او می¬خواست هرطوری شده آمپول هوا به من بزند. با هم درگیر شدیم من چند تا تکنیک کاراته که بلد بودم بهش زدم نقش بر زمین شد. کروبی به علت بیماری روبروی اتاق من بستری بود. ماجرا را گفتم. می¬گفت: امکان ندارد، بلند شد آمد همه ایستگاه پرستاری¬ها جمع شده بودند و حراست بیمارستان آن خانم را دستگیر کرده و مورد بازجویی قرار داده بود و ثابت شد من راست می¬گویم. کروبی دستور داد تمام پرسنل مشکوک را از بیمارستان اخراج کنند. روز سوم من را بردند اتاق عمل دستم را