🌷🌷🌷🌷🌷
وصیتی تأمل برانگیز
بر روی مزار یک شهیـد :
👈ای بـرادر ؛
کجا میروی ؛ کمی درنگ کن
آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما
بر مزار من و امثال من
مسئولیتی را که با رفتن خود
بر دوش تو گذاشتهایم
از یاد خواهی بُرد یا نه !
ما نظارهگر خواهیم بود که تو
با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد👌
رضا نادری کسیبود که در عملیات مرصاد
طرح محاصره منافقین در تنگه چهار زبر
را مطرح کرد و اولین کسی بود که تنگهی
مرصاد را بست و منافقان را غافلگیر کرد
و از همانجا در ۶۷/۵/۵ راهی آسمان شد.
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
📌 کنترل چشمت را داری؟
➖ با چشمی که قراره نعمت های خدا رو ببینه گناه نمیکنن...
➖ با چشمی که نگاه به قرآن میکنه گناه نمیکنن...
➖ با چشمی که به پدر و مادر نگاه میکنه گناه نمیکنن...
➖ با چشمی که زیارت عاشورا میخونه گناه نمیکنن...
⭕️ چشم تو لیاقتش بیشتر از این چیزاست که فکر میکنی...
📎 #طرح_مهدوی ؛ ویژه طرح چهل روزهی #چشم_ها_را_باید_شست
✅ کانال مهدویت مهدیاران
@Mahdiaran
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۷۹ *═✧❁﷽❁✧═* خندید😊 و با خونسردی گفت: «آره. این طوری
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۸۰
*═✧❁﷽❁✧═*
تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس📚 می خواند. قایش مدرسه🏦 راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رفت و برگشتش کار سختی😣 بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام😰 می کرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش📝 را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در🚪 را باز کرد.
از پشت پنجره توی حیاط را نگاه👀 کردم برادرشوهرم، ستار، بود. داشت با تیمور حرف می زد. کمی بعد تیمور آمد لباسش👕 را پوشید و گفت: «من با داداش ستار می روم کتاب و دفتر بخرم.»
با تعجب😱 گفتم: «صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.»
تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: «الان برمی گردیم.»
شک🤔 برم داشت، گفتم: «چرا آقا ستار نمی آید تو.»
همین طور که از اتاق بیرون می رفت، گفت: «برای شام می آییم.»
دلم ❤️شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: «نه، طوری نشده. حتماً ستار چون صمد خانه نیست، خجالت🙊 کشیده بیاید تو. حتماً می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.»
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
✍
گرم است•••
راستش را بخواهی☜ تحملش سخت است
اما میدانی گرمای چادرم را چگونه صبوری میکنم؟
وقتی به یاد می آورم چادرم برای تو♡ آرامش روح می آورد صبور میشوم !
نه! خیال نکن منتی هست! منتی نیست !
.
.
اما تو را به خدا••• !
تو هم مواظب نگاهت باش تا هوا گرم تر نشود !
من به غیرت مردان سرزمینم ایمان دارم
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
✍
سـکانـس اول :
دخـترک شاید نمی داند و بد حجـــابے می کند تـو کــــه می دانـــی نگـــــاه نکـــــن...
سـکانـس دوم :
پســـرک شاید نمیداند و نگـــــاه می کـــند تـــو کـه میــــدانـے خـودت را بپـوشان...
پے نوشـت :
دخــترجان!
گـناه تو نگـاه پسـر را به دنــبال دارد ...
و پســـرجان، نگـاه تو ترویــج مےدهد این بی حجــابیها را...
هـر دوی شـــما مسـئولید!!
《کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا》