بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
*دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید*
*راوی:
حسن یوسفی*
*🔸«یک بار یکی از بچهها آمد و به ما گفت که ان شاء الله ما تا ۴۵ روز دیگر میرویم ایران.
در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود.
بچهها سر به سرش گذاشتند؛
و شوخی کردند.
این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود؛
که ما قبولش داشتیم.*
*به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم.
اگر برویم ایران ،
تو میخواهی رسیدی خانهات ،
چه کار بکنی؟*
*گفت:
«من با شما نمیآیم.
چون قبل از آزادی میمیرم.
شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری میکنید.
جنازهام را هم دور اردوگاه تشییع میکنید.» بچهها در جوابش گفتند:
«همه حرف هایت را که باور کنیم؛
این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد؛
را باور نمیکنیم.
تشییع جنازه را که نمیگذارند انجام دهیم .
ضمناً این بعثیها برای آقا امام حسین(علیه السلام) که در کشور خودشان دفن است؛ نمیگذارند عزاداری کنیم؛
چطور میگذارند برای تو عزاداری کنیم؟»*
*🌹سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...
در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت؛
یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاهها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاهها سرکشی میکرد؛
و بسیار هم مغرور بود؛
آمد.
یک سربازی به او گزارش کرد؛
که امروز یک نفر مرده.*
*نمیدانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت : برویم ببینیمش.
همه تعجب کردند؛
چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازهی اسیر اقدام نمیکرد.
ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد.
ما خودمان هم منظرهای که دیدیم را باور نکردیم.
چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند.
چهره سفید و نورانی و براق.
هر کسی که آنجا چهره شهید را دید؛
اصلاً انگار از این رو به آن رو شد.
تا مدتی حالت چهرهاش را فراموش نمیکردیم.*
*🌹همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم؛
آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود؛
و گفت:*
*«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...»*
*دیگر باورش شده بود که این شهید است؛
و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود . گفت:*
*«برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید؛
و دستور میدهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.»
او که اینها را میگفت:
بچه ها گریه میکردند.
اتفاق عجیبی بود.
بعد یکی از ایرانیها رفت؛
و گفت:
ما چهل و پنج روز نمیتوانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت:
چرا؟*
*جواب دادند:
چون ما چهل روز دیگر میرویم ایران.*
*گفت:
شما از کجا این حرف را میزنید؟
جواب داد:
خود این شهید قبل از شهادتش گفته.
افسر بعثی گفت:*
*«اگر او گفته پس درست است.»*
*🔶سر چهل روز که شد؛
دیدیم درها باز شد؛
و صلیب سرخی ها آمدند داخل،
و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.*
*📖 کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶*
#اسارت
#روز_جوان
#شهیدانه
┏⊰✾🌹✾⊱━━━─━━┓
🌿@saeed814
┗━━─━━━⊰✾🌹✾⊱┛
🛑هزینه دادن در برابر فساد و فحشاء را از امام یاد بگیرید!
💯میلیون ها سال نوری با امام فاصله دارید.
🇮🇷امام خمینی ره در مورد مبارزه با #فساد و #فحشاء می فرمایند:
" من بار دیگر از مسئولین بالای نظام جمهوری اسلامی میخواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ #نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه #فساد و #فحشای سرمایه داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدمهای اول مبارزه جهانی خود علیه غرب و شرقیم.
مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست میخوریم و نابود میشویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به #خشونت و #تحجر معرفی میکنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب میکنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی در سراسر جهان بر #چوبههایدار میروند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به #اسارت گرفته میشوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به #وظیفه اسلامی خود عمل کنیم"
🔖صحیفه امام خمینی ج۲۱، ص۳۲۷
📌یعنی امام ره این همه هزینه دادن را برای مبارزه با فساد و فحشاء جایز می دانند، آنگاه اگر بعضی به اصطلاح انقلابی ها را رها کنی، از ترس داد و فریاد عده ای فریب خورده کف خیابان و یا عربده چند #سلیطه و #جغله، به خود می لرزند و نسخه عقب نشینی از حجاب برای انقلاب و جمهوری اسلامی می پیچند و می خواهند پلیس مملکت در حد مترسک باشد!!!
⭕️ اینها فرسنگ ها که هیچ، میلیون ها سال نوری با امام فاصله دارند!