سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۵۳ *═✧❁﷽❁✧═* از خوشحالی 😌از جا بلند شد و گفت: «اگر بدان
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۵۴
*═✧❁﷽❁✧═*
این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم❣ می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»😢
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر 🌅بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم😭
به گوشه گوشه خانه که نگاه 👀می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم☹️ منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه 😫کنم.
حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ💔 شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت ❣آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟!
چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی⁉️
آن شب آن قدر گریه😭 کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه😞 بودند.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
🌙🌹🌙🌹
#سوره مبارکه ی اعراف آیه ۳
🥀بسم الله الرحمن الرحیم🥀
👈اتَّبِعُوا مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا
تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِٓ أَوْلِيَآءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ .
👈آنچه را از پروردگارتان به سوی شما
فرو فرستاده شده پیروی كنید و از
سرپرستان و دوستانی جز او پیروی
مكنید؛ اما بسیار اندك متذكر میشوید.
👌آنچه از پروردگارتان به سوی شما
فرستاده شده پیروی کنید.
🌙🌹🌙🌹
#السلام_ایها_غریب
﷽❣#سلام_امام_زمانم❣﷽
🌱يڪ روز نسيم خوش خبر مي آيد
🌱بس مژده بہ هر ڪوي و گذر مي آيد
🌱عطر گل عشق در فضا مي پيچد
🌱مي آيي و انتظار سر مي آيد
#صبحتون_مهدوی
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#نهضت_انتظار ۷۲
#حجاب_برای چه
🌷به نام خدای مهربان مهربان
ما میتونیم با فیلم درست کردن
خیلی چیزها رو تو جامعه درست کنیم
مثلا یه گاندوئی درست کردن
و نفوذ در کشور را نشون دادند👌
و چقدر هم باز خورد داشت
و نگاه مردم هم به خیـــــــلی چیزها عوض شد
اگه از این کارها انجام بدیم
دیگه اونقدر لازم نیست که
هر روز بیایی و همایش امر به معروف برگزار کنی❌
همین یه دونه فیلم کار خودش را میکنه
تو نگران نباش😊
حاج آقای پناهیان می فرمودند که
یه اندیشمند فرانسوی کتابی داده
به اسم مسائل فرهنگی💢
ولی تو کتاب چی نوشته؟
در مورد تضعیف خانواده نوشته
یعنی بحث #امنیتی هست
ولی صهیونیست ها هر چیزی که باعث
مخل شدن امنیت جامعه بشه
اسمش را مسائل فرهنگی میزارن ❌
ما هم دلمون خوشه که مثلا میگن این یه
کتاب اعتقادی هست☹️
بابا خیلی از این ها بحث امنیتی است
الان مثلا شما چقدر کیف میکنی
وقتی با پهباد یا با موشک یه جایی را میزنن👌
اون پهباد آمریکائی را میزنن
همه میگن جانم به این قدرت و صلابت💪
ماهم با حجاب دنبال این هستیم✅
یعنی حجاب صرفا برای پوشش نیست
بلکه حجاب برای قدرت بخشیدن هست
برای حفظ جامعه
برای حفظ خانواده است👌
ولی چه فایده که نتونستیم توضیح بدیم
چرا خانواده در آخر الزمان مهم است؟؟
چون جامعه مستضعف می خواد قوی بشه
برای قوی شدن چنین جامعه ای
👈 باید خانواده قوی بشه
برید خودتون فکر کنید که
چه چیزهایی باعث تضعیف خانواده میشن؟؟
خودتون برا خودتون لیست درست کنید✔️
و دلایل و عوامل تضعیف خانواده را بنویسید
و اگه توان هم داشتید تو گفتگوهاتون
استفاده کنید ان شاءالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
#محمد_بلباسی
🌷🌷🌷🌷🌷
👈آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید.
کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید...
در عرصه های اجتماعی؛ فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید...
گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید...
ادامه دهنده راه شهدا باشید؛ نگذارید این علم به زمین بیفتد... 👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#یامهـــدیادرکنی🌱
ما زنده از آنيم که فرزندِ خليل،
می آيد و بر دست تبر می گيرد
می آيد و انتقامِ مظلومان را،
با سيصد و سيزده نفر می گيرد
#اللهمعجللولیکالفرج ❤️
دستــَـــم بگیر و عاقبتم را بخیر ڪن🙏
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۵۴ *═✧❁﷽❁✧═* این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۵۵
*═✧❁﷽❁✧═*
دلم❤️ می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر🍼 دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های🍽 دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام🍲 جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد😴
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم.
نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم😰
حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر😇 کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم😖به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید😩 پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی⁉️»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه😭 می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم💔 برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست😔
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷