آقـا بـبـخـش😔
بـس کـه ســرم گـرم زنـدگیـست🍃
کــم تر دلم بـرای شـما تـنـگ مـی شود💔
#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
🆔 @safiran_isAr
☀️صبح می جویم تو را
درهستی و آفاق و شعر
☀️تا که جان گیرد زِ تو
این صبح بی آغاز من!
#شهید_ابراهیمهادی
#صبحتون_شهدایی
🆔 @safiran_isAr
یادی کنیم از شـھدای گـمݩـام شلمچھ
شھدا را با ذکــر صـلواٺ محـمدی یاد کــنیم
🆔 @safiran_isAr
غیـر از این بغـض ڪہ در
راه گلـو سَـد شده اسـٺ ،
🍂 شـده ام مثل مریضـی
ڪہ پـس از قطـعِ امـیـد ،
در پی معجـزه ای راهـیِ
مشهــد شـده اســٺ .
#شهید مصطفی صدرزاده
#چهـارشنبہهاےامـامرضـایے
🆔 @safiran_isAr
خدایا کمکم کن
تا از این جسم دنیوی وفکرهای مادی نجات یابم
به من هم مثل شهدا
شیوه گذراندن این دنیای فانی ومحل گذررابیاموز به من هم معرفت امام زمانم را عنایت کن....
#شهیدرسول_خلیلی
🆔 @safiran_isAr
°‼️°
گفت:منازنمازخواندنلذتنمیبرم!!!
آیاذکر؎هستکہ.......
آیتالله شاهآبادی بلافاصلہگفت:↯
شماموسیقیحرامگوش میکنی؟!
طرفیکبارهجاخورد!:
وحرفایشانراتاییدکرد.:
آیتاللهشاهآبادی بلافاصلهمیگوید:↯
ذکࢪلازمنیست!!!
موسیقیحرامراترککنید :
صدا؎حرام،
انسانرا بهگناهانعلاقهمند،
ودرنتیجهازنمازدور
وبیعلاقہکرده و راه حضور شیطان رافراهم می کند💔
❗¦⇠#تـلنگرانه
🆔 @safiran_isAr
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟ میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم.
🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷
راوی: همسر بزرگوار شهید
🆔 @safiran_isAr
🍂چِقَدر سَخت است
آرام کَردَنِ دِل بیقَراری که
مُدام تو را می خواهد...🍂
#شهید_محمد_بلباسی
#شبتون_آرام_بایاد_شھـــــدا 🌹
「@safiran_isAr」
.
•
کُلَنا عَباسُکَ یا زینب (س)
همه جوره فدای حضرت زینب:)🖐🏽✨
.
•#چریکی
🆔 @safiran_isAr
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـــــــارت_سوم🌸
#گمـــــنامی🕊
رفاقت ما با هادی ادامه داشت تا اینکه یک روز تماس گرفت. پشت تلفن فریاد می زد و گریه میکرد بعد هم خبر عروج ملکوتی سید علی مصطفوی را به من داد. سال بعد همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات سید علی مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید. کتاب همسفر شهدا منتشر شد. بعد از سید علی هادی بسیار غمگین بود. نزدیک ترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود. هادی بعد از پایان خدمت چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن به نام پدر راهی حوزه ی علمیه شد.تابستان سال ۱۳۹۱ در نجف گوشه ی حرم حضرت علی البلاد او را دیدم. یک دشداشه ی عربی پوشیده بود و همراه چند طلبه ی دیگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: هادی خودتی؟! بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم. با تعجب گفتم: اینجا چی کار می کنی؟ بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت: اومدم اینجا برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم برو بابا جمع کن این حرفا رو در باغ رو بستند کلیدش هم نیست دیگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. دو سال از آن قضیه گذشت تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد او نوشته بود: «هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست. برای شهادت هادی گریه نکردم؛ چون خودش تأکید داشت که اشک را فقط باید در عزای حضرت زهرا ام ریخت. اما خیلی درباره ی او فکر کردم. هادی چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟اینها سؤالاتی است که ذهن من را بسیار به خودش درگیر نمود و برای پاسخ به این سؤالات به دنبال خاطرات هادی رفتیم. اما در اولین مصاحبه یکی از دوستان روحانی مطلبی گفت که تأیید این سخنان بود. او برای معرفی هادی ذوالفقاری :گفت وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند. هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده ای و بعد از این بیشتر خواهی شنید.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🆔 @safiran_isAr