فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹
💟بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ 💟
🔰ختم صلوات📿 برای سلامتی و ظهور امام زمان💫 و رفع مشکلات و ریشه کن شدن ویروس کرونا ❌
🔰در این پویش تا پایان روز چهاردهم فروردین تعداد صلوات📿 خود را به صورت روزانه و با تعداد دلخواه خودتون که مشخص می کنید ختم می کنید و دوستان خود را برای مشارکت در این پویش و دعوت کنید.
با لینک زیر در پویش شرکت کنید.⤵️
https://joneyrannews.digisurvey.net/6mhnj
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹
#پویش_ختم_صلوات
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
💞 شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت💞
آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.🍂
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. 🍀می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند. 🌼
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.🌱
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
ادامه ماجرا ... 🧡
محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً
به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی
گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ... ♥️
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند.🍁 اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.🍃
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.☘
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.🌸
چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند...🌿💛
🔺شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم
🇮🇷 🇮🇷
#شهیدانه
#شهید_محمد_حسن_کاظمینی
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
✅چقدر فرق است بین این دو عکس، فقر فرهنگی در این تصاویر کاملا مشخص است... عکس پایینی محمد صلاح ستاره تیم لیورپول انگلیس از بهترین بازیکنان دنیا که بزرگ شده فرهنگ غرب و انگلیس است چه زیبا در هواپیما مشغول تلاوت قرآن است و عکس بالایی بازیکنان میلیاردی کشورمان در حال بازی کردن با سگ های خود!! زندگی سالم را در کجا میبینید؟؟ در فرهنگ قلیون و سگ بازی ما؟
#فقر_فرهنگی
#جاهلیت_مدرن
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
🔴 آرایش کردن بچه ها کم بود وارد مرحلههای جدید شدن.
تبلیغ کاشت و ژلیش ناخن دختر بچهها!
+کاش پدر مادرشون جای کاشت ناخن رو دست بچه، تو سر خودشون عقل میکاشتند؛ اینجوری دنیا قشنگ تر میشد :)
#جاهلیت_مدرن
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
Misaq-Haftegi970516[01].mp3
10.72M
🎙حاج میثم مطیعی
💚سلام آ قا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
[WWW.FOTROS.IR]ma98012703.mp3
15.16M
🌸 مولانا علیاکبر علیه السلام ✨
🎤 حاج محمود کریمی
#ماه_شعبان
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
🚩 علیّ اکبر
زمین سراسر، زمان سراسر، جهان سراسر علیّاکبر
به قلب لشکر بزن که آمد علیّ دیگر، علیّاکبر
بلند بالا، بلند همّت، بلند اختر، بلند رُتبت
چه ماه سیما، چه ماه طلعت، چه ماه منظر علیّاکبر
شراب وحدت، شراب باقی، شراب رحمت، شراب ساقی
شراب شیرین، شراب نوشین، شراب شکّر علیّاکبر
به چشم و ابرو، به زلف و گیسو، به خُلقِ اعظم، به نطقِ نیکو
شبیه پیغمبر است و گویی خود پیمبر؛ علیّاکبر
محمّد آمد محمّد آمد، همانکه باید میآمد آمد
علیّ لیلا، علیّ زهرا، علیّ حیدر، علیّاکبر
حسین آمد حسین ثانی، چنانکه افتد چنانکه دانی
پر از هیاهو، پر از جوانی، جوان لشکر علیّاکبر
علیّاصغر چه قد کشیده، به قاسمبنالحسن رسیده
خدای عبّاسش آفریده، کمی جوانتر علیّاکبر
مؤذنی با تمام قامت، اقامهی عشق و استقامت
قیام ِ قدقامت قیامت، اذان محشر علیّاکبر
صلای اللهُ اکبر است این، صدا بزن نام دلبرق است این
علیّاکبر علیّاکبر علیّاکبر علیّاکبر...
#مهدی_جهاندار
#حضرت_علی_اکبر
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
46.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک_پیشنهاد
💬 ده اصل اساسی یک کار فرهنگی با محوریت مردم_محوری را در کتاب به_اضافه_مردم بخوانید📚
🔸️چگونه کارهای فرهنگیمان جذاب و موثر شود؟!
🔹️با چه اقدامی مردم را به حمایت_مالی از برنامههای فرهنگیمان تشویق کنیم؟!
🔸️چطوری میتوان مردم را به مشتریهای دائمی کارهای فرهنگی خود تبدیل کنیم؟!
🔹️جوانها را چگونه اولا جذب و دوماً به یک عنصر فعال فرهنگی تبدیل کنیم؟!
جواب این نوع سوالات
در کتاب ارزشمند به اضافه مردم👌
➕ مردم؛ یعنی خداحافظ روزمرگی فرهنگی
➕ مردم؛ یعنی سلام جهاد فرهنگی کارآمد
مطالعه این کتاب براتون وااااااااجبه‼
👈 نسخه الکترونیکی کتاب
👈 نسخه چاپی کتاب
👈 کلیپهای تصویری محتوای کتاب
💻 کلیپ: معرفی کتاب توسط نویسنده
#معرفی_کتاب
#روز_جوان
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
⤵️ مرحوم آیت الله بهجت (ره):
💦✨ اگر شما قرآن را ندیده بودید و به شما می گفتند کتابی وجود دارد منتسب به خداوند عالم، که
📕 علم اولین و آخرین در آن است،
📗 شفای قلوب است،
📘 دوای دردهاست،
📙 بهار دلهاست،
📕 بیش از دو هزار قصص از انبیاء در آن است،
📗 بیش از هزار آیه در مورد خصوصیات جهانِ بعد در آن وارد شده است،
📘 هرگز کهنگی در آن راه نمی یابد،
📙 تمایز حق از باطل و ملاک سعادت و شقاوت است.
📕 کتاب هدایت و نور، کتاب برهان و ریسمان آویخته بین آسمان و زمین است،
📗 پاک کننده زنگار دل هاست،
📘 قرائت هر آیه آن ده درجه بالا می برد و کفاره ده گناه است،
📙 زنده کننده دل ها و… است،
💦✨ آیا حاضر نبودید که دار و ندارتان را بدهید تا این کتاب را بدست آورید؟
💦✨ اکنون این کتاب به راحتی در اختیار شماست.
🗣 نقل از آیت الله دکتر احمد عابدی
#عارفانه
#قرآن_جاودان
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
حیدر ثانی بیامد یا نبی رخ می نماید
اکبر زیبای لیلا پرده از چهره گشاید
روی او روی محمد، بوی او بوی محمد
خلق او خلق عظیم و خوی او خوی محمد
ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان بر جوانهای کانالمون مبارک باد.🌸🌸🌸
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
🌸بمناسبت میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان
🍃پنج اصل تربیتی🍃
🔰 جوان به پنج تربیت نیاز دارد و علے اڪبر مظهر این پنج تربیت است.
1️⃣تربےت دینے : خداشناسے، اهمیت ارتباط باخدا و اهل بیت را باید به جوان آموزش داد و رسول خدا(ص) روے این موضوع خیلے سرمایه گذارے مے ڪرد.
👈 این تربیت آنقدر مهم است ڪه حتے اگر پدر و مادر خلاف آن را گفتند، نباید پذیرفت.
👈افرادی مے گویند نماز تڪرارے است و روزے ۵ بار باید خوانده شود و این ڪار خسته ڪننده است. باید دانست ڪه زندگے انسان تڪرار است از خوردن، غذا درست ڪردن، خوابیدن و مدرسه رفتن و ... همه تڪرارے هستند و با تڪرار است ڪه زندگے جریان پیدا مے ڪند.
2️⃣تربےت اخلاقے : آموزش مسائل اخلاقے به فرزندان از جمله صداقت و راستگویے و دورے از غیبت و دروغ از مواردے است باید دورے شود.
👈تربیت بچه ها آنچه ڪه ما دلمان میخواهد نمے شود بلڪه آن چه ڪه هستیم، مے شوند.
3️⃣تربےت اجتماعے : متاسفانه آمارے ڪه روانشناسان مے دهند نشان از رشد درون گرایے در جوانان است ڪه یک مشڪل جدے است و در آینده بعد از ازدواجشان به مشڪل برمے خورند.
👈 انفاق، صدقه، مشارڪت در ڪارهاے عام المنفعه، صله رحم، ملاقات مریض و ... از عوامل رشد اجتماعے جوانان و ڪودڪان است.
4️⃣تربےت علمے: این تربیت از اصولے است ڪه باید رعایت شود و در علم نیز اولویت سنجے باید ڪرد.علمی ڪه به درد زندگے جوان بخورد.
👈از شبهه نترسید بلڪه از در شبهه ماندن بترسید. و سعے ڪنید همیشه با یک آدم دینے در ارتباط باشید.
5️⃣تربےت سیاسے : نظام ولایت فقیه یک نظام سیاسے نیست بلڪه یک نظام دینے است و امام خمینی(ره) آمد و یک حڪومت دینے را تشڪیل داد و جوانان باید به این موضوع آگاه باشند.
👈دےن دارے از سیاست جدا نیست چرا ڪه تمامے امامان و معصومین ما به دلیل سیاسے بودنشان به شهادت رسیدند.
🌸 حضرت علے اڪبر مظهر تربیت دینے، اخلاقے، اجتماعے، علمے و سیاسے بود و آینه تمام نماے پیغمبر(ص) بود.
📚برگرفته از کانال حجت الاسلام دکتر رفیعی
#تربیتی
#جوان_نیازها
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
*دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید*
*راوی:
حسن یوسفی*
*🔸«یک بار یکی از بچهها آمد و به ما گفت که ان شاء الله ما تا ۴۵ روز دیگر میرویم ایران.
در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود.
بچهها سر به سرش گذاشتند؛
و شوخی کردند.
این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود؛
که ما قبولش داشتیم.*
*به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم.
اگر برویم ایران ،
تو میخواهی رسیدی خانهات ،
چه کار بکنی؟*
*گفت:
«من با شما نمیآیم.
چون قبل از آزادی میمیرم.
شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری میکنید.
جنازهام را هم دور اردوگاه تشییع میکنید.» بچهها در جوابش گفتند:
«همه حرف هایت را که باور کنیم؛
این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد؛
را باور نمیکنیم.
تشییع جنازه را که نمیگذارند انجام دهیم .
ضمناً این بعثیها برای آقا امام حسین(علیه السلام) که در کشور خودشان دفن است؛ نمیگذارند عزاداری کنیم؛
چطور میگذارند برای تو عزاداری کنیم؟»*
*🌹سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...
در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت؛
یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاهها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاهها سرکشی میکرد؛
و بسیار هم مغرور بود؛
آمد.
یک سربازی به او گزارش کرد؛
که امروز یک نفر مرده.*
*نمیدانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت : برویم ببینیمش.
همه تعجب کردند؛
چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازهی اسیر اقدام نمیکرد.
ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد.
ما خودمان هم منظرهای که دیدیم را باور نکردیم.
چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند.
چهره سفید و نورانی و براق.
هر کسی که آنجا چهره شهید را دید؛
اصلاً انگار از این رو به آن رو شد.
تا مدتی حالت چهرهاش را فراموش نمیکردیم.*
*🌹همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم؛
آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود؛
و گفت:*
*«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...»*
*دیگر باورش شده بود که این شهید است؛
و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود . گفت:*
*«برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید؛
و دستور میدهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.»
او که اینها را میگفت:
بچه ها گریه میکردند.
اتفاق عجیبی بود.
بعد یکی از ایرانیها رفت؛
و گفت:
ما چهل و پنج روز نمیتوانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت:
چرا؟*
*جواب دادند:
چون ما چهل روز دیگر میرویم ایران.*
*گفت:
شما از کجا این حرف را میزنید؟
جواب داد:
خود این شهید قبل از شهادتش گفته.
افسر بعثی گفت:*
*«اگر او گفته پس درست است.»*
*🔶سر چهل روز که شد؛
دیدیم درها باز شد؛
و صلیب سرخی ها آمدند داخل،
و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.*
*📖 کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶*
#اسارت
#روز_جوان
#شهیدانه
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛