🍃🌺🍃🌸🍃🌼
#سوره مبارکه ی انعام آیه ۱۷
🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀
👈وَ اِن یَمسَسکَ اللهُ بِضُرِِ فَلا کاشفَ
لَهُ اِلّا هُوَ وَاِن یَمسَسکَ بِخَیرِِ فَهوَ علی کُلِ شَیِِ قَدیر.
👈اگر خدا وند کمترین زیانی به تو برساند بر طرف کننده آن زیان , کسی جز خدا نخواهد بود
واگر خیر و برکت و پیروزی وسعادتی نصیب تو شود از پرتو قدرت او است که برهمه چیز توانا است.
👌#خیر_و_ضرر_به_دست_خداست
🍃🌺🍃🌼🍃🌸
#تنهامسیر_آرامش ۲۱۰
#آرزو
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام می فرماید که
👈 آرزو؛ آدم ها رو کور میکنه
نمیزاره که آدم سختی ها رو ببینه☹️
نمیزاره آدم مرگ رو ببینه
بابا خدا چکار کنه تا مرگ رو ببینیم؟؟
خب مرگ رو هولناک قرار داده
👈 همه وحشت می کنیم
برادر من مشکلی نیست وحشت بکن😊
ولی فراموشش نکن
مرگ مال تو هست
ممکنه زیر چرخ تریلی بری
یا با چیز دیگه از دنیا بری
بالاخره تو را از این دنیا می برنت و میزارن
داخل قبر👈 وحشت نکن ها
میگه ما که تا حالا همش همسایه هامون مردن
خب تو هم همسایه هستی😉
یه روزم نوبت تو میشه
بعد میدونید کجای قصه جالب هست؟؟
اینه که اکثر ما فکر می کنیم
در سن ۱۰۰ سالگی مثلا میمیریم😒
آره جون همشیره ی ابویت
این شعر را آویزه ی گوشمون کنیم
گفتم که به پیری رسم و توبه کنم
صدها جوان مرد و یکی پیر نشد
چند نفر از ما مرگ را باور کردیم؟
و یقین داریم که جایگاهم تو بهشت است؟؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
#سلام_مولا_جانم ✋🏻
🍃ای درد سینه سوز دلم را علاج، #تـو
🌸تاریکْ خانهی نفسم را سراج، #تـو
🍃دنیای ما بدون حضورت جهنم است
🌸دردم تویی، علاج تویی، احتیاج #تـو
#یـامهــدی 💞
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#نسیم_افغانی
🌷🌷🌷🌷🌷
👈شهید نسیم با پرچم افغانستان وارد ایران شد و
#سردار_باقرزاده کلاه نسیم به سر کرد و زیر تابوتش را گرفت.
هرچه قلبهای دو ملت بیشتر بههم نزدیک میشود بعضیها احساس خطر بیشتری میکنند، آنهایی که نانشان در اختلافاندازی است امروز از میدانداری نسیم_افغانی وحشت کردند👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
آمادهای پا به پای امام زمانت بدوی؟.mp3
1.56M
⁉️آمادهای پا به پای امام زمانت بدوی؟
#امام_زمان(عج)
#ولایت_فقیه
🎤استاد ماندگاری
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۴۳ *═✧❁﷽❁✧═* می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعری
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۴۴
*═✧❁﷽❁✧═*
به همین خاطر هر صبح🌄، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن🔥 شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال😌 می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم😭 وامصیبتا بود.
****
زمستان 🌧هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب💦 نشده بودند.
کوچه های روستا پر از گل 🌺و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها👕 بودند
روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق 🌩می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد😖
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه💞 زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم.
با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی😍 است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»👌
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن🚶♂
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم😋
مادرشوهرم در🚪 اتاق ما را زد.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷